ظ

راهنمای انتخاب اسم دختر نام پسر زیبای ایرانی جدید شیک با کلاس

انتخاب نام برای فرزند دختر و پسر - معنی اسم - اسم دوقلو ها - نام های اصیل فارسی ، ترکی و آذری ، کردی، لری، گیلکی و مازنی، بلوچی، عبری، عربی

تبلیغات

۱۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسم شیک و با کلاس جدید دختر و پسر» ثبت شده است

اسم پسر با حرف ب

اسم پسر

             

         

        

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

بِهشاد

بِهشاد :  نیکوی شاد.

بِهزاد

بِهزاد : 1- نیک نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ 2- (اَعلام) 1) بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دوره‌ی صفوی، ملقب به کمال الدین؛ 2) «استاد حسین بهزاد» مشهورترین نگارگر (مینیاتور ساز) معاصر ایران [1273-1347 شمسی].

بِهروز

بِهروز : 1- سعادتمند، خوشبخت؛ 2- همراه با سعادت و خوشبختی؛ 3- (اَعلام) نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی [1268-1350 شمسی] مؤلف در راه مهر، دبیره، تقویم و تاریخ در ایران، خط و فرهنگ و نمایشنامه‌های جیجکعلی شاه و شب فردوسی.

بِهرنگ

بِهرنگ :  نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر.

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

محبوب ترین نام های پسر و دختر

اسم انگلیسی پسرانه

نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه

اسم گیلانی و مازندرانی پسرانه

اسم های پسرانه با ریشه سریانی

نام پسر با ریشه فرانسه

نام با ریشه آشوری پسر

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

بَهرام

بَهرام :  1- به معنای «در هم شکننده مقاومت»؛ 2- (در گزارش پهلوی اوستا، varhrān،varhrām،vahrām) به «پیروزگر» برگردانده شده؛ 3- (در نجوم) مریخ؛ 4- (در گاه شماری) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران؛ 5- (در قدیم) در فرهنگ ایران قدیم فرشته‌ای موکل بر ...

بِهراد

بِهراد : جوانمرد نیکو.

بِهداد

بِهداد : در کمال عدل و داد.

بِهتاش

بِهتاش : (فارسی ـ ترکی) [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو + تاش(ترکی) (پسوند) = هم، شریک، صاحب به علاوه عنوانی برای امیران ترک.] 1- به معنی شریک خوب، صاحب اخلاق و رفتار نیکو؛ 2- ویژگی امیری ...

بهبود

بهبود :1- سلامت، تندرستی؛ 2- درست شدن، درستی، اصلاح.

بَهامین

بَهامین : فصل بهار، بهار.

بَهادر

بَهادر : (شکل فارسی و اردوی واژه‌ی ترکی مفعولیِ «بغاتور» یا «باغاتور») 1- (در قدیم) دلیر، شجاع، قهرمان؛ 2-(اَعلام) نام چند تن از پادشاهان در روزگار گذشته.

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

اسم با ریشه یونانی پسرانه

نام های عبری پسرانه

اسم لاتین پسرانه

اسم با ریشه ارمنی پسر

اسم با ریشه سانسکریت پسرانه

اسم بلوچی پسر

اسم لری پسرانه

اسم های پسرانه خارجی

اسم کردی پسر

اسم های ترکی پسرانه

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

بَهاءالدین

بَهاءالدین : (عربی) 1- آن که به آئین و دین خود ارزش دهد؛ 2- (اَعلام) 1) شیخ محمّد ابن حسین عاملی (منسوب به جبل عامل) معروف به شیخ بهائی، دانشمند بنام عهد شاه عباس صفوی؛ 2) بهاءالدین سلطان ولد عارف و شاعر [قرن 7 هجری]، ...

بَها

بَها : 1- قیمت، ارزش؛ 2- (در عربی) درخشندگی و روشنی؛ 3- (به مجاز) فر و شکوه؛ 4- (اَعلام) بهاء زُهَیر، ابوالفضل ابن محمّد ابن علی مُهَلَّبی اَزدی (معروف به بهاء زهیر)، شاعر عرب در عصر ایّوبیان، [قرن 6 و7 هجری].

بنیان

بنیان : بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است، اساس، پایه.

بِنیامین

بِنیامین : (عبری) 1- یعنی پسر دست راستِ من؛ 2- (اَعلام) آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر تنی حضرت یوسف  (ع) که پدرش (حضرت یعقوب) وی را بنیامین نامید. [درباره وجه تسمیه‌ی بنیامین آمده است که مادرش، راحیل همسر محبوب یعقوب، به هنگام تولد ...

بِلال

بِلال : (عربی) 1- آب و هر آن چه که، گلو را تر کند؛ 2- (اَعلام) ابن رباح حبشی نام مؤذن و خازن و از یاران خاص و صمیمی پیامبر اسلام(ص).

بَکتاش

بَکتاش :  (ترکی) (در قدیم) 1- فرمانده‌ی یگ گروه، بزرگ ایل؛ 2- هر یک از خادمان و همراهان یک امیر، بزرگ ایل و طایفه.

بَصیر

بَصیر :  (عربی) 1- بینا؛ 2- (به مجاز) آگاه؛ 3- از نام‌ها و صفات خداوند؛ 4- دانا، بیننده، روشن بین؛ 5-(اَعلام) 1) ابوعلی بَصیر کاتب، شاعر و مترسّل نابینای شیعی [قرن 3 هجری]؛ 2) حسین ابن علی بَصیر مشهور به ابن زکوم (زقوم) شاعر نابینای ...

بَشیر

بَشیر : (عربی) 1- مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص)؛ 2) بشیر ابن سعد ابن ثَعلَبه، ابونعمان صحابی انصاری خَزرَجی که در پیمان عَقَبه و تمامی غزوه ها شرکت داشت.

بِشر

بِشر : (عربی) 1- گشاده رویی؛ 2- (اَعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد می‌زیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد. گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) ...

بَشّار

بَشّار : (عربی) 1- بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از اصحاب امام صادق(ع)؛ 2) ابومُعاذ بَشّار بن بُرد شاعر نابینا و بلند آوازه‌ی عرب زبان عراقی [قرن2 هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود. از این رو عرب ها او را به ...

بَسام

بَسام : (عربی) 1- بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی؛ 2- (اَعلام) یکی از شاعران فارسی گوی پس از اسلام در زمان یعقوب بن لیث.

بزرگمهر

بزرگمهر : (اَعلام) 1) طبق روایات نام وزیر فرزانه‌ی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کرده اند؛ [برخی از خاورشناسان بزرگمهر را شخص بخصوص ندانسته بلکه عنوان و نام مقامی از مقامات کشور ...

بزرگ

بزرگ : 1- دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ 2- بزرگوار، شریف.

بُرَیر

بُرَیر : (عربی) (اَعلام) 1) یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین(ع) که او اول کسی است که بعد از حُر شهید شد؛ 2) ابن حقیر همدانی کوفی از زُهاد و عُباد و قاریان قرآن و پیشوای آگاهان به علوم قرآن ...

بُرهان‌الدین

بُرهان‌الدین : (عربی) 1- برهان دین، دلیل دین، حجت دین؛ 2-(اَعلام) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ.

بُرهان

بُرهان : (عربی) 1- دلیل، حجت، حجت روشن، دلیل قاطع؛ 2- از واژه‌های قرآنی؛ 3- اصطلاحی در منطق و فلسفه؛ 4- (اَعلام) 1) نام پادشاهی از طبقات سلاطین اسلام؛ 2) محمّدحسین ابن خلف تبریزی (برهان) فرهنگ نویس ایرانی [قرن 11هجری] ساکن هند و مؤلف برهان ...

برومند

برومند : 1- بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ 2- قوی، رشید؛ 3- کامروا، کامیاب.

بُرنا

بُرنا : 1- جوان؛ 2- (در قدیم) شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور.

بَرمک

بَرمک : 1- صورت دگرگون شده‌ی واژه‌ی سانسکریت پَرَه مَکه (پرمکا) به معنای رئیس، عنوان رئیس روحانی بودایی؛ 2- (اَعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان، مقارن حکومت بنی امیه بر خراسان.

بَرکت

بَرکت : (عربی) 1- فراوانی و بسیاری و رونق؛ 2- خجستگی، یمن، مبارک بودن؛ 3- نعمت های موجود در طبیعت، چنان که نان.

بَرسام

بَرسام : (اَعلام) 1) از نام‌های شاهنامه؛ 2) فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.

بَرزین

بَرزین : (پهلوی) 1- بالنده (بالنده مهر) فشرده‌ی آذر برزین مهر؛ 2- (اَعلام) نام یکی از آتشکده‌ی ی بزرگ ایران.

بُرزو

بُرزو : 1- (اوستایی) تنومند، بلند پایه؛ 2- (اَعلام) 1) نام پسر سهراب پسر رستم زال در روایات ملی؛ 2) نام آتشکده‌ی عهد ساسانی در استان مرکزی.

بُرزان

بُرزان : (بُرز = شکوه و جلال، عظمت، دارای قدرت، نیرومند و با شکوه، فراز + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شکوه و جلال و عظمت؛ 2- منتسب به قدرتمندی و نیرومندی؛ 3- قدرتمند، نیرومند. [این واژه (بُرزان) با کلمه‌ی اوستایی «بَرزان» به معنای ...

