اسم دختر با حرف م
مائده : سفره، سفره آسمانی، طعام.
میهن : 1- کشوری که در آن شخص به دنیا آمده و تابعیت دولت آن را دارد، وطن؛ 2- (در قدیم) زادگاه، موطن؛ 3-(در قدیم) خانه، خانمان، قبیله.
مینودخت : (مینو = بهشت + دخت = دختر)، 1- دختر بهشتی؛ 2-(به مجاز) حوروش و زیبارو.
مینو : 1- (در ادیان) بهشت، فردوس؛ 2- (در پهلوی) این واژه مینوک و صورت اوستایی آن مَئینیَوَ به معنی روان، خرد و روح آمده است.
مینا : 1- پرندهای شبیه سار با پرهای رنگارنگ که به راحتی قادر به تقلید صدای انسان و حیوانات است، مرغ مقلد، مرغ مینا؛ 2- (در گیاهی) گلی معمولاً سفید با گلچههای گل برگی که انواع گوناگون دارد؛ 3- (در گیاهی) گیاه یک ساله ...
اسم کردی دختر به ترتیب حروف الفبا
میمنت : (عربی) سعادت، فرخندگی، مبارکی.
میگل : (می = شراب + گل)، 1- (به مجاز) زیبا و مست کننده؛ 2- (اعلام) نام جایی در استان فارس.
میشا : 1- (درگیاهی) همیشه بهار، همیشه جوان و همیشک جوان، نوعی از ریاحین که همیشه سبز میباشد؛ 2- در زبان عربی به آن «حی العالم » میگویند؛ 3- (در پهلوی) (= مشیه) آدمِ نخستین.
مَیسون : (عربی) وزین، با وقار، بردبار، گرانمایه.
انتخاب اسم های جدید ترکی دخترانه
اسامی شیک و زیبای کوتاه دخترانه
مَیسا : (عربی، مَیساء) زنی که با برازندگی و تکبّر راه میرود، متکبر و با تبختر راه میرود.
میترا : (اوستایی) 1- مهر، خورشید؛ 2- پیمان؛ 3- (= مهر)، مهر.
مهیندخت : 1- (مِهین + دخت = دختر)، دختر بزرگ و بلند قدر؛ 2-(مَهین+ دخت = دختر)، دختر ماهگونه، 3- (به مجاز) زیبارو.
مهین : 1- بزرگترین (از نظر سال)؛ 2- (در قدیم) بزرگتر، بزرگترین (از نظر مقام و رتبه و ارزش). [این نام چنانچه به فتح اول (مَهین) mahin تلفظ شود مرکب از (مَه = ماه + ین (پسوند نسبت)) میباشد و منسوب به ماه است].
مَهِیلا : (عربی) 1- حرکت آهسته، روان؛ 2- از واژه های قرآنی (در سوره ی مزمّل).
مَهیسا : (مَهی+ سا (پسوند شباهت)) (= مهسا)، ش مَهسا.
اسم های ترکی دختر همراه با معنی
مهیاس : (مَه = ماه + یاس)، 1- ماهی که چون گل یاس است؛ 2- یاسی که چون ماه است؛ 3- (به مجاز) زیباروی و با طراوت.
مَهیا : (اوستایی)، بزرگ.
مَهوش : 1- (= ماه وش)، ( ماه وش؛ 2- (در قدیم) (شاعرانه) مانند ماه؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
مِهنیا : آن که نیاکان و اجدادش از بزرگان و سروران است، بزرگ زاده.
مَهنوش : (= ماه نوش)، ( ماه نوش.
مهنور : (مه = ماه + نور) 1- نورِ ماه ؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مَهنام
مَهنام : (مَه = ماه + نام (در قدیم) (به مجاز) = نشان، اثر، صورت، ظاهر)، 1- نشان و اثرِ ماه، دارای صورت و ظاهر ماه؛ 2- (به مجاز) زیباروی ماه مانند.
مَهناز : (= ماه ناز)، ) ماه ناز.
مُهنا : (عربی) 1- در خور، شایسته؛ 2- (در قدیم) گوارا و خوش؛ 3- دور از رنج.
مَهلقا : 1- ماه رو، ماه روی، ماه لقا؛ 2- کنایه از زیبارو(ی) است.
