تینا : 1- (در زند و پازند) گل سرخ ؛ 2- (در عربی) طین.
تیام : اسم دخترانه و پسرانه - (لُری) 1- چشمانم؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی.
تهمینه : [مرکب از «تهم» به معنی نیرومند و قوی + «ینه»/ ine ـ/ پسوند نسبت)] 1- منسوب به تهم؛ 2- (به مجاز) نیرومند قوی؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) همسر رستم، دختر شاه سمنگان و مادر سهراب.
تَهانی : (عربی) (در قدیم) تهینت گفتن به یکدیگر.
توراندخت : (توران+ دخت = دختر)، 1- دختر تورانی؛ 2- (اَعلام) نام دختر خسرو پرویز که بعد از شیرویه به شاهی رسید.
توران : (در پهلوی، turān )، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت)) (اَعلام) 1) سرزمین تورانیان که منسوب به تور پسر فریدون میباشد؛ 2) (در قدیم) قوم باستانی در داستانهای ملی ایران، که در روزگار کیانیان با ایرانیان در جنگ بودند؛ 3) ...
توتیا : 1- از آبزیان دریایی که در بستر دریا زندگی میکند؛ 2-نوعی ماده شیمایی که به عنوان سُرمه استفاده میکنند.
تَوار : 1- (در کردی) پرنده؛ 2- نوعی ریسمان؛ 3- (اعلام) 1) (توارکوه) نام کوهی در شمال ایران، شهرستان چالوس ؛ 2) نام محلی در ناحیه برسویر در ایالت دوسِور فرانسه.
تَندیس : 1- مجسمه؛ 2- (در قدیم) بت، تصویر برجسته، تمثال؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
تَمنا : (عربی) 1- آرزو؛ 2- خواستن چیزی معمولاً همراه با فروتنی و تواضع.
تِلّی : (ترکی) 1- موهای پر پشت و بلند، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد، زلف دار؛ 2- زباندار و سخنور.
تِلما : (عربی) گندمگون.
تَکتَم : 1- نام چاه زمزم؛ 2- (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع). [مرحومِ دهخدا معتقد است که: نام مادر حضرت رضا (ع) را نجمه نوشتهاند که بعداً به «تکتم» و «طاهره» مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمینماید].
تسنیم : (عربی) 1- از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «بزرگ و مهتر قوم گردیدن» است؛ 2- (اَعلام) طبق روایات چشمهای در بهشت، مذکور در قرآن کریم. و (به مجاز) آب آن چشمه.
تُرنج : 1- (در گیاهی) بالنگ؛ 2- طرحی (در قدیم) مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و بوتهای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار میرود؛ 3- گُویی از مواد معطر.
تِرمه : نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقشهای بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه میکنند.
تَرلان : 1- (در ترکی) مرغی از جنس باز شکاری را گویند؛ 2- (در کردی) 1) به معنی زیبا؛ 2) نام نوعی اسب است.
تَرانه : 1- (در موسیقی) شعری متشکل از چند بیت مقفا و همسان از نظر تعداد هجاها و مصراعها که با آواز خوانده میشود؛ لید؛ 2- (در موسیقی) هرنوع سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده شود؛ 3- (در موسیقی ایرانی) قطعه آوازی، نوع جدیدی ...
تُحفه : (عربی) 1- هدیه؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شخص بسیار ارزشمند.
تبسّم : (عربی) 1- لبخند، خندهی بدون صدا؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن.
تبرّک : (عربی) 1- مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ 1- برکت گرفتن.
تانیا : در گویش خراسانی به معنی توانستن (؟).
تامیلا : (عربی) 1- (مصدر باب تفعیل) از روی امیدواری، امیدوارانه؛ 2- در برخی منابع به معنی بخشنده.
تامارا : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تالین : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تارا : ستاره، کوکب، مردمک چشم.
تابنده : (صفت فاعلی از تابیدن)، آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.