بَردیا

بَردیا : 1- (در یونانی، smeydis)؛ 2- (در اوستایی) به معنای «بلند پایه»؛ 3- (اَعلام) دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجیه (سومین پادشاه هخامنشی) است[حدود 525 پیش از میلاد] بَردیا ظاهراً به امر کمبوجیه کشته شد.

بَرات

بَرات : 1- نوشته‌ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حُکام حواله‌ای وجهی دهد؛ 2- کاغذ زر.

بدیع

بدیع : (عربی) 1- جدید، تازه، نوآیین؛ 2- زیبا؛ 3- جالب، شگفت انگیز، نادر؛ 4- (در ادبیات) از دانش  های ادبی که در آن از آرایش  ها و زیبایی  های شعر و نثر بحث می  شود؛ 5- از نام  های خداوند، مبدع، آفریننده؛ 6- (اعلام) ...

بخشایش

بخشایش : (اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم‌‌پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.

بختیار

بختیار : دارای بخت، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا.

بامداد

بامداد :  (در پهلوی، bāmdāt) 1- مدت زمانی از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و یک یا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ 2- (اَعلام) 1) اسم پدر مزدک؛ 2) بامداد [محمّدعلی بامداد] از آزادی خواهان و مشروطه خواهان وطن پرست که ...

باقر

باقر: (عربی) 1- (در قدیم) شکافنده، گشاینده؛ 2- (اَعلام) 1) لقب محمّد ابن علی امام پنجم شیعیان محمّد باقر(ع). [همه ی مؤلفان در مذاهب شیعه و سنی سبب ملقب شدن آن حضرت را به «باقر» دانش فراوان او دانسته‌اند]؛ 2) «باقرخان» ملقب به سالار ملی، ...

باسم

باسم : (عربی) (در قدیم) 1- تبسم کننده؛ 2- شکر.

باسِط

باسِط :  (عربی) 1- (در قدیم) بسط دهنده، گسترش دهنده؛ 2- از نامهای خداوند.

بارمان

بارمان : 1- شخص محترم و لایقِ دارای روح بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) از سرداران تورانی در دوران نوذر؛ 2) نام دلاوری تورانی که با دوازده هزار سپاه و با هدیه‌های فراوان از سوی افراسیاب به نزد سهراب فرستاده شد تا بکوشد که رستم و ...

بارِزان

بارِزان : (= بارِز) نامِ قوم بارز یا بارزان یا بارجان، تاریخ این قوم به پیش از اسلام می‌رسد و نام آن از دوره‌ی ساسانیان در متون ضبط شده است، نخستین بار نام بارجان (بارزان) در کارنامه‌ی اردشیر بابکان آمده است. این قوم در کوه‌های ...

باربد

باربد : [(بار = رخصت، اجازه + بد/ badـ/ و/ bodـ/ (پسوند محافظ یا مسئول)]، 1- خداوندِ بار (بارگاه)، پرده‌دار؛ 2- (اَعلام) نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز. نام او در پهلوی به صورت‌های پهربد و پهلبد و در منابع عربی به صورت ...

بابک

بابک : 1- پرورنده و پدر را گویند؛ 2- (در قدیم) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ 3- (اَعلام) 1) پدر اردشیر بابکان [قرن 2 میلادی]؛ 2) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود [قرن 3 هجری]؛ 3) نام ...

اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

             

         

        

  • ۰ لایک
  • ۸۲ نظر

    اسم پسر با حرف ا

    اسم نام پسر با الف ا

    اسم پسر

                 

             

            

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    ایّوب

    ایّوب : (عبری) 1- برگشت به سوی خدا؛ 2- (اَعلام) 1) (در تورات) از پیامبران بنی اسرائیل که گفته شده است دچار بلاهای زیاد شد، ولی تحّمل کرد تا نجات یافت؛ 2) از کتابهای عهد عتیق، درباره‌ی سرگذشت ایّوب نبی.

    ایمن

    ایمن : (عربی) 1- آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ 2- (در قدیم) با آسودگی خاطر.

    ایمان

    ایمان : (عربی) اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین ، در مقابل کفر.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    محبوب ترین نام های پسر و دختر

    اسم انگلیسی پسرانه

    نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه

    اسم گیلانی و مازندرانی پسرانه

    اسم های پسرانه با ریشه سریانی

    نام پسر با ریشه فرانسه

    نام با ریشه آشوری پسر

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    ایلیار

    ایلیار : (ترکی ـ فارسی) دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل و طایفه است.

    ایلیاد

    ایلیاد :  (ترکی ـ فارسی) 1- یاد ایل، به یاد ایل؛ 2- (در یونانی) منظومه‌ی منسوب به هومر در شرح جنگ تروا، معروفترین حماسه‌ی دنیای قدیم و از شاهکارهای ادبیات جهان [قریب به 9 قرن پیش از میلاد].

    ایلیا

    ایلیا : (عبری) 1- خداوند خدای من است؛ 2- (اَعلام) 1) (در تورات) از انبیای بنی اسرائیل [حدود 875 پیش از میلاد] که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ 2) (در سُریانی) نام امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع). ...

    ایلمان

    ایلمان : (ترکی) سمبل ایل.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    اسم با ریشه یونانی پسرانه

    نام های عبری پسرانه

    اسم لاتین پسرانه

    اسم با ریشه ارمنی پسر

    اسم با ریشه سانسکریت پسرانه

    اسم بلوچی پسر

    اسم لری پسرانه

    اسم های پسرانه خارجی

    اسم کردی پسر

    اسم های ترکی پسرانه

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    ایلقار

    ایلقار : (ترکی) عهد و پیمان.

    ایلشَن

    ایلشَن : (ترکی) (= الشن)، ( اِلشن.

    ایرج

    ایرج : 1- یاری دهنده‌ی آریایی‌ها؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاهزاده‌ی ایرانی، پسر کوچک فریدون که پدرش پادشاهی ایران را به او داد. برادرانش سلم و تور بر او حسد بردند و او را کشتند پسرش منوچهر انتقام خون پدر را گرفت؛ 2) ایرج ...

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    اَیاز

    اَیاز : هوای خنک متحرک، نسیم.

    اهورا

    اهورا :  (اوستایی) (در ادیان) به لغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی‌همتا و خالق عالم را گویند، اهورامزدا.

    اویس

    اویس : (اَعلام) 1) نام یکی از عارفان و پارسایان و تابعین صدر اسلام، مشهور به اویس قرنی [قرن اول هجری] که حدیث نبویِ «انّی اَشَم رائحة الرحمن من جانب الیمن» [من رایحه و عطر خداوند را از جانب یمن حس می‌کنم] راجع به اوست؛ ...

    اَوستا

    اَوستا : (اوستایی) 1- اساس، بنیاد، پناه، یاوری؛ 2- (اَعلام) 1) کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان، قدیمی‌ترین متنهای موجود به یکی از زبانهای ایرانی، که گفته می‌شود اینک تنها یک پنجم آن باقی است و بقیه در حمله‌ی اسکندر از میان رفته است. این ...

    اوژن

    اوژن : (در قدیم) اوژندن، افکندن؛ اوژننده، افکننده، اندازنده.

    اورنگ

    اورنگ : 1- (در قدیم) تخت و سریر (پادشاهی)؛ 2- (به مجاز) فر، شأن، شکوه.

    انوشیروان

    انوشیروان : (= انوشروان)، ( انوشروان 1- و 2- 1)

    اَنوش

    اَنوش : بی‌مرگ و جاویدان.

    انور

    انور : (عربی) 1- روشن‌تر، روشن، نورانی؛ 2- (به گونه احترام) (به مجاز) مبارک، گرامی.

    اَنصار

    اَنصار : (عربی) 1- یاری دهندگان، یاران؛ 2- یاران پیامبر اسلام (ص). [به آن دسته از مسلمانان اهل مدینه گفته می  شود که پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) از مکه به مدینه، به او گرویدند].

    امین‌مهدی

    امین‌مهدی : (عربی) شخصی که درستکار و هدایت شده است.

    امین‌محمّد

    امین‌محمّد : (عربی) 1- محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ 2- امین ستودنی و تحسین شده؛ 3- شخص ستوده و مورد اطمینان.

    امین‌علی

    امین‌علی : (عربی) 1- بلند قدر و بزرگ و شریف, درستکار و امانتدار؛ 2- علیِ درستکار و امانتدار.

    امین‌رضا

    امین‌رضا :  (عربی) 1- راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ 2- رضای درستکار و امانتدار.

    امین‌حسین

    امین‌حسین : (عربی) 1- از نام‌های مرکب،   امین و حسین؛ 2- خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار.

    امین‌الله

    امین‌الله : (عربی) مورد اعتماد خدا.

    امین‌الدین

    امین‌الدین : (عربی) 1- آن که در دین امانت نگاه دارد؛ 2- هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ 3- (در تصوف) ولی کامل و مرشد راهدان.

    امین

    امین : (عربی) 1- امانتدار، زنهاردار؛ 2- طرف اعتماد، معتمد؛ 3-(اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ 2)  ‌لقب جبرئیل؛ 3) لقب ابو عبدالله محمّد: ششمین خلیفه‌ی عباسی [193-198 قمری] که برادرش مأمون به تحریک ایرانیان بر او شورید و او به دست ...