مَهلا : (عربی) (اسم صوت) آهسته! بی شتاب!.
مَهگل : (مَه = ماه + گل)، 1- گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مَهکامه : (مَهکام + ه (پسوندنسبت))، 1- منسوب به مهکام؛ 2- (به مجاز) آرزوی زیبای روی.
مَهفام : (مَه = ماه + فام (پسوند به معنی رنگ))، 1- به رنگ ماه، به رنگ مهتاب؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مَهشید : (= ماه شید)، پرتو ماه، ماهتاب، + ( ماه شید.
مَهشاد : (= ماهشاد)، ( ماهشاد.
مَهسیما : (فارسی ـ عربی) (= ماه سیما)، ( ماه سیما و ماه چهر.
مَهستی : (فارسی ـ عربی) (مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، 1- ماه خانم، ماه بانو؛ 2- (اَعلام) مهستی گنجوی [قرن6 هجری] شاعرهی ایرانی که بعضی او را معاصر سلطان سنجر و بعضی معاصر سلطان محمود غزنوی دانستهاند، مهستی چنگ و عود ...
مهستا : (مهست = بزرگترین، مهمترین + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهست؛ 2- (به مجاز) دختر بزرگتر و مهمتر؛ 3- (به مجاز) دارای قدر و مرتبه ی عالی.
مَهسان : (مه = ماه + سان (پسوند شباهت))، + مهسا.
مَهسا : (مه = ماه + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل ماه، مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مِهزاد : (= مِهزاده)، (در قدیم) بزرگ زاده، شاهزاده.
مِهرین : (مهر + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهر. م مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام آتشکدهای در قم؛ 2) نام بنا و ناحیهای در اصفهان.
مِهری : (مهر+ ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به مهر، م مهر؛ 2- (در موسیقی) نوعی از چنگ.
مَهروز : (مَه = ماه + روز)، 1- ماه روز، ماهی که در روز نمایان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مَهرو : (= ماه رو) (به مجاز) زیبا رو.
مِهرنیا : (مهر = مهربانی، محبت + نیا)، 1- از نژادِ مهربانان؛ 2-(به مجاز) مهربان و با محبت.
مِهرنوش : (مهر = خورشید + نوش = جاویدان) (به مجاز) زیبایی جاوید و همیشگی، همیشه زیبارو.
مِهرنِگار : (مهر = خورشید + نگار = (به مجاز) معشوق زیباروی، دختر یا زنِ زیباروی، بت، صنم)، 1- روی هم به معنی خورشید زیباروی؛ 2- (به مجاز) زیباروی درخشان.
مِهرنسا : (فارسی ـ عربی) (مهر = خورشید + نسا)، 1- خورشید زنان؛ 2- (به مجاز) زیباروی در میان زنان.
مِهرناز : (اَعلام) نام خواهر کیکاووس که وی را به همسری رستم داده بودند.
مِهرگل : (مهر = خورشید + گل)، 1- گل آفتاب، گل آفتاب گردان؛ 2- (به مجاز) زیبا و لطیف .
مِهرگان : 1- جشنی که در ایران قدیم در شانزدهم مِهر به مناسبت یکی شدنِ نام روز با نام ماه بر پا میشده است؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پاییز؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیمی ایرانی (مهرگان خردک).
مِهرک : (مِهر = خورشید + ک/ ak ـ/ (پسوند شباهت))، 1- شبیه به خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مهرشید : (= خورشید)، ( خورشید.
مِهرسا : (مهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مِهردخت : (مهر = مهربانی، محبت + دخت = دختر)، دختر مهربان و با محبت.
مَهرخ : 1- ماه رخ، آن که دارای رخساری چون ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبا، خوبرو.
مِهرجهان : (مهر = خورشید + جهان)، 1- خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
مِهرجان : (مُعرب از فارسی مهرگان)، ( مهرگان.
مِهربانو : بانوی مهربان و با محبت، زنِ مهربان.
مهربان : 1- با محبت، با مهر، نیکی کننده، رحم کننده؛ 2- (در عرفان) مهربان صفت ربوبیت را گویند؛ 3- (اَعلام) نام شهری در شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی.