تابان : دارای نور و روشنی، درخشان، روشن.
زیور : (سغدی) آنچه با آن چیزی یا کسی را آرایش کنند، پیرایه.
زینب : (عربی) 1- پاکیزگی؛ 2- (در گیاهی) نام درختی خوشبو و خوش منظر؛ 3- (اَعلام) نام چند تن از زنان نامدار صدر اسلام، از جمله 1) زینب دخترخُزیمه [قرن اول هجری]، از همسران پیامبر اسلام(ص) که پس از کشته شدن شوهر دومش در ...
زینا : (عربی) نام دختر نوح نبی (ع).
زیلان : (= اَرجی، دِسیس) نام گیاهی است یکساله و معطر و دارای کرکهای غدهدار و چسبناک از تیرهی اسفناج.
زیتون : (عربی) (در گیاهی) 1- میوهی بیضی شکل سفت و گوشتی به اندازهی توت که رنگ آن در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر میکند و از آن روغن نیز میگیرند؛ 2- درخت همیشه سبز این میوه که برگ ...
زیبنده : 1- در خور، سزاوار، شایسته؛ 2- آراسته، زیبا.
زیبا : 1- ویژگی آنکه دیدنش لذت بخش و چشم نواز است، جمیل؛ 2- دلنشین، مطبوع، خوشایند؛ 3- (در قدیم) زیبنده، شایسته، لایق، در خور.
زُهره : (عربی) 1- (= ناهید= ونوس) 2- (اَعلام) 1) (در نجوم) دومین سیارهی منظومهی شمسی از لحاظ دوری از خورشید، میان عطارد و زمین، که از درخشندهترین اجرام آسمانی است. [در نزد قدما زهره نماد نوازندگی و خنیاگری است]؛ 2) زهره نام رودی ...
زهرا : (عربی) 1- (در قدیم) روشن و درخشان؛ 2- (اَعلام) از لقبهای حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام(ص). + ( فاطمه.
زمزم : (عربی) 1- «آهسته آهسته»؛ 2- (اَعلام) 1) چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک میدانند؛ 2) نام کتابی از مصنفات زرتشت؛ 3- (در ادیان) دعایی که پیروان زرتشت هنگام عبادت یا غذا خوردن آهسته زیر ...
زمرد : (معرب از یونانی) (در علوم زمین) از سنگهای قیمتی و عموماً سبز رنگ.
زمانه: 1- روزگار، دوره، دور، عهد؛ 2- (در قدیم) مدت زندگی، عمر.
زلیخا : (عربی) (مؤنث ازلخ)، 1- جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد)؛ 2- (اَعلام) در روایتهای اسلامی و یهودی، همسرعزیز مصر(وزیر یا پیشکار فرعون مصر) که عاشق یوسف(ع)شد و چون یوسف(ع) به عشق او سر فرود نیاورد، به او تهمت زد و ...
زُلفا : (زلف = موی بلندِ سر، گیسو + الف (پسوند نسبت))، 1-منسوب به زلف؛ 2- (به مجاز) زیبایی زلف معشوق؛ 3- (در عربی، زلفی) نزدیکی و منزلت و قربَت.
زلال : (عربی) 1- صاف و شفاف؛ 2- (به مجاز) آب صاف و گوارا.
زَکیه : 1- پاک، پاکیزه، زَکی؛ 2- (اَعلام) نام دیگر حضرت فاطمه(س).
زرینه : (= زرین)، زرین.
زریندخت : (= زری دخت)، زری دخت.
زرین : 1- از جنس زر، به رنگ زر، طلایی؛ 2- زیبا و آراسته.
زریان : (کردی) باد جنوب، باد دبور، باد سرد.
زری : 1- پارچه یا لباسی که در آن نخهای طلایی به کار رفته است؛ 2- نخ طلا یا نقره یا گلابتون؛ 3- طلایی؛ 4- منسوب به زر.
