تینا : 1- (در زند و پازند) گل سرخ ؛ 2- (در عربی) طین.
تیام : اسم دخترانه و پسرانه - (لُری) 1- چشمانم؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی.
تهمینه : [مرکب از «تهم» به معنی نیرومند و قوی + «ینه»/ ine ـ/ پسوند نسبت)] 1- منسوب به تهم؛ 2- (به مجاز) نیرومند قوی؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) همسر رستم، دختر شاه سمنگان و مادر سهراب.
تَهانی : (عربی) (در قدیم) تهینت گفتن به یکدیگر.
توراندخت : (توران+ دخت = دختر)، 1- دختر تورانی؛ 2- (اَعلام) نام دختر خسرو پرویز که بعد از شیرویه به شاهی رسید.
توران : (در پهلوی، turān )، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت)) (اَعلام) 1) سرزمین تورانیان که منسوب به تور پسر فریدون میباشد؛ 2) (در قدیم) قوم باستانی در داستانهای ملی ایران، که در روزگار کیانیان با ایرانیان در جنگ بودند؛ 3) ...
توتیا : 1- از آبزیان دریایی که در بستر دریا زندگی میکند؛ 2-نوعی ماده شیمایی که به عنوان سُرمه استفاده میکنند.
تَوار : 1- (در کردی) پرنده؛ 2- نوعی ریسمان؛ 3- (اعلام) 1) (توارکوه) نام کوهی در شمال ایران، شهرستان چالوس ؛ 2) نام محلی در ناحیه برسویر در ایالت دوسِور فرانسه.
تَندیس : 1- مجسمه؛ 2- (در قدیم) بت، تصویر برجسته، تمثال؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
تَمنا : (عربی) 1- آرزو؛ 2- خواستن چیزی معمولاً همراه با فروتنی و تواضع.
تِلّی : (ترکی) 1- موهای پر پشت و بلند، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد، زلف دار؛ 2- زباندار و سخنور.
تِلما : (عربی) گندمگون.
تَکتَم : 1- نام چاه زمزم؛ 2- (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع). [مرحومِ دهخدا معتقد است که: نام مادر حضرت رضا (ع) را نجمه نوشتهاند که بعداً به «تکتم» و «طاهره» مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمینماید].
تسنیم : (عربی) 1- از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «بزرگ و مهتر قوم گردیدن» است؛ 2- (اَعلام) طبق روایات چشمهای در بهشت، مذکور در قرآن کریم. و (به مجاز) آب آن چشمه.
تُرنج : 1- (در گیاهی) بالنگ؛ 2- طرحی (در قدیم) مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و بوتهای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار میرود؛ 3- گُویی از مواد معطر.
تِرمه : نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقشهای بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه میکنند.
تَرلان : 1- (در ترکی) مرغی از جنس باز شکاری را گویند؛ 2- (در کردی) 1) به معنی زیبا؛ 2) نام نوعی اسب است.
تَرانه : 1- (در موسیقی) شعری متشکل از چند بیت مقفا و همسان از نظر تعداد هجاها و مصراعها که با آواز خوانده میشود؛ لید؛ 2- (در موسیقی) هرنوع سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده شود؛ 3- (در موسیقی ایرانی) قطعه آوازی، نوع جدیدی ...
تُحفه : (عربی) 1- هدیه؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شخص بسیار ارزشمند.
تبسّم : (عربی) 1- لبخند، خندهی بدون صدا؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن.
تبرّک : (عربی) 1- مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ 1- برکت گرفتن.
تانیا : در گویش خراسانی به معنی توانستن (؟).
تامیلا : (عربی) 1- (مصدر باب تفعیل) از روی امیدواری، امیدوارانه؛ 2- در برخی منابع به معنی بخشنده.
تامارا : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تالین : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تارا : ستاره، کوکب، مردمک چشم.
تابنده : (صفت فاعلی از تابیدن)، آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.
تابان : دارای نور و روشنی، درخشان، روشن.
اسم دختر با حرف س
سیمینه : (در قدیم) (= سیمین)، ( سیمین.