مِهرانه : (مِهران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مِهران، ( مِهران. 1-
مهرانوش : محبت جاوید، مهر و محبت جاویدان.
مِهرانگیز : برانگیزانندهی محبت و دوستی، انگیزندهی شوق و مهر.
مِهراندخت : (مهران + دخت = دختر)، دختر دارندهی مهر و محبت، دختر مهربان.
مِهرانا : (مهران + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مهران، ( مهران. 1-
مِهرافروز : 1- افروزندهی مهر و محبت، افروزندهی مهربانی؛ 2- (به مجاز) مهرورزنده و مهربان.
مهراعظم : (مهر = مهربانی و محبت + اعظم = بزرگ)، 1- مهربانی و محبت بزرگ؛ 2- (به مجاز) بسیار مهربان.
مِهرابه : (مهراب + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مهراب، ( مهراب. 1-
مِهرا : (مهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به مِهر، ) مِهر.
مهرآیین : دارای مهر و محبت و دوستی، دارای مهربانی، دارای آیین و روش دوستی و مهربانی.
مهرآوه : (= مهرابه)، ( مهرابه.
مهرآنا : (فارسی ـ ترکی) (مهر = محبت و دوستی، مهربانی + آنا = مادر) 1- مهربانی و محبت و دوستی مادر؛ 2- (به مجاز) مهربان و با محبت.
مهرآفرین : آفریننده ی مهر و محبت و دوستی.
مهرآفاق : (مهر= مهربانی و محبت + آفاق = گیتی، جهان، زمانه، روزگار)، (به مجاز) مهربان و با محبت،
مهرآسا : ( مهر + آسا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید، مانند خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مهرآرا : (مهر = مهربانی و محبت + آرا = مخفف آراینده، آراینده، آراستن، زینت و آرایش)، 1- ویژگی آن که به مهربانی و محبت آرایش شده، آراسته به مهربانی؛ 2- (به مجاز) مهربان و با محبت.
مهرآذین : (مهر= مهربانی و محبت + آذین (در قدیم) آیین، رسم، قاعده)، 1- در آیین و روش مهربانی و محبت، دارای آیین و رسم مهربانی و محبت؛ 2- (به مجاز) مهرورز، با محبت، مهربان.
مهرآذر : (مهر = مهربانی و محبت + آذر = آتش)، 1- آتشِ مهربانی و محبت؛ 2- (به مجاز) بسیار مهربان و با محبت، پر عاطفه و احساس.
مَهْدیه : (عربی) کسی که خداوند رستگاری را و راه راست را برایش تعیین کرد.
مَهدیسا : (مَهدیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مَهدیس، ( مَهدیس.
مَهدیس : (مَه = ماه + دیس = (پسوند شباهت))، 1- مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مهدیا : (مهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شده.
مَهدخت : (مَه = ماه + دخت = دختر) (= ماه دخت)، ( ماه دخت.
مَهدا : (عربی) اول شب، پاسی از شب، آرامش شب.
مَهتاج : (= ماه تاج)، 1- تاج ماه؛ 2- (به مجاز) زیبای زیبایان.
مَهتاب : 1- نور و روشنایی ماه؛ 2- مهتابی.
مَهتا (مَه تا) : 1- همانند ماه، چون ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
مِهبانو : بانوی بانوان، سرور بانوان، بزرگ زنان.
مَهبان : (مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مهتاب رو.
مَهان : (مَه = ماه + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به ماه؛ 2-(به مجاز) زیبارو؛ [چنانچه این واژه مِهان(mehān) تلفظ شود جمع مِه و به معنی بزرگان میباشد].
مهاباد : (اعلام) 1) رودی در استان آذربایجان غربی به طول 85 کیلومتر، که از ارتفاعات جنوب غربی سرچشمه می گیرد و پس از عبور از مهاباد و مخلوط شدن با رودهای دیگر به دریاچه ی ارومیه می ریزد؛ 2) شهرستانی در جنوب شرقی ...
مِها : بزرگ، بزرگتر. [چنانچه این کلمه مَها /mahā/ تلفظ شود منسوب به ماه است؛ (به مجاز) زیبارو].