    امیریوسف

    امیریوسف :  (عربی ـ عبری) از نام‌های مرکب، ( امیر و یوسف.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    امیریاسین

    امیریاسین : (عربی) از اسامی مرکب، ( امیر و یاسین.

    امیرهوشنگ

    امیرهوشنگ : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و هوشنگ.

    امیرهمایون

    امیرهمایون : (عربی ـ فارسی) امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست.

    امیرهاشم

    امیرهاشم : (عربی) امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده.

    امیرهادی

    امیرهادی : (عربی) از نام‌های مرکب، ) امیر و هادی.

    امیرناصر

    امیرناصر : (عربی) از نام‌های مرکب، ا امیر و ناصر.

    امیرمهدی

    امیرمهدی : (عربی) امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده.

    امیرمنصور

    امیرمنصور : (عربی) امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرمانده‌ی فاتح و کامکار.

    امیرمصطفی

    امیرمصطفی : (عربی) امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده.

    امیرمسعود

    امیرمسعود : (عربی) امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال.

    امیرمرتضی

    امیرمرتضی : (عربی) از نام‌های مرکب، ( امیر و مرتضی.

    امیرمختار

    امیرمختار : (عربی) از نام‌های مرکب، ( امیر و مختار.

    امیرمحمود

    امیرمحمود : (عربی) امیر و پادشاه ستوده شده, امیر و پادشاه مورد پسند.

    امیرمحمّد

    امیرمحمّد :  (عربی) امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده.

    امیرمحسن

    امیرمحسن : (عربی) پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار.

    امیرمجتبی

    امیرمجتبی :(عربی) 1- از نام‌های مرکب، ا امیر و مجتبی؛ 2- امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده.

    امیرماهان

    امیرماهان : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و ماهان.

    امیرمتین

    امیرمتین : (عربی) امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار.

    امیرکیان

    امیرکیان : (عربی ـ فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران.

    امیرکیا

    امیرکیا : (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه بزرگ و سرور.

    امیرکیوان

    امیرکیوان : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ) امیر و کیوان.

    امیرکسری(امیرکسرا)

    امیرکسری(امیرکسرا) : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ، امیر و کسری.

    امیرقاسم

    امیرقاسم : (عربی) از نام‌های مرکب، ، امیر و قاسم.

    امیرفرهنگ

    امیرفرهنگ : (عربی ـ فارسی) امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت.

    امیرفاضل

    امیرفاضل : (عربی) از نام‌های مرکب، ی امیر و فاضل.

    امیرعلی

    امیرعلی : (عربی) امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.

    امیرعطا

    امیرعطا : (عربی) (به مجاز) امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده.

    امیرعرفان

    امیرعرفان : (عربی) فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است.

    امیرعرشیا

    امیرعرشیا : (عربی ـ عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و عرشیا.

    امیرعبدالله

    امیرعبدالله : (عربی) امیر و پادشاهی که بنده‌ی خداست.

    امیرعباس

    امیرعباس : (عربی) (به مجاز) امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر.

    امیرطاها (امیرطه)

    امیرطاها(امیرطه) : (عربی) از نام‌های مرکب، ی امیر و طاها (طه).

    امیرصالح

    امیرصالح : (عربی) پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    امیرصادق

    امیرصادق : (عربی) امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار.

    امیرشهاب

    امیرشهاب : (عربی) از نام‌های مرکب، ی امیر و شهاب.

    امیرشایان

    امیرشایان : (عربی ـ فارسی) پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار.

    امیرسینا

    امیرسینا :   (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند.

    امیرسهیل

    امیرسهیل : (عربی) از نام‌های مرکب، ( امیر و سهیل.

    امیرسعید

    امیرسعید: (عربی) امیر سعادتمند، حاکم باسعادت، پادشاه نیک بخت.

    امیرسجّاد

    امیرسجّاد : (عربی) (به مجاز) پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده.

    امیرسپهر

    امیرسپهر : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ی امیر و سپهر.

    امیرسبحان

    امیرسبحان : (عربی) امیر و پادشاه پاک و منزه.

    امیرسامان

    امیرسامان : (عربی ـ فارسی) (به مجاز) حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاهی که متصف به قوّت و توانایی باشد.

    امیرسام

    امیرسام : (عربی ـ اوستایی) از نام‌های مرکب، ( امیر و سام.

    امیرسالار

    امیرسالار : (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرمانده‌ی صاحب اختیار.

    امیرساسان

    امیرساسان : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ی امیر و ساسان.

    امیررضا

    امیررضا : (عربی) پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل.

    امیرخسرو

    امیرخسرو : ( عربی _ فارسی ) 1- امیر و پادشاه عظیم الشأن؛ 2- (اَعلام) امیر خسرو دهلوی شاعر بزرگ فارسی‌گوی هند دارای تبار ترک [قرن 7 و 8 هجری].

    امیرحمزه

    امیرحمزه : (عربی) از نام‌های مرکب، ( امیر و حمزه.

    امیرحسین

    امیرحسین : (عربی) امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال.

    امیرحسن

    امیرحسن : (عربی) 1- پادشاه خوب و نیکو، فرمانده ی خوب؛ 2- (اَعلام) امیرحسن دهلوی ملقب به نجم‌الدین، عارف، شاعر فارسی‌گوی هندی و خوشنویس [قرن 8 هجری] متخلص به حسن که به تشویق امیرخسرو دهلوی به تصوف گرایش پیدا کرد.

    امیرحِسام

    امیرحِسام : (عربی) (به مجاز) پادشاه و امیری که دارای شمشیری تیز و برنده است.

    امیرجواد

    امیرجواد : (عربی) امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی.

    امیرپویان‌

    امیرپویان‌ : (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و پویان.

    امیرپویا‌

    امیرپویا‌ : (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه پوینده.

    امیرپوریا

    امیرپوریا : (عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و پوریا.

    امیرپاشا

    امیرپاشا : (عربی ـ ترکی) از نام‌های مرکب، ( امیر و پاشا.

    امیرپارسا

    امیرپارسا :  (عربی ـ فارسی) امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند.

    امیربهمن

    امیربهمن : (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بهمن.

    امیربهزاد

    امیربهزاد : (عربی ـ فارسی) امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده.

    امیربهرام

    امیربهرام : (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بهرام.

    امیربهادر

    امیربهادر : (عربی ـ ترکی) 1- پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ 2- (اعلام) لقب حسین پاشاخان قراباغی [1336 هجری] از دولتمردان دربار مظفرالدین شاه محمّدعلی شاه و از دشمنان سرسخت مشروطه.

    امیربابک

    امیربابک : (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بابک.

    امیراصلان

    امیراصلان : (عربی ـ ترکی) پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر.

    امیراَشکان

    امیراَشکان : (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و اَشکان.

    امیراسماعیل

    امیراسماعیل : (عربی ـ عبری)، از نام  های مرکب، ه امیر و اسماعیل.

    امیرارشیا

    امیرارشیا : (عربی ـ فارسی ) حاکم و پادشاه درست کردار، امیر درستکار.

    امیرارسلان

    امیرارسلان : (عربی ـ ترکی) 1- (به مجاز) امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ 2- (اَعلام) امیر ارسلان رومی پسر پادشاه روم و قهرمان داستان مشهور فارسی از نقیب الممالک، داستان سرای دربار ناصرالدین شاه.

    امیراردلان

    امیراردلان : (عربی ـ فارسی) 1- از نام‌های مرکب؛ 2- (به تعبیری) امیر سرزمین مقدس و پاک.

    امیراحمد

    امیراحمد : (عربی) امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی.

    امیراحسان

    امیراحسان : (عربی) امیر بخشنده، امیر نیکوکار.

    امیرابوالفضل

    امیرابوالفضل : (عربی) از نام‌های مرکب، ( امیر و ابوالفضل.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    امیرابراهیم

    امیرابراهیم : (عربی ـ عبری)، از نام های مرکب، ( امیر و ابراهیم.

    امیر

    امیر : (عربی) پادشاه، حاکم، درجه‌ای پایین‌تر از پادشاه، فرمانده‌ی سپاه، سردار، سپهسالار.

    امیدوار

    امیدوار : 1- آرزومند، متوقع، منتظر؛ 2- ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآورده شدنِ خواسته‌هایش دارد، یا آن که به طور کلی به آینده خوش بین است؛ 3- (در قدیم) آن که یا آنچه به او (آن) امید وجود دارد، مایه‌ی امید.

    امیدعلی

    امیدعلی : (فارسی ـ عربی) امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)).

    امیدرضا

    امیدرضا : (فارسی ـ عربی) 1- آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد؛ 2- امید داشتن به لطف رضا (منظور امام رضا(ع)).

    امید

    امید : 1- آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ 2- اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن.

    امرالله

    امرالله : (عربی) 1- فرمان خدا، دستور خدا؛ 2- از واژه‌های قرآنی.

    اَمجد

    اَمجد : (عربی) (اَعلام) بزرگتر، بزرگوارتر، بزرگوار.

    اَمان

    اَمان : (عربی) 1- بی بیم شدن، بی ترس؛ ایمن؛ 2- حفاظت، عنایت؛ 3- زنهار، پناه؛ 4- ایمنی، آرامش.