زرافشان : 1- ذرات زر پاشیده شده، با ذرات طلا اندود شده؛ 2- (در قدیم) زربافت؛ 3- نثار کننده زر و سکهی طلا.
زُحَل : (اَعلام) [=کیوان] دومین سیارهی بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیاره از لحاظ دوری از خورشید، که یک رشته حلقهی نورانی گرداگرد آن را فراگرفته است.
زُبیده : (عربی) (= زبیدة) نام گیاهی (همیشه بهار)؛ 2- (اَعلام) دختر جعفرابن منصور زن هارون الرشید و مادر خلیفه امین.
زاهره : (عربی) (مؤنث زاهر)، زاهر.
زاهده : (عربی) 1- زن زاهد. + زاهد1- ، 2- ؛ 2- (اعلام) زاهده خاتون بانویی عارف، که در زمان خود به عقل و تدبیر و سیاست پردازی آوازه داشت. او در جوانی به عقد اتابک بزایه، حاکم فارس در آمد او نه تنها ...
زاکیه : (عربی، زاکیَة)، 1- (در قدیم) نیکو، پاکیزه.
بینظیر : (فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا.
بینا : (به مجاز) 1- آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ 2- آن که میتواند ببیند.
بیریوان: (کردی) شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد.
بیتا : بیمانند، بیهمتا، یکتا.
بیان : (عربی) 1- سخن، گفتار؛ 2- شرح و توضیح؛ 3- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ 4- (به مجاز) زبان؛ 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا ...
بِهیه : (عربی) 1- تابان، روشن؛ 2- فاخر، شکوهمند.
بِهینا : (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین، ( بهین.
بِهین : (صفت عالیِ واژههای بِه و بهتر) (در قدیم) بهترین، برگزیدهترین.
بِهی : (در قدیم) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- تندرستی، سلامت؛ 3- نیکبختی، سعادت. [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است].
بِهنوش : گوارا.
بِهناز : خوش ناز و ادا.
بِهشید : تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهشته : (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بهشت؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
اسم کردی دختر به ترتیب حروف الفبا
انتخاب اسم های جدید ترکی دخترانه
بهشت : 1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ 3- (به مجاز) دختر زیبا و با ...
بِهسا : (به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهرخ : خوشگل و نیک منظر.
بِهدخت : (به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهجت : (عربی) شادمانی، نشاط.
بهاره : 1- مربوط به بهار؛ 2- به عمل آمده در بهار؛ 3- منسوب به بهار. + م بهار. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5-
بهارک : [بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] 1- به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا با طراوت.
بهاران : 1- هنگام بهار، موسم بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
اسامی شیک و زیبای کوتاه دخترانه
اسم های ترکی دختر همراه با معنی
بهار : 1- فصل اول سال؛ 2- (در گیاهی) شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ 3- گیاهی زینتی؛ 4- (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف؛ 6- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ 7- (در ...
بِهآفرین : 1- خوب آفریده؛ 2- خوش سیما، خوش منظر؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بوستان : 1- بُستان، باغ و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی.
بَنفشه : (در گیاهی) 1- هر یک از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل بهار میرویند؛ 2- (به مجاز) مو، زلف؛ 3 (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بِنتالهدی : (عربی) دختر هدایت شده.
بُلور : (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی مادهی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ 2- آنچه از جنس شیشهی شفاف خوب است.
بِلقیس : (عربی) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است. [پیشینه و ریشهی نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژهی احتمالاً یونانیpallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای ...
بَصیرت : (عربی) 1- بینایی؛ 2- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ 3- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بَصیرا : (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به دانایی؛ 3- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد. + ن.ک. بَصیر. 1- ، 2- ، 3- و 4-
بُشری (بشرا) : (عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از واژههای قرآنی (یونس: 64).
بِشارت : (عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بَرفین : (برف + ین (پسوند نسبت))، 1- برفی، از جنس برف؛ 2-سفید مانند برف؛ 3- (به مجاز) زیبا چهره.