مَه جَبین : (فارسی ـ عربی) (به مجاز) دارای پیشانی سفید و زیبا، زیباروی.
موهبت : (عربی، مَوهَبَة) هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده می شود یا او از آن بهره مند است.
مونس : (عربی) هم نشین و همراز، همدم.
مونا : صاحب دساتیر کلمهی «مانا»، که نام خدای عز و جل است به « مونا» تصحیح کـرده و آورده است که « باید دانست که مونا بالوا و خدا را گویند» و دکتر معین در حاشیه برهان قاطع گفته است: «مانا هزوارش مئونا ...
مولوده : (عربی) (مؤنث مولود)، ( مولود.
مولود : (عربی) 1- آن که به دنیا آمده، زاده شده، فرزند؛ 2- تولد، میلاد؛ 3- (به مجاز) نتیجه، حاصل؛ 4- (در احکام نجوم) زمان تولد.
موژان : (= موجان) (در قدیم) خمار، پر کرشمه (چشم).
موحده : (عربی) (مؤنث موحد)، ( موحد.
مَنیژه : (اَعلام) (در شاهنامه) دختر افراسیاب، که عاشق بیژن پهلوان ایرانی شد و با کمک رستم همراه بیژن به ایران گریخت. داستان او با بیژن یکی از پر آوازهترین و دلکشترین داستانهای شاهنامه میباشد.
مُنیره : (عربی) نورانی و روشن و درخشان و آشکار.
مُنیراعظم : (عربی) 1- درخشندگی و تابندگی زیاد؛ 2- (به مجاز) بسیار زیبارو.
مُنیر : (عربی) 1- ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، در مقابلِ مستنیر؛ 2- درخشان، تابان، روشن.
مُنیبا : (عربی ـ فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب به منیب، ( منیب.
مُنوره : (عربی) (مؤنث مُنور)، ن مُنور.
مُنور : (عربی) 1- روشن، درخشان، نورانی؛ 2- (به مجاز) روشن فکر.
مَنظَر : (عربی) 1- آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ 2- جلوهی ظاهری هر شخص؛ 3- (به مجاز ) صورت و چهره، در مقابلِ مَخبَر؛ 4- (در قدیم) منظره.
منصوره : (عربی) 1- (مؤنث منصور)، ( منصور 1- و2- ؛ 2-(اَعلام) شهر بندری، در شمال مصر، بر کرانهی راست رود نیل.
منزه : (عربی) 1- به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ 2- مبرا، بری، بی عیب.
مَنزلت : (عربی) 1- ارزش و اهمیت؛ 2- (در قدیم) مقام، درجه؛ 3- نظم و انضباط؛ 4- حد، پایه.
مَنال : (عربی) 1- (در قدیم) مال، دارایی، مِلک، ثروت؛ 2- درآمد، مداخل.
مُنا : (عربی) امیدها، آرزوها، مقاصد.
مَلیکه : ممتاز
ممتاز : (عربی) 1- دارای امتیاز، برتر، برجسته؛ 2- عالی، خوب، مرغوب؛ 3- مشخص، جدا، متمایز؛ 4- (در قدیم) مشهور.
مِلیکا : گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانوادهی گندمیان که خودرو هستند.
ملیسا: (عربی) 1- زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ 2- ماه صَفر؛ 3- ماهی بین آخر گرما و زمستان.
ملیسی: (عربی) (در قدیم) شیرین و بی دانه (انار) .
مَلیحه : (عربی) (مؤنث ملیح) 1- (در قدیم) (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک؛ 2- (در قدیم) دوست داشتنی و مورد پسند.
مُلوک : (عربی) (جمعِ مِلَک) 1- پادشاهان؛ 2- (اَعلام) 1) دریای ملوک بخشی از اقیانوس آرام، میان شمال شرقی جزیرهی سلبس؛ 2) جزایر ملوک (= جزایر ادویه): گروهی شامل حدود 1000 جزیره در شرق اندونزی، میان جزیرهی سلبس و گینهی نو که بیشتر آنها ...
ملودی : (فرانسوی، melodie) (در موسیقی) توالی تعدادی از اصوات در موسیقی سازی و آوازی، به گونه ای که یک واحد مستقل را بسازد و معمولاً قابل زمزمه کردن باشد.