    الیاس

    الیاس : (عبری) (= ایلیا) 1- (اَعلام) نام پیغمبری از یهود و بنی اسرائیل در زمان آخاب و ایزابل که نام وی در قرآن کریم به صورت‌های الیاس و الیاسین آمده است؛ 2- (در اسلام) وی یکی از چهار نبی جاویدان به شمار رفته است.

    الیار

    الیار : (ترکی ـ فارسی) یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان.

    الوند

    الوند : (در اوستا) 1- تندمند و دارای تندی و تیزی؛ 2- (اَعلام) 1) نام کوهی است در همدان؛ 2) رودی در قصر شیرین.

    الله‌یار

    الله‌یار : (عربی ـ فارسی) دوست خدا.

    اِلشن

    اِلشن : (ترکی) شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه.

    اِلتفات

    اِلتفات : (عربی)  توجه، نگرش؛ مهربانی، لطف.

    اَلبرز

    اَلبرز : (پهلوی) 1- کوه بلند، کوه بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) رشته کوهی در شمال ایران به طول حدود 1000 کیلومتر که از ساحل باختری دریای خزر تا شمال خراسان امتداد دارد و بلندترین قله‌اش دماوند است؛ 2) نام پهلوانی افسانه‌ای.

    اُکتای

    اُکتای :  (ترکی) 1- (اَعلام) نام پسر چنگیز؛ 2- (در ترکمنی) نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش.

    اکبر

    اکبر : (عربی) 1- بزرگتر، مِهتر؛ 2- سالمندتر، بزرگسال‌تر. [این نام به اعتبار اسم حضرت علی اکبر(ع) فرزند بزرگ امام حسین(ع) شرف و رواج دارد].

    اِقبال

    اِقبال :  (عربی) 1- در باور عامه، آنچه باعث خوشبختی می‌شود؛ 2- بخت و طالع؛ 3- روی‌آوردن، روی‌آوردن دولت؛ 4-سعادت، نیک بختی و بهروزی؛ 5- (در احکام نجوم) بودنِ کواکب در وتدها که آن را دلیل نیک بختی می‌دانستند در مقابلِ ادبار؛ 6- (اَعلام) 1) ...

    افلاطون

    افلاطون : (یونانی، plato) (اَعلام) فیلسوف یونانی [حدود 428-348 پیش از میلاد] شاگرد سقراط و معلم ارسطو، بنیانگذار مدرسه‌ی آکادمیا. دارای نوشته‌های فراوان از جمله: جمهوریت، نوامیس و محاورات.

    اَفضل

    اَفضل : (عربی) فاضل‌تر، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق و مانند آنها، برترین، بالاترین.

    اَفشین

    اَفشین : (اَعلام) 1) خِیذرابن کاووس [226 هجری] آخرین امیر اشروسنه، که این مقام را به خاطر خیانت به پدر و آیین خود و راهنمایی خلیفه‌ی عباسی به فتح سرزمین مادری خویش به دست آورد. بعدها در مقام سردار خلیفه، بابک خرم دین را فریفت ...

    اَفشار

    اَفشار : (ترکی) 1- معاون و شریک؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشه‌ای در دستگاه شور (آوازِ افشاری)؛ 3- (اَعلام) 1) ایل بزرگی از غُزها، که همراه سلجوقیان به ایران آمدند و بعدها طایفه‌های مختلف آن در خراسان، آذربایجان (مراغه و ارومیه)، خمسه، خوزستان، فارس و ...

    اَفراسیاب

    اَفراسیاب : (پهلوی) 1- شخص هراسناک، به هراس اندازنده؛ 2- (در اوستایی، fran(g)rasiyan)؛ 3- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) نام پادشاه توران که پس از جنگهای بسیار با ایرانیان سرانجام به دست کیخسرو کشته شد؛ 2) نام دو تن از پادشاهان و حکام لرستان [قرن6 و7 ...

    اَعلا

    اَعلا : (عربی) 1- برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز؛ 2-نامی از نام‌های خدای تعالی یعنی برتر مطلق؛ 3- (اَعلام) سوره‌ی هشتاد و هفتم از قرآن کریم دارای نوزده آیه.

    اِعتماد

    اِعتماد : (عربی) 1- باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی؛ 2- پشتگرمی؛ 3- عقیده و نظر، ایمان به حقانیت دین اسلام.

    اَصلان

    اَصلان : (ترکی) (= اسلان) شیر، شیر بیشه.

    اصغر

    اصغر : (عربی) کوچکتر، خردتر، کِهتر. [این نام به اعتبار نام حضرت علی اصغر(ع) فرزند کوچک امام حسین(ع) شرف و رواج دارد].

    اَشکبوس

    اَشکبوس : (اَعلام) (در شاهنامه) پهلوان افسانه‌ای سپاه توران، که در جنگ با رستم کشته شد.

    اَشکان

    اَشکان : (اشک + ان (پسوند نسبت))، منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود.

    اسماعیل

    اسماعیل : (عبری) 1- به معنی «مسموع از خدا »؛ 2- (اَعلام) 1) پیامبر بنی اسرائیل پسر ابراهیم نبی(ع) و هاجر که جد اسماعیلیان یا عرب است، در روایت های اسلامی، پدرش را در ساختن خانه‌ی کعبه یاری کرد و پدرش مأمور قربانی کردن او ...

    اَسلَم

    اَسلَم : (در قدیم) 1- سالم‌تر، تندرست‌تر، بی‌خطرتر؛ 2- (اَعلام) 1) نام ساربان پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام چند تن از صحابه.

    اسلام

    اسلام : (عربی) 1- (در ادیان) نام آئین مسلمانان که آورنده‌ی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ 2- مسلمان شدن؛ 3- (در قدیم) تسلیم شدن،‌ گردن نهادن.

    اسکندر

    اسکندر : (معرب از یونانی) 1- به معنی یاوری کننده مرد؛ 2- (اَعلام) 1) اسکندر (= اسکندر مقدونی، اسکندر کبیر، اسکندر رومی): پادشاه مقدونیه [336-323 پیش از میلاد] که در 20 سالگی به پادشاهی رسید. دو سال بعد به ایران حمله کرد و در سال ...

    اسفندیار

    اسفندیار : (اوستایی) 1- مقدس آفریده یا آفریده‌ی (خرد) پاک؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر گشتاسب که به خاطر شستشو در چشمه‌ای رویین‌تن شده بود (جز چشمهایش که در آن زمان آنها را بسته بود) پدرش او را به جنگ رستم فرستاد. رستم با تیری ...

    اسفند

    اسفند : (اوستایی) 1- (= اسپند) مقدس؛ 2- (در گاه شماری) ماه دوازدهم از سال شمسی؛ 3- (در گیاهی) دانه‌ی سیاه خوش بویی که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می‌ریزند؛ 4- (در گیاهی) گیاهی علفی چند ساله با گل‌های سفید و میوه‌ی ...

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    اَسعد

    اَسعد : (عربی) 1- سعید، نیک بخت؛ 2- خوش‌ترین، مبارک‌ترین؛ 3- نیک بخت‌تر، خوشبخت‌تر، بهروزتر؛ 4- (اَعلام) 1) نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه؛ 2) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در 446 هجری] شاعر ایرانی، سراینده‌ی منظومه‌ی ویس و رامین.

    اِسرافیل

    اِسرافیل : (عبری) 1- درخشیدن مانند آتش؛ 2- (در ادیان) به باور مسلمانان و پیروان دیگر ادیان سامی، یکی از فرشتگان مقرب خداوند است که در روز قیامت با دمیدن در شیپور خود مردگان را زنده می‌کند.

    اَسد

    اَسد : (عربی) 1- شیر، شیر درنده؛ 2- کنایه از شجاعت و بی‌باکی؛ 3- (اَعلام) نام چند تن از افراد در تاریخ از جمله برخی از اصحاب پیامبر اسلام(ص).

    اِسحاق

    اِسحاق :  (عبری) (اَعلام) 1) نام پسر حضرت ابراهیم(ع) از ساره [سارا] از زمره پیامبران بنی اسرائیل. نام این پیغمبر (اسحاق) هفده بار در قرآن کریم آمده است؛ 2) سردار ایرانی که در ماوراءالنهر به خونخواهی ابومسلم برخاست [قرن 2 هجری] و بر منصور خلیفه‌ی ...

    اُسامه

    اُسامه : (عربی) 1- (اَعلام) نام چند تن از صحابیان پیامبر اسلام(ص) از جمله اسامه‌ ابن‌ زید؛ 2- اُسامه اسم خاص است برای شیر؛ به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد؛ 3- (به مجاز) دلیر و شجاع می‌باشد.

    اَروین

    اَروین : (= آروین)، ( آروین.

    اََروند

    اََروند :   (اوستایی، aurvant) (در تفسیر پهلوی، arvand) 1- تند، تیز، چالاک، دلیر؛ 2- فر، شکوه، شأن و شوکت؛ 3- (اَعلام) 1) نام رودِ دجله؛ 2) نام پدر سهراب شاه که نسب وی به کی قباد می‌رسد.