بَدیعه : (عربی) (مؤنث بدیع) ، بدیع 1- ، 2- ، 3- و 4- .
بدریه : (عربی) (بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ 2- (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بَدری : (عربی) 1- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ 2- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بَدرالزمان : (عربی) 1- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ 2- (به مجاز) زیباروی زمانه.
بخشنده : (صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بتول : (عربی) 1- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ 2- زن بریده از دنیا برای خدا؛ 3- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(ع).
باهِره : (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-
باوان : (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر گوشه و عزیز.
بامی : (اوستایی) 1- درخشان؛ 2- (اَعلام) 1) لقب شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر.
بالی : (ترکی ـ فارسی) (بال= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی.
باقیه : (عربی) (مؤنث باقی)، 1- عمل صالح؛ 2- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ 3- پاینده، پایدار
باران : 1- (در علوم زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ 2- (در عرفان) باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات ...
باختر : 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است.
ریحانه : (عربی) 1- (= ریحان)، ( ریحان؛ 2- (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع).
ریحان : (عربی) گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد.
رَها : نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی.
روهینا : (در قدیم) آهن و فولاد جوهردار، جنسی از پولاد قیمتی، آهن گوهر دار، گوهر آهن.
رونیکا : (رو + نیکا)، روی زیبا، زیباروی.
رُونیا : 1- مقلوب نیارو(ی)، آن که چهرهاش مثل نیاکان است؛ 2- (به مجاز) اصیل و نژاده.
روناک : (کردی) روشن، تابناک.
رُومینا : 1- زدوده و صیقل کرده شده و جلا داده؛ 2- پاک و پاکیزه کرده.
روشنک : (اوستایی) 1- روشن؛ 2- (در گیاهی) نام گیاهی است (شاتل)؛ 3- (اَعلام) در روایات ایرانی نام دختر دارا (داریوش سوم) که اسکندر با او ازدواج کرد. [دکتر معین معتقد است که در این نام خلطی شده، و آن این اینکه دختر داریوش ...
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
روشندخت : (روشن + دخت = دختر)، 1- دختر تابنده و شاد؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
روشنا : 1- روشن، جای روشن، روشنایی؛ 2- (در کردی) روشن، آشنا.
روشن : 1- دارای نور، تابنده، درخشان؛ 2- (به مجاز) آگاهِ با بصیرت، بینا؛ 3- شاد، مسرور؛ 4- درستکار، معتمد.
روشان : (= روشن)، ( روشن.
روشا : (رو + شا = شاد) روشاد، دارای چهرهی شاد، شاداب.
روسانا : (رو + سان + الف اسم ساز) مانند روی و چهره.
روژین : (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به روز؛ 2- تابناک و درخشنده؛ 3-(به مجاز) زیبا.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
روژیار : (کردی) روزگار. + ن.ک. روجیار.
روژیا : (کردی ـ فارسی) (روژ + ی میانجی + ا (پسوند اسم ساز))، روز و روشنایی.
روژدا : [روژ = روز؛ (به مجاز) عمر، زندگی + دا (در کردی و لری) مادر]؛ (به مجاز) 1- عمر و زندگی مادر؛ 2- (به مجاز) فرزند عزیز و گرانمایه برای مادر.
روژبین : (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + بین = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب، به معنی بیننده و نشان دهنده) 1- بیننده ی روز؛ 2- نشان دهنده ی روز؛ 3- (به مجاز) راهنما و هدایت کننده به روز و روشنایی.
روژان : (کردی) روزها.
روژا : (کردی) روزها، آفتاب. + ن.ک. روجا.
روزیتا : (فرانسوی) (= رُزیتا)، ( رُزیتا.
روزانا : (روزان + الف اسم ساز ) 1- منسوب به روز؛ 2- روشنا؛ 3- (به مجاز) تابنده و زیبا.