مَلِکنسا : (عربی) 1- پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ 2- فرشته رو و زیبا در میان زنان.
مَلِکناز : (عربی ـ فارسی) 1- موجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی؛ 2- ویژگی آن که ناز و کرشمهای شاهانه دارد.
مَلَکسیما : (عربی) خوشگل، پریچهر، فرشته روی، زیبا روی.
مَلَکزمان : (عربی) (= مَلَک جهان)، ( مَلَک جهان.
مَلکجهان : (عربی ـ معرب) 1- فرشته جهان؛ 2- (به مجاز) زیباروترین.
ملایم : (عربی) 1- فاقد شدت و تندی؛ 2- (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو؛ 3- (در حالت قیدی) با نرمی و آهستگی، به آرامی، آهسته؛ 4- (در قدیم) دارای تطابق، سازگار، متناسب؛ 5- (در قدیم) خوشایند.
ملاحت: (عربی) 1- حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی مینماید، نمکین بودن، با نمک بودن؛ 2- خوشایند بودن، دوست داشتنی بودن.
مَکیه : (عربی) (مؤنث مکی)، 1- مربوط یا متعلق به مکه؛ 2-اهل مکه؛ 3- (اَعلام) سورههایی از قرآن مجید که در مکه نازل شده است.
مُکَرمه : (عربی) (مؤنث مُکَرم)، زن گرامی و عزیز کرده.
مقصوده : (عربی) 1- مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ 2- مورد علاقه.
مُقدسه : (عربی) (مؤنث مقدس)، 1- مقدس، دارای تقدس و پاکی، مبرا از هر آلودگی، پاک و قابل احترام دانسته شده بویژه از نظر مذهبی؛ 2- آنکه از پلیدی و زشتی و گناه دوری میکند، پارسا.
مَقبوله : (عربی) (مؤنث مَقبول)، 1- مورد قبول، پذیرفته شده؛ 2- دلنشین، دوست داشتنی، زیبا؛ 3- خوشایند، مطلوب.
مُعینا : (عربی ـ فارسی) (معین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مُعین، ( مُعین.
مُعظمه : (عربی، معظمة) 1- بزرگ داشته شده، بزرگ؛ 2- (اعلام) نویسنده بانوی تاجیکستان [1988-1951 میلادی] معظمه فرزند شخصیتی به نام احمد اسفره از استان خجند، تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت معلم خجند تمام کرد و از آن پس کار تدریس را در پیش ...
معصومه : (عربی) (مؤنث معصوم) 1- (در قدیم) زن بیگناه و پاک. + ( معصوم. 1- ؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه (معصومه) خواهر گرامی امام رضا(ع).
مُعزز : (عربی) 1- عزیز ، گرامی؛ 2- بزرگوار و ارجمند (زن).
مُطهّر : (عربی) 1- پاک و مقدس؛ 2- (در قدیم) منزه.
مشکات : (عربی) 1- از واژههای قرآنی؛ 2- (در قدیم) چراغدان؛ 3- ظرف بلورین که در آن چراغ میافروختند و نور از آن به هر سو منعکس می شد و فضای زیادی را روشن میکرد؛ 4- (در عرفان) مراد از مشکات نفس است در ...
مشک ناز : (اَعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسری بهرام گور در آمدند.
مسعوده : (عربی) (مؤنث مسعود) (در قدیم) خجسته، مبارک، + ( مسعود. 1- و 2-
مَستوره : (عربی) (مؤنث مستور) 1- (در قدیم) (به مجاز) مستور، پنهان، پوشیده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پارسا، پاک دامن، پرهیزگار، دارای پوشش و حجاب؛ 3- (به مجاز) نجیب و پاک دامن مانند پارسایان، پرهیزکارانه.
مستانه : 1- (به مجاز) سرخوش و شاد، همراه با سرخوشی و شادی؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) با حالت سرخوشی و سرمستی.
مژگان : 1- مژهها، موی پلک چشم؛ 2- (در اصطلاح عشاق) اشاره به سنان و نیزه و پیکان و تیر که از کرشمه و غمزههای معشوق به هدف سینهی عاشق میرسد، دارد.