    اِرمیا

    اِرمیا : (عبری) (= ارمیای نبی= یرمیا)، 1- یعنی «یهوه به زیر می‌اندازد»؛ 2- (اَعلام) نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل [حدود 650-570 پیش از میلاد]، پسر حلقیا و دومین انبیاء اعظم عهد عتیق که در زمان سلطنت یوشیا و یهویاقیم و صدقیا و هم ...

    اَرکان

    اَرکان : (عربی) 1- رکن‌ها، مبناها، پایه‌ها؛ 2- (به مجاز) بزرگان، اعیان، کارگزاران و کارگردانان حکومت.

    اَرشیا

    اَرشیا : (در زند و پازند) تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت.

    اَرَشک

    اَرَشک : (اَعلام) 1) شاه سلسله‌ی هخامنشی [338-336 پیش از میلاد] پسر و جانشین اردشیر سوم؛ 2) (= اشک اول) [حدود 248 پیش از میلاد]، سرسلسله و مؤسس خاندان اشکانی که بعد‌ها آن (اشک) عنوان هر یک از پادشاهان اشکانی قلمداد شد.

    اَرشد

    اَرشد : (عربی) 1- رشیدتر، بزرگتر؛ 2- دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران، مافوق.

    اَرشان

    اَرشان : 1- دلیر، دلاور، درست؛ 2- (اَعلام) 1) نام پسر اردشیر دوم؛ 2) نام پسر ارته باز که یونانیان وی را «آرسنیس» نوشته اند.

    اَرشام

    اَرشام : 1- (= آرشام)، ( آرشام 1- ؛  2- (اَعلام) پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخه‌ی دوم سلسله‌ی اشکانیان.

    اَرشاک

    اَرشاک : 1- (در بعضی از منابع) دلیر مرد و مبارز؛ 2- (اَعلام) 1) نام مؤسس سلسله‌ی اشکانی که به اشک اول مشهور است؛ 2) نام چند تن از پادشاهان ارمنستان.

    اِرشاد

    اِرشاد : (عربی) 1- رهبری، هدایت کردن، راه نمودن؛ 2- راهنمایی، نشان دادن راه درست.

    اَرسَن

    اَرسَن : 1- انجمن، مجلس، محفل، مجمع، مجلس بزم؛ 2- (در پهلوی) (آرسن، ārasan) انجمن، مجمع.

    اَرسلان

    اَرسلان : (ترکی) 1- شیر، شیر درنده، اسد؛  2- از نام‌های خاص ترکی؛ 3- (به مجاز) مرد شجاع و دلیر.

    اَرسطو

    اَرسطو : (معرب یونانی، Aristotle) (= ارسطاطالیس) [384-322 پیش از میلاد]، حکیم و فیلسوف مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اوّل. معلم اسکندر مقدونی، بنیانگذار مدرسه‌ی لوکئوم در آتن و مکتب فلسفی معروف به مشایی. مؤلف کتابهای بسیار درباره‌ی جهان شناسی، سیاست و ...

    اَرسام

    اَرسام :(= آرشام و آرسام)   آرشام.

    اَرَس

    اَرَس : (اَعلام) نام رودخانه‌ای بزرگ که از کوه‌های هزار ترکیه سرچشمه می‌گیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به درای خزر می‌ریزد. [این نام با واژه‌های اُرس/ors/ گیاهی درختی از خانواده سرو، اُرُس/oros/ نام کشور روسیه, و اِرُس/eros/ خدای عشق ...

    ارژنگ

    ارژنگ : 1-(به مجاز) نقش و نگار؛ 2- (اَعلام) 1) (= ارتنگ) نام کتاب مصور تألیف «مانی» پیامبر ایرانی که تا قرن 5 هجری باقی بوده است؛ 2) نام پهلوانی تورانی پسر زره؛ 3) نام چاهی در توران.

    اَردوان

    اَردوان : 1- نگهبان درستکاران؛ 2- (اَعلام) نام پنج تن از شاهان ایرانی  از سلسله‌ی اشکانی 1) اردوان اول: [حدود 211- حدود 191 پیش از میلاد]. 2) اردوان دوم: [128-124 پیش از میلاد] که در جنگ با تُخارها کشته شد. 3) اردوان سوم: [12-39 میلادی] ...

    اَردلان

    اَردلان : (اَرد = پاک و مقدس + لان (پسوند مکان)‌)، 1- جای و مکان مقدس؛ 2- نام طایفه‌ای از ایلات کرد ایران.

    اَردشیر

    اَردشیر :  1- شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر گشتاسب که در جنگ با ارجاسب تورانی همراه با برادرانش شیدسب و شیرو کشته شد؛ 2) نام سه تن از شاهان ایران از سلسله‌ی هخامنشی. اردشیر ...

    اُرُد

    اُرُد : (اَعلام) نام دو تن از شاهان اشکانی 1) اُرُد اول [ 57-36 پیش از میلاد] که در زمان او نخستین جنگ ایران و روم درگرفت. او پدر و برادرش را کشت و خود به دست پسرش کشته شد. 2) اُرُد دوم [ 4-7 ...

    اَرحام

    اَرحام : (عربی) (جمع رحم)، خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی. [این واژه اگر «ارحام»/erham/ تلفظ شود به معنی مهربانی کردن، مهر ورزیدن، بخشایش‌‌آوردن است].

    اَرجمند

    اَرجمند : 1- گرامی و عزیز؛ 2- دارای قدر و منزلت، محترم، بزرگوار، شریف؛ 3- قیمتی، گران‌بها؛ 4- مهم، با‌اهمیت، عالی؛ 5- (در قدیم) لایق، شایسته، سزاوار، در‌خور، مورد قبول؛ 6- (در قدیم) همراه با شکوه و جلال.

    اَرجاسب

    اَرجاسب : 1- دارنده‌ی اسب پر بها و با ارزش؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پادشاه اساطیری توران  از نوادگان افراسیاب، قاتل پدر و پسران گشتاسب که به دست اسفندیار کشته شد.

    ادیب

    ادیب : (عربی) 1- زیرک، 2- نگاهدارنده‌ی حد همه چیز؛ 3- بافرهنگ، دانشمند؛ 4- خداوند ادب؛ 5- آن که در علوم ادبی تخصص دارد، متخصص ادبیات، سخن‌دان، سخن شناس؛ 6- (در قدیم) آراسته به ارزش‌های اخلاقی، آداب‌دان؛ 7- (اَعلام) ادیب پیشاوری: [1222-1309 شمسی]، ادیب و ...

    اَدهم

    اَدهم : (عربی) 1- سیاه، تیرگون؛ 2- آثار نو؛ 3- بند و قید؛ 4- (اَعلام) نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان.

    اِدریس

    اِدریس : (عربی) (اَعلام) نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده و او را با خَنوع و هِرمِس یکی می‌دانند،. [از این جهت او را ادریس می‌گفتند که بسیار درس می‌گفته و بیش از هر چیز به درس دادن ...

    احمدعلی

    احمدعلی : (عربی) نامی مرکب، ( احمد و علی.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    احمدرضا

    احمدرضا : (عربی) 1- از نام‌های مرکب؛ 2- کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است. + ک احمد و رضا.

    احمدحسین

    احمدحسین : (عربی) از نام‌های مرکب، ا احمد و حسین.

    احمد

    احمد : احمد، صفت تفضیلی از «حمد» به معنای کسی که کارش به ستایش رسیده است . همچنین «احمد» به معنای ستوده تر . یکی از نام های رسول اکرم (ص) است که حضرت عیسی بن مریم (ع) به آمدن آن بزرگوار در قرآن کریم ...

    اِحسان‌الله

    اِحسان‌الله : (عربی) بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است.

    اِحسان

    اِحسان : (عربی) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- (به مجاز) بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ 3- (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران.

    اَحد

    اَحد : (عربی) 1- یگانه، یکتا، بی‌مانند؛ 2- از نام‌های خداوند؛ 3- یکی، یک نفر، یک از.

    اِحتشام

    اِحتشام : (عربی) 1- جلال، بزرگی، شکوه، عظمت؛ 2- (در قدیم) بزرگداشت، تکریم؛ 3- (درقدیم) تکبر، غرور.

    اِجلال

    اِجلال : (عربی) 1- بزرگ داشتن، تجلیل؛ 2- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ 3- کبریا و عظمت پروردگار.

    اتابک

    اتابک : (ترکی) 1- پدربزرگ؛ 2- (در قدیم) در دوره‌ی قاجار, لقبی که به وزیران داده می‌شد؛ 3- لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومت‌های محلی داشتند؛ کسی که پرورش فرزندان پادشاه و بزرگان را بر عهده داشت؛ 4- (اَعلام) 1) میرزاعلی اصغرخان اتابک: ...

    ابوطالب

    ابوطالب :(عربی) 1- پدرِ طالب؛ 2- (اَعلام) ابوطالب: عَبد مَناف ابن عبدالمطلب [قرن اول هجری] عمو، مرّبی و حامی پیامبر اسلام(ص) و پدر حضرت علی(ع).

    ابوذر

    ابوذر : (عربی) (= اباذر) (اَعلام) جُندُب ابن جُناده (= ابوذر غفاری): [قرن اول هجری] یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام(ص) که می‌گویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و در زمان عثمان خلیفه به خاطر مخالفت با تجمل و ثروت اندوزی مسلمانان ...

    ابوتراب

    ابوتراب : (عربی) 1- پدرِ خاک؛ 2- از کنیه‌های حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان [قرن اول هجری].