سیمینعِذار : (در قدیم) (به مجاز)، دارای چهرهی سفید و زیبا.
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
سیمینزر : (سیمین= نقرهای + زر = طلا)، 1- ساخته شده از نقره و طلا؛ 2- (به مجاز) ارزشمند، گرانبها.
سیمینرخ : (= سیمین عذار)، ( سیمین عذار.
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
سیمیندخت : (سیمین + دخت = دختر)، 1- دختری که مانند نقره سفید و درخشان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
سیمینبَر : (در قدیم) 1- (به مجاز) سیم اندام، دارای اندامی سفید؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سیمین : (سیم = نقره + ین (پسوند نسبت))، 1- ساخته شده از نقره، نقرهای رنگ، سفید و درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سیما : (عربی) 1- چهره، صورت؛ 2- (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.
سیرانوش : [سیر (در پهلوی) راضی و خشنود + انوش= جاویدان]، خوشنودی و رضایتمندی جاودان.
سیران : (در قدیم) گردش و تفرج.
سیاره : (عربی) 1- (در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید میگردند؛ 2- (در قدیم) کاروان، قافله.
سُهیلا : (عربی) 1- نرم، ملایم؛ 2- (مؤنث سهیل)، ( سهیل.
سُهی : (عربی) مُمالِ سُها (= سُها)،م سُها.
سُها : (عربی) (اَعلام) (در نجوم) ستارهی کم نوری در کنار ستارهی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان میکردند.
سوینج : (ترکی) شادی.
سوین : (ترکی) شادباش.
سِویل : (ترکی) لایق، محبت.
سُونیا : (ترکی ـ فارسی) (سو = نور + نیا) 1- نورِ نیاکان(؟)؛ 2- (در یونانی) خرد و عقل.
سُونای : 1- (سونا = دعا کننده، ستاینده + ی)؛ 2- (در ترکی) آخرین ماه.
سُونا : 1- طلا؛ 2- (در ترکی) 1) مرغابی، 2) زیبا و قشنگ.
سوما : 1- ماه، نور ماه؛ 2- (به مجاز) زیبا؛ نهر آب و مجرای قنات.
سولماز : (ترکی) 1- پژمرده نشدنی، 2- گلی که هرگز پژمرده نمی شود.
سوگند : قسم، استواری بر پیوند، استواری بر گفتن و راست گفتن.
سوگل : (ترکی) (در گفتگو) مورد علاقه و محبت زیاد، محبوب.
سوفیا : (عربی) 1- (= صوفیه)، پیروان تصوف؛ 2- عاقل، خردمند؛ 3- (اَعلام) (= صوفیه) پایتخت بلغارستان.
سوسن : 1- (گیاهی) گیاهی پیاز دار و تک لپهای، با برگهای باریک و دراز که انواع وحشی و پرورشی دارد؛ 2- گل این گیاه که معمولاً درشت، خوشهای، و به رنگ ها و اشکال مختلف است. بعضی انواع آن خاصیت دارویی دارد.
سوزان : 1- دارای حرارت و گرمای بسیار زیاد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) سرشار از اندوه و اشتیاق.
سورینا : (سورین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سورین، ( سورین.)
سوریا : (سوری + الف (اسم ساز))، ( سوری.
سوری : 1- (در قدیم) (در گیاهی) گل سرخ؛ 2- (به مجاز) سرخ رنگ.
سوره : (عربی) هر یک از بخشهای صد و چهاردهگانهی قرآن که خود شامل چند آیه است، سورت.
سورا : 1- سود دهنده؛ 2- توانا، نیرومند؛ 3- (اَعلام) نام شهر «شوراب» در نوشتههای رومی و یونانی که به گونهای سورا/ surāـ/ آمده است، شوراب (سورا) در مغرب رود فرات و در نزدیک دشت سروج (باتنه) و در شرق حلب قرار دارد.
سوده : (عربی) 1- ساییده، ساییده شده؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه ابن قیس ابن عبد شمس، از همسران پیامبر اسلام(ص)، بیوهی یکی از مسلمانان نخستین به نام سکران.