مژده : خبر خوش و شادی بخش، بشارت، مژدگانی.
مُزَیَن : (عربی) تزیین شده، آراسته. [این کلمه چنانچه مُزَیِن /mozayyen/ تلفظ شود به معنی «آرایشگر» است].
مریم : 1- (در گیاهی) گل سفید خوشهای خوشبو و دارای عطر با دوام، و نیز گیاهی علفی، پایا و زینتیِ این گل که از خانوادهی سوسن است و پیاز دارد؛ 2- (اَعلام) 1) نام سورهی نوزدهم از قرآن کریم دارای نود و هشت ...
مُرَوه : به معنی مُرَوَح است که بسیار خوشبو و معطر کننده است، خوشبوی شده، بوی عطر گرفته. [چنانچه این کلمه به فتح اول (مَروه) تلفظ شود محلی است که حاجیان در مراسم حج بین آن و صفا «سعی» میکنند که در اصطلاع عارفان ...
مُروارید : 1- (در مواد) تودهی سخت، گِرد، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقرهای یا خاکستری مایل به آبی که در بعضی از صدفهای دریایی یافت میشود و از سنگهای قیمتی است، دُرّ، لؤلؤ؛ 2- (در گیاهی) نوعی گُل (گُلِ مروارید).
مُروا : (در قدیم) فال خوب در مقابلِ مرغوا.
مَرمَر : 1- (در علوم زمین) نوعی سنگ دگرگون شدهی آهکی که به علت زیبایی در کارهای مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار میرود؛ 2- (به مجاز) سفید چهره و زیبا.
مَرضیه : (عربی) مرضی، پسندیده.
مُرَصع : (عربی) 1- آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2- (در ادبیات) ویژگی شعری که آرایهی ترصیع در آن بهکار رفته باشد؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی.
مِرسده : [مِرس = نام درختی، راش (فاگوس سیلواتیکا) + ده (پسوند مکان)]، 1- جنگل راش، جای روئیدن راش؛ 2-(به مجاز) زیبا، با طراوت و خرم.(؟)
مُرسا : (عربی) استوار گشتن، واقع شدن و ثابت گردیدن.
مرحمت : (عربی) لطف و مهربانی داشتن، مهربانی، لطف.
مرجانه : (عربی، مرجانة) 1- مروارید خُرد؛ 2- یک دانه مروارید خُرد، واحد مرجان به معنی یک دانه مرجان؛ 3- (اَعلام) روستایی در شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی.
مرجان : (سریانی) 1- جانور بیمهرهی کوچک دریایی که پوشش آهکی ترشح میکند و نسلهای جدید آن روی بقایای نسل قدیمی زندگی میکنند و جزایر مرجانی را بوجود میآورند؛ 2- بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که از آن در جواهر سازی ...
مرال : (ترکی) (= مارال)، ( مارال.
مَدیحه : (عربی) سخنی (معمولاً شعر) که در ستایش کسی گفته یا سروده میشود.
مِدیا : (اَعلام) 1) نام یونانی ایات جبال یا عراق عجم که نواحی آن عبارت بوده از قرمیس یا کرمانشاهان، همدان، ری و اصفهان؛ این نواحی سرزمینی کوهستانی و پهناور بوده که یونانیان به آن «مدیا» گفتهاند. سرزمین ماد؛ 2) نام زن آخرین پادشاه ...
مُحَیّا : (عربی) (در قدیم) چهره، صورت.
مَحیا : (عربی) حیات، زندگی.
مُحَنّا : (عربی) به حَنا خضاب کرده، مخضب به حَنا.
محسنه : (عربی) (مؤنث محسن)، 1- (در قدیم) آراسته و زیبا؛ 2-زن احسان کننده، زن نیکوکار.
مُحَدِثه : (عربی) (مؤنث مُحَدِث)، 1- مُحَدِث (زن)، مُحَدِث؛ 2- (اَعلام) یکی از القاب حضرت زهرا(س).
محجوبه : (عربی) 1- (مؤنث محجوب)، ( محجوب، 2- دارای حجاب (زن).