    ابوبکر

    ابوبکر :  (عربی) 1- پدر بَکر؛ 2- (اَعلام) 1) ابوبکر: (= عبدالله ابن ابی قحافه) [قرن اول هجری] نخستین خلیفه از خلفای راشدین [11-13 قمری] و از یاران نزدیک پیامبر اسلام(ص)، ملقب به صدّیق؛ 2) ابوبکر: سومین اتابک لر کوچک [اوایل قرن 7 هجری]؛ 3) ...

    ابوالقاسم

    ابوالقاسم : (عربی) 1- پدر قاسم؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالقاسم: کنیه‌ی پیامبر اسلام(ص)،   محمّد 3- 1) ؛ 2) ابوالقاسم محمّد ابن حسن عسکری(ع): (= حضرت مهدی)، ح مهدی 2- 1) ؛ 3) ابوالقاسم احمد (= مُستَعلی)، خلیفه‌ی فاطمی مصر [487-495 قمری] که برادرش ابومنصور نزار ...

    ابوالفضل

    ابوالفضل :  (عربی) 1- پدر فضل؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالفضل عباس(ع): (= عباس بن علی)، ) عباس. 4- 1) ؛  2) ابوالفضل جعفر: (= مقتدر) خلیفه‌ی عباسی [295-320 قمری]، که در زمان او قرمطیان مکه را غارت کردند، حاجیان را کشتند و راه حج را ...

    ابوالفتح

    ابوالفتح : (عربی) 1- پدرِ فتح؛ 2- (اَعلام) ابوالفتح خان زند: شاه ایران [1169-1194 قمری] از سلسله‌ی زند، پسرِ کریمخان زند.

    ابوالحسن

    ابوالحسن : (عربی) 1- پدر حسن؛ 2- (اَعلام) 1) ابوالحسن‌ علی ابن ابی‌طالب(ع): (= حضرت علی)،   علی 6- 1) ؛ 2) ابوالحسن علی ابن محمّد(ع): (= امام علی النقی)، ا نقی.3- ؛ 3) ابوالحسن علی ابن موسی(ع): (= امام رضا)، ا رضا 3- 1) ؛  ...

    اِبراهیم

    اِبراهیم : (عبری) 1- پدر عالی؛ 2- (اَعلام) 1) سوره‌ی چهاردهم از قرآن کریم دارای پنجاه و دو آیه؛ 2) ابراهیم: از پیامبران بنی اسراییل، ملقب به خلیل الله، پدر اسحاق و اسماعیل، که گفته می شود معاصر همورابی بوده است و عربها و یهودیان ...

    اَباذر

    اَباذر : (عربی) (= ابوذر)، ( ابوذر.

    اسدالله

    اسدالله : (عربی) 1- شیرخدا؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت علی(ع)؛ 2) لقب حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اسلام(ص).

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

                 

             

            

  • ۰ لایک
  • ۷۶ نظر

    لیست نام های دخترانه

  • ۲ لایک

    اسم دختر با حرف ن

    اسم دختر با حرف نون

    اسامی دختر

                 

             

            

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    اسم های جدید دخترانه با حرف ن

    نیلیا

    نیلیا :    (سنسکریت ـ فارسی) (نیلی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نیلی، ( نیلی.

    نیلوفر

    نیلوفر :    1- (در گیاهی) گل‌های سفید، کبود و زرد رنگ گیاهی به همین نام که مصرف داروئی نیز دارد. (در ادب قدیم فارسی اغلب رنگ کبود آن مطرح بوده است)؛ 2- گیاهی آبی که در آبگیرهای مناطق معتدل می‌روید، گل‌های زرد دارد و ...

    نیلو

    نیلو :    (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + او /u-/ (پسوند شباهت))، شبیه به نیل، مثل نیل، / نیل.

    نیلگون

    نیلگون :    (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + گون (پسوند شباهت))، نیلی   نیلی.

    نیلا

    نیلا :    (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + ا (پسوند نسبت)) منسوب به نیل، ت نیل.

    نیکی

    نیکی :    1- خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان؛ 2- (در قدیم) آسایش، رفاه، ثواب اُخروی.

    نیکو

    نیکو :    1- خوب؛ 2- (در قدیم) دلپسند، مطبوع، ارزنده، گران‌بها، گران، درست، صحیح، پسندیده، شایسته، زیبا، شخص زیباروی.

    نیکناز

    نیکناز :    1- دارای عشوه‌گری و زیبایی خوب؛ 2- ویژگی دختری که زیبا و خوب است؛ 3- افتخار کننده به نیکی.

    نیکدخت

    نیکدخت :    (نیک + دخت = دختر)، دختر نیک، دختر خوب، نیکو، صالح و شایسته.

    نیکتا

    نیکتا :    (نیک + تا = نظیر، مانند، لنگه)، نظیر نیک، مانند نیک، بسان نیک، ( نیک.

    نیکا

    نیکا :    1- خوب، خوش، زیبا، ظریف؛ 2- (از اصوات) بسی نیک، چه خوب، خوشا؛ 3- (به صورت شبه جمله) (در قدیم) چه خوب است؛ 4- (اَعلام) نام رودی است در شمال ایران که از شاهکوه در جنوب گرگان سرچشمه گرفته است.

    نَیّره

    نَیّره :    (عربی) روشن، منیر، بسیار درخشان.

    نینا

    نینا :    (کردی) اینها.

    نیوشا

    نیوشا :    1- (در قدیم) شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) یادگیرنده، آموزنده.

    نیروانا

    نیروانا :    (سنسکریت) آخرین مرحله سلوک در نزد « بودا » که مرحله‌ی محو شدن جنبه‌ی حیوانی وجود و رسیدن به کمال است.

    نَیراعظم

    نَیراعظم :    (عربی) 1- (به مجاز) خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابناک.

    نَیّر

    نَیّر :    (عربی) 1- روشن، منور؛ 2- (در قدیم) ستاره، کوکب.

    نیتا

    نیتا :    [نی = نه (به صورت شبه جمله) (در قدیم) نیست، نبود + تا = لنگه، مثل، مانند]، بی‌مانند، بی نظیر، بیتا، یگانه.

    نیایش

    نیایش :    1- دعا همراه با تضرع و زاری به درگاه خداوند؛ 2-پرستش و احترام به کسی.

    نیاز

    نیاز :    1- حالتی که در آن برای انجام دادن کاری یا برآوردن منظوری، چیزی یا کسی مورد تقاضا، مناسب یا سودمند است، احتیاج؛ 2- ضروری، لازم؛ 3- (در قدیم) اظهار محبت، چنان که از سوی عاشق در مقابلِ ناز؛ 4- (در قدیم) (به ...

    نهضت

    نهضت :    (عربی) 1- (در سیاست) جنبش؛ 2- (در قدیم) حرکت، عزیمت.

    نهایت

    نهایت :    (عربی) 1- پایان، انتها؛ 2- آخرین، بالاترین، بیشترین؛ 3- بالاترین حد چیزی.

    نهاله

    نهاله :    (در قدیم) نهال، ( نهال.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    نهال

    نهال :    1- (در کشاورزی) درخت یا درختچه‌ی نورس که تازه نشانده شده است؛ 2- (به مجاز) کودک نورُسته.

    نویده

    نویده :    (نوید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به نوید، ( نوید.

    نونا

    نونا :    1- (در سمنانی) نان؛ 2- (در کلدانی) برج حوت [برابر با اسفند]؛ 3- (اَعلام) نام مادر ابراهیم پیامبر(ع).

    نوگل

    نوگل :    1- گلی که تازه شکفته شده است؛ 2- (به مجاز) نوجوان، به ویژه دختر نوجوان.

    نوشین

    نوشین :    1- (در قدیم) شیرین، خوشایند، دلپذیر (خواب)؛ 2-شایسته‌ی بوسیدن، شیرین (لب)؛ 3- دلنشین، مطبوع، ملایم (باد، نسیم)؛ 4- گوارا، خوش گوار؛ 5- شفابخش؛ 6- (اَعلام) شهری در شهرستان ارومیه در استان آذربایجان غربی.

    نوشه

    نوشه :    (= نوشه) 1- (در وصف شاعرانه) جاوید، بی مرگ؛ 2-شاد، خوشحال، خرّم؛ گوارا. + ن.ک. انوشه.

    نوشا

    نوشا :    (نوش+ ا (پسوند با معنی فاعلی))، 1- نیوشا، شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) یادگیرنده و آموزنده؛ 3- شیرین، زندگی.

    نوش‌آفرین

    نوش‌آفرین :    (نوش+ آفرین = آفریننده)، 1- آفریننده خوشی و لذت، آفریننده‌ی شیرینی؛ 2- (به مجاز) نیکبخت و سعادتمند؛ 3- (اَعلام) نام قهرمان زن کتاب «نوش‌آفرین و گوهرتاج».

    نوش‌آذر

    نوش‌آذر :    (= آذرنوش) نام آتشکده‌ی دوم از هفت آتشکده پارسیان، (آذرمهر بُرزین یا آذربُرز بُرزین).

    نوژین

    نوژین :    (نوژ = نوز = نوعی کاج + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نوژ، مربوط به نوژ؛ 2- (به مجاز) زیبا، سرسبز و با طراوت.