سودابه : (= سوداوه) 1- (در پهلوی) به معنی دارنده ی آب روشنی بخش؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) همسر کیکاووس که چون سیاوش عشق او را نپذیرفت، بر او بهتان زد و موجب آوارگی و کشته شدن وی شد. در نتیجه به کین خواهی ...
سودا : اسم ترکی دخترانه - عشق.
سَنیه : (عربی) عالی، خوب.
سُندُس : (معرب از فارسی؟) 1- (در قدیم) پارچهی ابریشمیِ لطیف و گرانبها؛ 2- (به مجاز) گلهای ظریف و رنگارنگ.
سُنبله : 1- (در گیاهی) نوعی گل آذین که گلهای بدون دُمگل آن در اطراف یک محور جمع میشوند؛ 2- خوشهی بعضی گیاهان مانند گندم و جو؛ 3- (در نجوم)؛ صورت ششم از صورتهای فلکیِ منطقه البروج، واقع در استوای سماوی، که به شکل ...
سُنبل : 1- (در گیاهی) گلِ خوشهای بلند، به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز، آبی، سفید و زرد، گیاه همین گل؛ 2-(در قدیم) (به مجاز) گیسو، زلف.
سَنا: (عربی) 1- (در قدیم) روشنایی؛ 2- (در گیاهی) گروهی از گیاهان درخچهای یابوتهایِ گرمسیری و خودرو از خانواده گل ارغوان که برگچه و میوهی آنها مصرف دارویی دارد.
سُمیه : (اَعلام) نام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام.
سمیعه : (عربی) گوش شنوا.
سَمیره : (عربی) (= سمیرا)، ( سمیرا. 1-
سَمیرا : (عربی) 1- زن گندمگون، شمیرا. [سمیرا ترجمهی «مهینبانو» است]؛ 2- (اَعلام) نام عمهی شیرین است در اشعار نظامی.
سَمنناز : (سَمن + ناز= کرشمه، ناز و غمزه) (به مجاز) زیباروی دارای ناز و کرشمه.
سَمنرخ : (= سمن چهر)، ( سمن چهر.
سَمنبر : (به مجاز) دارای اندام معطّر چون سَمن، یا دارای اندام سفید و لطیف.
سَمن : 1- نام گیاهی (رازقی)، یاسمن؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) چهرهی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش.
سَمرا : (عربی) زن گندمگون.
سَمر : (عربی) 1- (در قدیم) حکایت، افسانه، داستان؛ 2- (به مجاز) مشهور و گفتار و سخن.
سَمانه : 1- (مخفف آسمان) یعنی سقف خانه؛ 2- نام پرندهای کوچک که به آن در ترکی بلدرچین میگویند.
سَما : (عربی) (در قدیم) آسمان.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
سَلینا : (ترکی ـ فارسی) (سَلین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سَلین، ، سَلین.
سَلین : (ترکی) 1- سیل مانند؛ 2- (اَعلام) نام رودخانهای در آذربایجان که از منطقه قره داغ سرچشمه میگیرد.
سَلیمه : (عربی) (مؤنث سلیم)، ( سلیم)
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
سَلیله : (عربی) (در قدیم) دختر، دخت، فرزندِ دختر.
سَلوی : (معرب از لاتین) (در گیاهی) 1- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار. برگ ها و سرشاخه های آن معطر ...
سِلوا : (عربی) 1- (در گیاهی) گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ 2- هر چیز که تسلّی دهد؛ 3- انگبین، عسل.
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
سَلمی : (عربی) (در گیاهی) نام گیاهی است؛ (اَعلام) زنی معشوقه در عرب و (به مجاز) هر معشوق را گویند.
سِلما : 1- نام درختی؛ 2- (در عربی) (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب.
سُلدا : (ترکی) حامی، یاور.
سَلامه : (عربی) (اَعلام) سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع).
سَلامت : (عربی) 1- سالم، تندرستی، صحت؛ 2- (در حالت قیدی) بطور سالم، در حال صحت؛ 3- (در قدیم) امنیت و آرامش، رستگاری.