روزا : (روز + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به روز؛ 2- (به مجاز) تابنده و زیبا. + ن.ک. روژا.
رودابه : (پهلوی) (اَعلام) (در شاهنامه) دختر مهراب پادشاه کابل، همسر زال و مادر رستم دستان.
روحبخش : (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-
روحانگیز : (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-
روحافزا : 1- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ 2- گوشهای در موسیقی ایرانی.
روحا : (عربی ـ فارسی) (روح = جان، نفس، روان + الف (اسم ساز))، منسوب به جان و روان.
روجیار : (کردی،rujyār)، 1- روزگار؛ 2- آفتاب. + ن.ک. روژیار.
روجا : (کردی ـ فارسی) [روج (کردی) = روز، آفتاب + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب به روج؛ 2- (به مجاز) زیباروی و آفتاب چهره؛ 3- (اَعلام) روجا نام دهی در تنکابن، + ن.ک. روزا.
روبیتا : 1- مقلوب شدهی بیتارو، بینظیر؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
رویا : ( عربی ) رؤیا،مجموعه ای از تصاویر، افکار، و احساسات که در حالت خواب بطور غیرارادی از ذهن می گذرد ، آنچه واقعیت ندارد و فقط در عالم خیال می یابد.
رَنا : (عربی) 1- شادمان گردیدن، شاد شدن، چیزی که در وی نگرند از جهت خوبی و حسن آن؛ 2- جمال.
رُمَیصا : (عربی) 1- یکی از دو ستارهای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموص؛ 2- (اَعلام) مادر اَنس بن مالک، خادم النّبی. وی در غزوات حُنَین و اُحد حضور داشت و در اُحد به جنگجویان آب می رسانید و خنجری در دست گرفته ...
رُکسانه : (= رکسانا)، ( رکسانا.
رُکسانا : (یونانی شده روشنک) 1- روشنک؛ 2- (اَعلام) نام دختر دارا [311 پیش از میلاد] که اسکندر به موجب وصیت دارا او را به ازدواج خود در آورد. + ر روشنک.
رقیه : (عربی) 1- به معنی دعا، تعویذ؛ 2- (اَعلام) یکی از چهار دختر پیامبر اسلام(ص) [قرن اول هجری] از خدیجه و همسر عثمان؛ نام دختر امام حسین(ع)؛ [این واژه در عربی به صورت رُقَیَّه/roqayya(e)/ تلفظ میشود].
رفیعه : (عربی) (مؤنث رفیع)، ( رفیع.
رفعت : (عربی) (به مجاز) برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی.
رعنا : (عربی) 1- زیبا و دلفریب؛ 2- زن خویشتن آرا؛ 3- (در قدیم) ویژگی آن که یا آنچه به سبب داشتن ظاهر زیبا، قدرت، یا ثروت بسیار، خودخواه و گستاخ شده است؛ 4- (به مجاز) بلند و کشیده؛ 5- گلی که از درون ...
رضیه : (عربی) (مؤنث رضی)، ( رضی. 1-
رضوانه : (عربی ـ فارسی) (رضوان + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به رضوان؛ 2- بهشتی؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
رضوان : (عربی) 1- بهشت؛ 2- (در ادیان) فرشتهای که نگهبان یا دربان بهشت است؛ 3- (در قدیم) رضایت، رضامندی.
رَشیده : (عربی) (مؤنث رشید)، ( رشید. 1- ، 2- و3-
رُستا : (در قدیم) روستا، دِه.
رَستا : (رَست = رَستن، رهیدن + ا (پسوند)) رستگار شده، رهایی یافته و خلاص شده.
رَسپینا : (پهلوی، pātec) فصل پاییز، پاییز.
رُزیتا : (فرانسوی) (= رُز و رُزا)، ( رُز و رُزا.
رُزی : (فرانسوی ـ فارسی) (رُز + ی (پسوند نسبت))، منسوب به رُز، رُز.