    نوژان

    نوژان :    1- فریاد، صدا و بانگ بلند؛ 2- رود (رودخانه‌ی) با بانک و سهم؛ 3- غرّان (رود و سیل)؛ 4- نام رودخانه‌ای.

    نوریه

    نوریه :    (عربی) (نور + ایه/-iyye/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (به مجاز) زیبارو.

    نورصبا

    نورصبا :    (عربی) [نور + صبا = نسیم ملایم و خنک که از شمال می‌وزد؛ (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق] 1- روی هم (به مجاز) نوری که از صبا متصاعد می‌شود، جلوه‌ی صبا؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

    نورُسته

    نورُسته :    1- تازه روییده؛ 2- (به مجاز) جوان، تازه بالغ شده.

    نورانگیز

    نورانگیز:    (عربی ـ فارسی) (نور + انگیز = جزء پسین به معنی انگیزنده) 1- نورانگیزنده؛ 2- (به مجاز) زیبا و تابان.

    نوران

    نوران :    (عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن، درخشان؛ 3- (به مجاز) زیباروی.

    نورالهدی

    نورالهدی :    (عربی) نورِ رستگاری، راستی و پیروزی.

    نورالعین

    نورالعین :    (عربی) 1- نور ِچشم (چشم‌ها)؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی.

    نورا

    نورا :    (نور+ ا (پسوند نسبت)) 1- نورانی، درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا.

    نوبهار

    نوبهار :    1- آغاز فصل بهار؛ 2- (در قدیم) سبزه‌ی نو رسته، گل و شکوفه‌ی تازه روییده؛ 3- نو بهار (از سنسکریت) (در قدیم) به معنی معشوق یا زن زیبا؛ 4- (اَعلام) نام معبد بودایی در بلخ که به علت وجود بت‌های زیبا در ...

    نوبَر

    نوبَر :    1- ویژگی میوه‌ای که در آغاز فصل خود به بازار می‌آید؛ 2- (به مجاز) تازه و جدید؛ 3- (در قدیم) تَر و تازه، شاداب؛ 4- (در قدیم) تحفه، نو برانه.

    نَوال

    نَوال :    (عربی) 1- آنچه بخشیده می‌شود، عطیه؛ 2- (در قدیم) بخشش و عطا.

    نَوا

    نَوا :    1- صدای موسیقیایی، نغمه؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاههای هفت‌گانه‌ی موسیقی سنتی ایران؛ 3- آوازِ پرندگان خوش صدا، مانند بلبل؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) آواز، از الحان قدیمی، 5- پرده، مقام؛ 6- سامان و ترتیب و نظم؛ 7- ...

    نمونه

    نمونه :    1- مقدار یا تعداد کم از چیزی یا از مجموعه‌ای که نشان‌دهنده‌ی ویژگی‌های آن چیز یا آن مجموعه است؛ 2- نمودار؛ 3- مثال؛ 4- سرمشق، الگو؛ 5- دارای ویژگی‌های شایسته که می‌تواند برای دیگران سرمشق باشد.

    نِلی

    نِلی :    صورت دیگر نیلی،ص نیلی.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    نِگین

    نِگین :    1- سنگ یا فلزی زینتی و معمولاً قیمتی که بر روی انگشتر، گوشواره، گردن‌بند و جز آنها کار می‌گذارند؛ 2- (در قدیم) سنگ قیمتی که معمولاً برای تزئین بر روی چیزی کار می‌گذاشته‌اند؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) انگشتر نگین‌دار پادشاهان و ...

    نِگاه

    نِگاه :    1- عمل نگریستن، دید، نظر؛ 2- چشم؛ 3- (به صورت شبه جمله) (در گفتگو) نگاه کنید، نگاه کن.

    نگارین

    نگارین :    1- زیبا؛ 2- آرایش شده، مزین، آراسته؛ 3- حنا بسته؛ 4- (به مجاز) دلنشین، دل آویز؛ 5- (به مجاز) معشوق زیباروی.

    نِگاره

    نِگاره :    نقش، شکل، تصویر

    نِگار

    نِگار :    1- (به معنی نگاشتن و نگاریدن)؛ نقش، تصویر؛ 2- (به مجاز) معشوق زیباروی؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) دختر یا زن زیباروی؛ بت و صنم؛ 4- زیور و زینت؛ 5- نقش نگین؛ 6- (در قدیم) رنگین و منقش؛ 7- (اَعلام) نام شهری ...

    نَکیسا

    نَکیسا :    (= نگیسا) (اَعلام) [قرن 6 میلادی] نام یکی از رامشگران و نوازندگان عهد خسرو پرویز و مربوط به وی که اختراع خسروانی را به او نسبت می‌دهند.

    نَقشین

    نَقشین :    (عربی ـ فارسی) (در قدیم) دارای نقش، نقش‌دار.

    نُقره

    نُقره :    (از سغدی) (در شیمی) فلزی گران‌بها، نرم، و سفید با جلای فلزی که در ساختن زیور آلات، آینه و... بکار می‌رود، سیم.

    نَفیسه

    نَفیسه :    (عربی) (مؤنث نفیس)، 1- گران‌بها، قیمتی؛ 2- (در قدیم) ارجمند و گرامی؛ 3- (اَعلام) نفیسه دختر حسن ابن زید از خاندان گرامی امام حسن مجتبی(ع) که بانویی خداپرست، عارف و زاهد بود.

    نَغمه

    نَغمه :    (عربی) 1- (در موسیقی) آهنگ یا ملودی؛ 2- آواز، تصنیف یا صوت موسیقیایی که از آلات موسیقی بر می‌خیزد؛ 3- (در موسیقی ایرانی) گوشه‌ای در دستگاه شور و آواز بیات تُرک از ملحقات شور، دستگاه‌های سه‌گاه، چهارگاه، ماهور، راست پنج‌گاه و نوا؛ ...

    نَعیمه

    نَعیمه :    (عربی ـ فارسی) (نعیم + ه (پسوند نسبت)) منسوب به نَعیم، ( نعیم. 1- ،2- و3-

    نَعیما

    نَعیما :    (عربی ـ فارسی) (نعیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نعیم، ن نعیم. 1- ،2- و3-

    نَعنا

    نَعنا :    (از عربی، نعناع) (در گیاهی) نعناع، گیاهی علفی و کاشتنی که ساقه و برگهای خوشبوی آن خوراکی و دارویی است و ساقه‌ی چهارگوش و زیرزمینی و گاهی گلهای رنگین دارد.

    نَظیره

    نَظیره :    (عربی) (مؤنث نظیر)، 1- همتا، همانند؛ 2- (در ادبیات) شعر یا داستانی که به استقبال از شاعر یا نویسنده دیگری سروده یا نوشته می شود.

    نَظاره

    نَظاره :    (عربی) (در قدیم) بیننده، تماشاگر.

    نَصیبه

    نَصیبه :    (عربی) (مؤنث نَصیب)،   نصیب.

    نُصرت

    نُصرت :    (عربی) 1- یاری، کمک؛ 2- (در قدیم) پیروزی، فتح.

    نَشمیل

    نَشمیل :    (کردی) 1- زیبای دلکش و نازک اندام؛ 2- خوشگل.

    نشاط

    نشاط :    (عربی) 1- شادی، خوشی، سرزندگی؛ 2- (در قدیم) میل، عزم، شوق.

    نَسیمه

    نَسیمه :    (عربی ـ فارسی) (نسیم + ه (پسوند نسبت))، 1- باد بسیار ملایم؛ 2- (در قدیم) بوی خوش.

    نَسیما

    نَسیما :    (عربی ـ فارسی) (نسیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نسیم، و نسیم.

    نَسیم

    نَسیم :    (عربی) 1- باد ملایم و خنک، باد بسیار آرام؛ 2- (در قدیم) بوی خوش؛ 3- (در عرفان) تجلی جمالی الهی و رحمت متواتر و نفس رحمانی را گویند.

    نَسیبه

    نَسیبه :    (عربی) 1- (در قدیم) دارای اصل و نسب؛ 2- خویشاوند و نزدیک؛ 3- (اَعلام) نام یک زن صحابی شجاع از بنی نجّار که در هنگام ظهور اسلام به پیامبر اسلام(ص) ایمان آورد و در سلک صحابه‌ی وی در آمد و در جنگ‌ها ...

    نسرین‌دخت

    نسرین‌دخت :    (نسرین+ دخت = دختر) 1- دختر نسرین وش؛ 2- (به مجاز) زیباروی و با طراوت.

    نسرین

    نسرین :    1- (در گیاهی) گل‌های زرد یا سفید خوشه‌ای معطر که یکی از گونه‌های نرگس است؛ 2- گیاه این گل که علفی، پایا، زینتی و از خانواده‌ی نرگس است و برگ‌های بلند و مخطط دارد؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) صورتِ معشوق.

    نَسترن

    نَسترن :    1- (در گیاهی) گلی شبیه رُز ولی کم پَرتر و کوچکتر از آن به رنگ‌های صورتی، سفید یا زرد؛ 2- گیاه این گل که درختچه‌ای افراشته یا پراکنده از خانواده‌ی گل سرخ است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) رخسار و بناگوش معشوق.

    نَستر

    نَستر :    (در قدیم) (در گیاهی) نسترن، ( نسترن.