سُلاله : (عربی) 1- نسل؛ 2- (در قدیم) فرزند، نطفه.
سَکینه : (عربی) 1- (= سکینت)، آرامش خاطر؛ 2- (اَعلام) [قرن 1و 2 هجری] دختر امام حسین(ع)، همسر مصعب ابن زّبیر. در مدینه وفات یافت.
سعیده : (عربی) 1- (مؤنث سعید)، ( سعید. 1- و 2- ؛ 2- (اَعلام) 1) رودی از رشته کوه اطلس، در شمال غربی الجزایر به ارتفاع 1180 متر؛ 2) نام استانی در شمال غربی الجزایر؛ 3) نام شهری در مرکز استان سعیده در الجزایر، ...
سَعدیه : (عربی) (سعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب))، 1- منسوب به سعد، سعد. 1- ؛ 2- (به مجاز) سعادتمند و خوشبخت؛ 3- (اَعلام) آرمگاه سعدی در شمال شرقی شهر شیراز در استان فارس.
سعاده : (عربی) 1- نیک بختی، خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها.
سَعادت : (عربی) 1- خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستارهها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها.
سُعاد : (عربی) (اَعلام) نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقهای در عرب.
سَریرا : (سَریر + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سَریر، ) سَریر.
سَروین : 1- (در قدیم) شبیه سَرو؛ 2-(در کردی) روسری و چارقد.
سَروی : 1- منسوب به سرو؛ 2- نوعی از خطوط اسلامی؛ 3- نخلی، شجری.
سَروه : (کردی) نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز.
سَروناز : 1- سرو نورسته، سروی که شاخههای آن به هر طرف مایل باشد؛ 2- (در موسیقی ایرانی) نام نوایی.
سَروگل : (سرو = درخت سرو + گل) (به مجاز) زیبا و با طراوت و شاداب.
سروراعظم : (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، سرور و اعظم.
سُرور : (عربی) خوشحالی، شادمانی.
سَرو : 1- (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است؛ 2- (به مجاز) شاداب و با طراوت.
سرمه : 1- مخلوطی از کانه های آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه ها استفاده می شود، [سرمه های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه های روغنی ...
سَدِنا : سدن + الف (اسم ساز)، خدمت کردن کعبه.
سَحرناز : (عربی ـ فارسی) 1- زیبایی سپیده دم؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سحرگل : (عربی ـ فارسی)، 1- گل سپیده دم؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
سَحر : (عربی) 1- زمان قبل از سپیدهدم؛ 2- زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح؛ 3- (در قدیم) صبح.
سِتیلا : (عربی) (اَعلام) 1) نام دختر حضرت موسی کاظم(ع)؛ 2) نام حضرت مریم.
سِتیا : گیتی، دنیا و روزگار.
سِتی : (عربی) (از عربی ستّی = بانوی من) 1- (در قدیم) عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- (به مجاز) زن و دختر.
ستوده : (صفت مفعولی از ستودن)، آنکه او را ستودهاند؛ ستایش شده.
ستایش : 1- حمد و سپاس خداوند، شکرگزاری (به درگاه خداوند)؛ 2- ستودن، مدح کردن، تعریف، مدح، تمجید؛ 3- تعریف و تمجید شدن.
ستاره : 1- (در نجوم) هر یک از اجسام نورانی آسمان که معمولاً شبها از زمین به صورت نقطههای نورانی چشمک زنِ نسبتاً ساکن دیده میشوند؛ اختر، نجم؛ 2- (به مجاز) بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبارو.
سپینود : (اَعلام) (در شاهنامه) دختر پادشاه هند (شنگل) و زن بهرام گور.
سپیده : 1- روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتاب؛ 2- (در قدیم) سفیداب؛ ذره و برادهی قلع.
سبا : (عربی) 1- (اَعلام) 1) (= سباء) سورهی سی و چهارم از قرآن کریم؛ 2) نام شهر بلقیس؛ 3) مملکتی باستان در جنوب جزیره العرب در هزارهی اول پیش از میلاد 2- (در عبری) انسان.