رَزان : 1- تاکستان، باغ انگور؛ 2- (در عربی) سنجیده شده، با وقار و آراسته.
رُزا : (فرانسوی) (= رُز)، ( رُز.
رُز : (فرانسوی، rose) (در گیاهی) گلی از خانواده گل سرخ دارای گلهایی به رنگهای متفاوت.
رَخشنده : (صفت فاعلی از رخشیدن)، 1- درخشنده؛ 2- (به مجاز) دارای عظمت و شکوه.
رَخشان : (= درخشان)، ( درخشان.
رخسانه : [رخ + سان (پسوند شباهت) + ه (پسوند نسبت)]، (= رخسانا)، ، رخسانا.
رخسانا : [(رخ + سان (پسوند شباهت) + ا (پسوند نسبت)] 1- به معنی مانند رخ، مانند رو؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
رخساره : رخسار، رخ، چهره، صورت.
رحیمه : (عربی) (مؤنث رحیم)، ( رحیم.
رَجا : (عربی) 1- (در قدیم) امیدوار بودن، امیدواری، امید؛ 2-(در عرفان) امیدواری سالک به لطف خدا.
ربیعه : (عربی) 1- (مؤنث ربیع)، ( ربیع 1- و3- ؛ 2- (اَعلام) ربیعه از قبیله های بزرگ شمال عربستان در زمان ظهور اسلام که افرادش بیشتر مسیحی بودند.
ربابه : (عربی) (= رباب)، ( رباب.
رباب : (عربی) 1- ابرهای سفید؛ 2- (اَعلام) نام همسر امام حسین(ع)؛ 3- (در موسیقی) سازی با کاسهی طنینی.
رایحه : (عربی) بوی خوش، بو.
رایا : (رای = فکر، اندیشه، تأمل + الف (اسم ساز))؛ (به مجاز) فکر و اندیشه.
راویه : (عربی) (در قدیم) بسیار روایت کننده، راوی. + ( راوی.
رانیا : (عربی) 1- بیننده؛ 2- (اعلام) نام جایی در هندوستان.
رامینه : رام، رامین، طربناک.
رامینا : (رامین + الف (نسبت)) 1- منسوب به رامین؛ 2- دخترِ طربناک.
رامش : (در قدیم) 1- شادی و طرب؛ 2- عیش و خوشی؛ 3- سرود، نغمه؛ 4- امن، آسودگی.
راما : (سنسکریت) 1- (اَعلام) (در اسطورههای هندی) ششمین مظهر «ویشنو» /vichnou/ ، شاهزادهی آیوردهیا در هند شمالی، که سرگذشت او در حماسهی رامایانا بیان شده است؛ 2- (در فارسی) (رام + ا (پسوند نسبت))، منسوب به رام. د رام. 1- ، 2- و3-
رافعه : (عربی) (مؤنث رافع) 1- رفع کننده؛ 2- از میان برنده و نابود کننده؛ 3- دادخواه و شاکی؛ 4- برپا دارنده، بلند کننده؛ 5- آورنده و رساننده.
رأفت : (عربی) نرم خوئی، مهربانی، شفقت.
راغده : (عربی) (مؤنث راغد)، [راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است]، راغده به معنی زنی که زندگانی خوش و فراخ دارد.
رابعه : (عربی) (اَعلام) رابعه ی بنت کعب (= رابعهی قزداری) [قرن 4 هجری] شاعرهی پارسی گوی از مردم بلخ، که شعرهایش از او و داستان عشقش به غلام برادرش و کشته شدنش به دست برادر در تذکره ها نقل شده است.
رابعه : (عربی) (اَعلام) رابعه ی بنت کعب (= رابعهی قزداری) [قرن 4 هجری] شاعرهی پارسی گوی از مردم بلخ، که شعرهایش از او و داستان عشقش به غلام برادرش و کشته شدنش به دست برادر در تذکره ها نقل شده است.