    نَسار

    نَسار :    (= نسا) 1- جایی که آفتاب کمتر به آن بتابد، سایه؛ 2- سایبانی که از چوب و خاشاک ساخته شده باشد؛ 3- (در لهجه  ی قمی، nesār) طرف سایه، (در لهجه  ی اراکی، nesār) جایی که کمتر آفتاب برسد، (در لهجه  ی ...

    نِسا

    نِسا :    (عربی، نساء)؛ 1- (در قدیم) زنان؛ 2- (اَعلام) 1) سوره‌ی چهارم از قرآن کریم، دارای صد‌و ‌هفتاد ‌‌‌‌‌و شش آیه؛ 2) شهر باستانی، در نزدیکی شهر کنونی عشق آباد در ترکمنستان.

    نَژلا

    نَژلا :    (= نَجلا)،   نَجلا.

    نُزهت‌الزمان

    نُزهت‌الزمان :    موجب خوشی و شادمانی اهل زمانه.

    نُزهت

    نُزهت :    (عربی) 1- خوشی، شادی؛ 2- پاکی، بی‌آلایشی؛ 3-تفرج؛ 4- (در موسیقی ایرانی) سازی قدیمی از خانواده‌ی سازهای زهی؛ 5- (در قدیم) خوش آب و هوایی و خرّمی.

    نرمین

    نرمین :    (نرم + ین (پسوند نسبت)) 1- لطافت و لطیف بودن؛ 2- (به مجاز) مهربان، ملایمت و خوش رفتاری داشتن.

    نرگس

    نرگس :    (از یونانی) 1- (در گیاهی) گل زینتی با گلبرگ‌های سفید یا زرد معطر و کاسه‌ای به رنگ سفید یا زرد در وسط؛ 2- گیاه این گل که علفی، پیاز دار و از خانواده‌ی سوسن است، خودرو یا زینتی است و در زمستان ...

    نَرجس

    نَرجس :    (معرب از فارسیِ نرگس) (در قدیم) (در گیاهی) نرگس، ( نرگس.

    نَدیمه

    نَدیمه :    (عربی) زن یا دختری که معمولاً با ملکه، شاهزاده‌ها، یا زنان بزرگ دیگر همنشین و هم صحبت هستند.

    نِدا

    نِدا :    (عربی) صدای بلند، آواز، بانگ.

    نَجوا

    نَجوا :    (عربی) سخن آهسته؛ صحبت کردن با یکدیگر معمولاً با صدای آهسته به قصد این که کسی آن را نشنود.

    نَجمیه

    نَجمیه :    (عربی) (نجم + ایّه /iyye/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) درخشان مثل ستاره.

    نَجمه

    نَجمه :    (عربی) (مؤنث نجم) 1- (در قدیم) ستاره، اختر، نجم؛ 2- (در گیاهی) نام درختی است که در عربی به آن ابوحنیفه می‌گویند؛ 3- (اَعلام) نجمه مادر گرامی حضرت امام رضا(ع) امام هشتم شیعیان.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    نجما

    نجما :    (عربی ـ فارسی) (نجم = نام سوره  ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، ستاره + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نجم؛ 2- (به مجاز) زیبا و درخشان مثل ستاره.

    نَجلا

    نَجلا :    (عربی) (مؤنث انجل)، زن فراخ چشم، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد.

    نجاح

    نجاح :    (عربی) 1- رستگاری؛ 2- کامیابی، پیروزی، موفقیت.

    نَبیه

    نَبیه :    (عربی) 1- شریف، بزرگوار؛ 2- (در قدیم) آگاه، هوشیار.

    ناهیده

    ناهیده :    1- (در نجوم) زهره؛ دومین سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی به نسبت فاصله از خورشید که از درخشنده‌ترین اجرام آسمانی است، ونوس، [زهره در نزد قدما نماد خنیاگری و نوازندگی است]؛ 2- آناهیتا یا ناهید (در اوستا) ایزد آب است و در اوستا به ...

    ناهید

    ناهید :    1- (در نجوم) زهره؛ دومین سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی به نسبت فاصله از خورشید که از درخشنده‌ترین اجرام آسمانی است، ونوس، [زهره در نزد قدما نماد خنیاگری و نوازندگی است]؛ 2- آناهیتا یا ناهید (در اوستا) ایزد آب است و در اوستا به ...

    ناعمه

    ناعمه :    (عربی) (مؤنث ناعم)، 1- نرم و لطیف؛ 2- مرغزار، باغ.

    نازیلا

    نازیلا :    (فارسی ـ ترکی) با ناز و کرشمه، با ناز.

    ناجیه

    ناجیه:    (عربی) (مؤنث ناجی)،   ناجی.

    نازیک

    نازیک :    (در ترکی) نازک، باریک، ظریف، لطیف.

    نازیتا

    نازیتا :    (نازی + تا = نظیر، مانند، لنگه)، 1- نظیر و مانند نازی، لنگه‌ی نازی؛ 2- (به مجاز) زیبا.

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    نازی

    نازی :    (ناز + ی (پسوند نسبت)) 1- منسوب به ناز؛ 2- (در گفتگو) نازدار؛ 3- آن که بسیار ناز کند، پر ناز؛ 4- (به مجاز) زیبا.

    نازنین‌فاطمه

    نازنین‌فاطمه :    (فارسی ـ عربی)، 1- فاطمه‌ی دوست داشتنی؛ 2- فاطمه‌ی عزیز و گرامی؛ 3- فاطمه زیبا و گرانمایه. +   نازنین و فاطمه.

    نازنین‌زینب

    نازنین‌زینب :    (فارسی ـ عربی)، 1- زینبِ دوست داشتنی؛ 2- زینبِ عزیز و گرامی؛ 3- زینبِ زیبا و گرانمایه. +   نازنین و زینب.

    نازنین‌زهرا

    نازنین‌زهرا :    (فارسی ـ عربی)، 1- زهرای دوست داشتنی؛ 2- زهرای عزیز و گرامی؛ 3- زهرای زیبا و گرانمایه. +   نازنین و زهرا.

    نازنین‌رقیه

    نازنین‌رقیه :    (فارسی ـ عربی) 1- رقیه‌ی دوست داشتنی؛ 2- رقیه‌ی عزیز و گرامی؛ 3- رقیه‌ی زیبا و گرانمایه. + + نازنین و رقیه.

    نازنین

    نازنین :    1- بسیار دوست داشتنی، عزیز و گرامی، زیبا، ظریف؛ 2- (به مجاز) گرانمایه، با ارزش؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) معشوق و دلبر؛ 4- (در قدیم) شخص زیبا و ظریف؛ 5-(در قدیم) نازکننده، نازنده.

    نازلی

    نازلی :    (ترکی) نازنین، نازنده، دارای ناز، نازدار.

    نازلار

    نازلار :    (فارسی ـ ترکی) (ناز + لار = پسوند جمع در ترکی)، 1- نازها؛ 2- زیبایی  ها و قشنگی  ها؛ 3- (به مجاز) ویژگی دختری که ناز دارد و زیبا و قشنگ است.

    نارینه

    نارینه :    (نار = انار، آتش + اینه /-ine/ (پسوند نسبت)، 1- منسوب به انار؛ 2- منسوب به آتش؛ 3- (به مجاز) سرخ گون؛ 4- زیبارو

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    نارینا

    نارینا :    (عربی ـ فارسی) (نارین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نارین، ( نارین.

    نارین

    نارین :    (عربی ـ فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نار، آتش؛ 2- (به مجاز) سرخ رنگ (زیبا).

    ناروُن

    ناروُن :    (در قدیم) (در گیاهی) درخت انار، ناربُن، انار. + ن.ک. ناربُن. 1-

    ناروَن

    ناروَن :    (در گیاهی) 1- گروهی از گیاهان درختی برگ ریز زینتی یا جنگلی خودرو که میوه‌ی فندقه‌ی بالدار آنها اوایل فروردین می‌رسد، آغال پشه؛ 2- درختی برگ ریز که در همه جا پراکنده و از جمله درختان جنگلی نقاط معتدل است.

    نارگل

    نارگل :    گل انار، (گلنار).

    ناردین

    اسم ها - انتخاب اسم دختر نام پسر جدید و شیک www.esmha.blog.ir

    ناردین :    1- (در گیاهی) گل خوشه  ای بلند، به هم فشرده، و معطر به رنگ  های قرمز، آبی، سفید و زرد؛ 2- (در گیاهی) گیاه این گل پیازدار، علفی، پایا، و از خانواده  ی سوسن است؛ 3- (در گیاهی) خوشه  ی بعضی گیاهان ...

    ناردانه

    ناردانه :    1- (در قدیم) دانه‌ی انار؛ 2- (به مجاز) اشک خونین.

    نادیه

    نادیه :    (عربی) (مؤنث نادی)، ندا دهنده، ندا کننده.

    نادیا

    نادیا :      (عربی) (اسم فاعل مؤنث از نادی) زن خوش آواز.

    نادره

    نادره :    (عربی) 1- شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور می‌کند؛ 2- (به مجاز) (در قدیم) سخن یا حکایت با معنی و دل‌نشین؛ 3- (اَعلام) نادره بانو نقاش ایرانی سده‌ی یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود، ...

    ناجیه

    ناجیه :    (عربی) (مؤنث ناجی)،   ناجی.

  • ۰ لایک
  • ۱۸۱ نظر