سایه : 1- (در فیزیک) تاریکی نسبی که به سبب جلوگیری تابش مستقیم نور در سطح یا فضا ایجاد میشود در مقابلِ روشن؛ 2- (به مجاز)، توجه، عنایت، پناه، حمایت؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) حشمت و بزرگی.
ساینا : 1- (اوستایی) (اَعلام) نام خاندانی از موبدان زرتشتی؛ 2- (در طبری) ساکت و بیصدا؛ 2) سایهای که مشخص و قابل رؤیت باشد.
سایدا : (کردی) (مرکب از سای + دا) سایهی مادر (؟).
سایان : (کردی) (سای = سایه + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به سایه (؟)، م سایه؛ 2- (اَعلام) نام رشته کوهی در آسیای مرکزی، بیشتر در سیبری جنوبی، شامل سایان خاوری و سایان باختری.
سایا : (ترکی) 1- یکرنگ، بیریا؛ 2- (در فارسی) ساینده.
ساهره : (عربی) 1- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) (در ادیان) زمین روز رستاخیز؛ 3- چشمه روان؛ 4-ماه، غلاف ماه.
سانیا : سایه روشنِ جنگل.
سانای : (ترکی) مهنام، بیقرار.
ساناز : 1- نام گلی؛ 2- کمیاب، نادره.
سانا : آسان.
سامیه : (عربی) (مؤنث سامی)، (در قدیم) بلند. + ( سامی. 1-
سامینا : 1- مانند مینا؛ 2- نام گلی.
سامه : 1- (در قدیم) عهد، پیمان؛ 2- جای امن و امان، پناه، مأمن.
سالینا : [سال + ین (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، منسوب به سال، سالانه(؟).
سالومه : (عبری) (اَعلام) زوجهی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی.
ساقی : (عربی) 1- آن که شراب در پیاله میریزد و به دیگری میدهد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) معشوق؛ 3- (در قدیم) در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است.
ساغر : (معرب) 1- ظرفی که در آن شراب مینوشند، جام شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز)، شراب؛ 3- (در عرفان) دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده میشود.
ساعده : (عربی) 1- (مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا میریزد؛ 2- مجاری شیر در پستان؛ 3- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی.
سازگار : 1- دارای گرایش به همراهی و همکاری با دیگران، هماهنگ، موافق؛ 2- ملایم طبع.
ساریه : (عربی) 1- ابری که در شب آید؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دختران امام موسی کاظم(ع).
سارینا : خالص، پاک.
ساره : (عبری) (= سارا، سارای)؛ 1- امیرهی من؛ 2- (اَعلام) زوجهی ابراهیم خلیل(ع) که به روایت تورات در 90 سالگی اسحاق را به دنیا آورد و در 127 سالگی درگذشت؛ 3- (در هندی) شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که ...
سارگل : گل زرد.
سارای : (عربی) (= ساره و سارا)، ( ساره و سارا. 1-
ساران : 1- (در قدیم) آغاز، ابتدا؛ 2- سر.
سارا : (عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل ( ساحل.
ساحله : (عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل ( ساحل.
ساحل : (ترکی) دارای موهای بلند و پرپشت، گیسو بلند.
ساچلی : (ترکی) دارای موهای بلند و پرپشت، گیسو بلند.
ساجده : (عربی) (مؤنث ساجد)، ( ساجد.
زیور : (سغدی) آنچه با آن چیزی یا کسی را آرایش کنند، پیرایه.
زینب : (عربی) 1- پاکیزگی؛ 2- (در گیاهی) نام درختی خوشبو و خوش منظر؛ 3- (اَعلام) نام چند تن از زنان نامدار صدر اسلام، از جمله 1) زینب دخترخُزیمه [قرن اول هجری]، از همسران پیامبر اسلام(ص) که پس از کشته شدن شوهر دومش در ...
زینا : (عربی) نام دختر نوح نبی (ع).
زیلان : (= اَرجی، دِسیس) نام گیاهی است یکساله و معطر و دارای کرکهای غدهدار و چسبناک از تیرهی اسفناج.
زیتون : (عربی) (در گیاهی) 1- میوهی بیضی شکل سفت و گوشتی به اندازهی توت که رنگ آن در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر میکند و از آن روغن نیز میگیرند؛ 2- درخت همیشه سبز این میوه که برگ ...
زیبنده : 1- در خور، سزاوار، شایسته؛ 2- آراسته، زیبا.
زیبا : 1- ویژگی آنکه دیدنش لذت بخش و چشم نواز است، جمیل؛ 2- دلنشین، مطبوع، خوشایند؛ 3- (در قدیم) زیبنده، شایسته، لایق، در خور.
زُهره : (عربی) 1- (= ناهید= ونوس) 2- (اَعلام) 1) (در نجوم) دومین سیارهی منظومهی شمسی از لحاظ دوری از خورشید، میان عطارد و زمین، که از درخشندهترین اجرام آسمانی است. [در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است]؛ 2) زهره نام رودی ...
زهرا : (عربی) 1- (در قدیم) روشن و درخشان؛ 2- (اَعلام) از لقبهای حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام(ص). + ( فاطمه.
زمزم : (عربی) 1- «آهسته آهسته»؛ 2- (اَعلام) 1) چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک میدانند؛ 2) نام کتابی از مصنفات زرتشت؛ 3- (در ادیان) دعایی که پیروان زرتشت هنگام عبادت یا غذا خوردن آهسته زیر ...
زمرد : (معرب از یونانی) (در علوم زمین) از سنگهای قیمتی و عموماً سبز رنگ.
زمانه: 1- روزگار، دوره، دور، عهد؛ 2- (در قدیم) مدت زندگی، عمر.
زلیخا : (عربی) (مؤنث ازلخ)، 1- جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد)؛ 2- (اَعلام) در روایتهای اسلامی و یهودی، همسرعزیز مصر(وزیر یا پیشکار فرعون مصر) که عاشق یوسف(ع)شد و چون یوسف(ع) به عشق او سر فرود نیاورد، به او تهمت زد و ...
زُلفا : (زلف = موی بلندِ سر، گیسو + الف (پسوند نسبت))، 1-منسوب به زلف؛ 2- (به مجاز) زیبایی زلف معشوق؛ 3- (در عربی، زلفی) نزدیکی و منزلت و قربَت.
زلال : (عربی) 1- صاف و شفاف؛ 2- (به مجاز) آب صاف و گوارا.
زَکیه : 1- پاک، پاکیزه، زَکی؛ 2- (اَعلام) نام دیگر حضرت فاطمه(س).
زرینه : (= زرین)، زرین.
زریندخت : (= زری دخت)، زری دخت.
زرین : 1- از جنس زر، به رنگ زر، طلایی؛ 2- زیبا و آراسته.
زریان : (کردی) باد جنوب، باد دبور، باد سرد.
زری : 1- پارچه یا لباسی که در آن نخهای طلایی به کار رفته است؛ 2- نخ طلا یا نقره یا گلابتون؛ 3- طلایی؛ 4- منسوب به زر.
زرافشان : 1- ذرات زر پاشیده شده، با ذرات طلا اندود شده؛ 2- (در قدیم) زربافت؛ 3- نثار کننده زر و سکهی طلا.
زُحَل : (اَعلام) [=کیوان] دومین سیارهی بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیاره از لحاظ دوری از خورشید، که یک رشته حلقهی نورانی گرداگرد آن را فراگرفته است.
زُبیده : (عربی) (= زبیدة) نام گیاهی (همیشه بهار)؛ 2- (اَعلام) دختر جعفرابن منصور زن هارون الرشید و مادر خلیفه امین.
زاهره : (عربی) (مؤنث زاهر)، زاهر.
زاهده : (عربی) 1- زن زاهد. + زاهد1- ، 2- ؛ 2- (اعلام) زاهده خاتون بانویی عارف، که در زمان خود به عقل و تدبیر و سیاست پردازی آوازه داشت. او در جوانی به عقد اتابک بزایه، حاکم فارس در آمد او نه تنها ...
زاکیه : (عربی، زاکیَة)، 1- (در قدیم) نیکو، پاکیزه.
بینظیر : (فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا.
بینا : (به مجاز) 1- آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ 2- آن که میتواند ببیند.
بیریوان: (کردی) شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد.
بیتا : بیمانند، بیهمتا، یکتا.
بیان : (عربی) 1- سخن، گفتار؛ 2- شرح و توضیح؛ 3- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ 4- (به مجاز) زبان؛ 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا ...
بِهیه : (عربی) 1- تابان، روشن؛ 2- فاخر، شکوهمند.
بِهینا : (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین، ( بهین.
بِهین : (صفت عالیِ واژههای بِه و بهتر) (در قدیم) بهترین، برگزیدهترین.
بِهی : (در قدیم) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- تندرستی، سلامت؛ 3- نیکبختی، سعادت. [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است].
بِهنوش : گوارا.
بِهناز : خوش ناز و ادا.
بِهشید : تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهشته : (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بهشت؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
اسم کردی دختر به ترتیب حروف الفبا
انتخاب اسم های جدید ترکی دخترانه
بهشت : 1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ 3- (به مجاز) دختر زیبا و با ...
بِهسا : (به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهرخ : خوشگل و نیک منظر.
بِهدخت : (به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهجت : (عربی) شادمانی، نشاط.
بهاره : 1- مربوط به بهار؛ 2- به عمل آمده در بهار؛ 3- منسوب به بهار. + م بهار. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5-
بهارک : [بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] 1- به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا با طراوت.
بهاران : 1- هنگام بهار، موسم بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
اسامی شیک و زیبای کوتاه دخترانه
اسم های ترکی دختر همراه با معنی
بهار : 1- فصل اول سال؛ 2- (در گیاهی) شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ 3- گیاهی زینتی؛ 4- (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف؛ 6- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ 7- (در ...
بِهآفرین : 1- خوب آفریده؛ 2- خوش سیما، خوش منظر؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بوستان : 1- بُستان، باغ و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی.
بَنفشه : (در گیاهی) 1- هر یک از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل بهار میرویند؛ 2- (به مجاز) مو، زلف؛ 3 (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بِنتالهدی : (عربی) دختر هدایت شده.
بُلور : (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی مادهی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ 2- آنچه از جنس شیشهی شفاف خوب است.
بِلقیس : (عربی) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است. [پیشینه و ریشهی نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژهی احتمالاً یونانیpallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای ...
بَصیرت : (عربی) 1- بینایی؛ 2- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ 3- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بَصیرا : (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به دانایی؛ 3- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد. + ن.ک. بَصیر. 1- ، 2- ، 3- و 4-
بُشری (بشرا) : (عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از واژههای قرآنی (یونس: 64).
بِشارت : (عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بَرفین : (برف + ین (پسوند نسبت))، 1- برفی، از جنس برف؛ 2-سفید مانند برف؛ 3- (به مجاز) زیبا چهره.
بَدیعه : (عربی) (مؤنث بدیع) ، بدیع 1- ، 2- ، 3- و 4- .
بدریه : (عربی) (بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ 2- (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بَدری : (عربی) 1- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ 2- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بَدرالزمان : (عربی) 1- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ 2- (به مجاز) زیباروی زمانه.
بخشنده : (صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بتول : (عربی) 1- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ 2- زن بریده از دنیا برای خدا؛ 3- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(ع).
باهِره : (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-
باوان : (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر گوشه و عزیز.
بامی : (اوستایی) 1- درخشان؛ 2- (اَعلام) 1) لقب شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر.
بالی : (ترکی ـ فارسی) (بال= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی.
باقیه : (عربی) (مؤنث باقی)، 1- عمل صالح؛ 2- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ 3- پاینده، پایدار
باران : 1- (در علوم زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ 2- (در عرفان) باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات ...
باختر : 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است.