محجوب : (عربی) 1- با حجب و حیا و مؤدب؛ 2- (در قدیم) در حجاب شده، پوشیده، پنهان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بازداشته شده، منع شده؛ 4- (در عرفان) کسی که میان او و حق حجابی هست و هنوز شایستگی درک حقیقت و ...
محترم : (عربی) 1- قابل احترام، عزیز و گرامی؛ 2- (در قدیم) دارای حرمت و مقدس.
محبوبه : (عربی) 1- نام گیاهی (محبوبهی شب)؛ 2- محبوب (زن)؛ 3- معشوق، معشوقه، محبوب، + ن.ک. محبوب.
محبت : (عربی) 1- دوست داشتنِ کسی یا چیزی، مهربان بودن نسبت به کسی یا چیزی، مِهر، دوستی؛ 2- (در تصوف) شور و شوق بسیار داشتنِ سالک برای رسیدن به خداوند.
متینه : (عربی) (مؤنث متین)، ( متین.
متینا : (عربی) (مؤنث متین)، ( متین.
متانت : (عربی) 1- حالت استواری و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجانهای درونی، وقار؛ 2- (در قدیم) استواری، محکمی.
مبینه : (عربی ـ فارسی) (مبین + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مبین، ( مبین.
مبینا : (عربی) (مؤنث مبین)، ( مبین.
مبارکه : (عربی) (مؤنث مبارک)، ( مبارک.
مایسا : نام گیاهی کوچک و یک ساله که بسیار ظریف است.
مایا : 1- (اوستایی) منش نیک، بخشنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در روم باستان) اِلههی فراوانی سبزه و بهار در نزد رومیان؛ 2) قوم سرخپوست بومی آمریکای مرکزی، که زبان ویژهی خود را دارند و پیش از ورود سفید پوستان، تمدن درخشانی داشتند.
ماهین : (ماه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماهوَر : (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- دارای ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماهوش : (= مهوش) ماه مانند، مانند ماه؛ (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان. + ن.ک. مَهوش.
ماهوَر : (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- دارای ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماهنوش : 1- ماه جاویدان و همیشگی؛ 2- (به مجاز) زیباروی همیشه زیبا.
ماهنگار : (ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقهی زیبارو.
ماهنِسا : 1- ماهِ زنان؛ 2- (به مجاز) زیبا رو در میان زنان، زیبارو.
ماهناز : (ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبا.
ماهمنظر : آنچه که دارای منظری چون ماه باشد، ماه چهر. + آ ماه چهر.
ماهکان : (ماهک+ ان (پسوند نسب)) منسوب به ماهک، ( ماهک.
ماهک : (ماه+ ک/-ak/ (پسوند تصغیر و تحبیب)) 1- خوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یا خوبروی دوست داشتنی و زیباروی محبوب.
ماهصنم : (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، ، ماه و صنم.
ماهسیما : (= ماه چهر)، ( ماه چهر.
ماهرو : (= ماه چهر)، ( ماه چهر.
ماهرخسار : (= ماه چهر)، ( ماه چهر.
ماهرخ : (= ماه چهر)، ( ماه چهر.
ماهِده : (مؤنث ماهِد)، ( ماهِد.
ماهدخت : (ماه + دخت = دختر) 1- دختر ماه، دختری که مانند ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماهجهان : (به مجاز) زیبای جهان.
ماهتابان : 1- آن که چهرهاش مثل ماه تابان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماهتاب : پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مهتاب.
ماتینا : نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یا والی در ایران دوران هخامنشی] شمال شرقی ارمنستان که به دست کیاکسار یا (هوخشتره) فتح شده است و در زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است.
ماهپیکر : 1- صفت آن که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد؛ 2-(به مجاز) معشوقِ زیبا.
ماهپری : 1- پریِ مانند ماه؛ 2- (به مجاز) بسیار زیبا.
ماهانا : (ماهان+ ا (پسوند نسبت)) منسوب به ماهان، ( ماهان.
ماهآفرین : 1- آفریدهی ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو(ی)؛ 3- (اَعلام) نام یکی از زنان فتحعلی شاه قاجار و مادر زبیده.
ماه منیر : (فارسی ـ عربی) 1- ماه درخشان و تابان؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماه گل : 1- گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو. + ن.ک. مَهگل.
ماه طَلعت : (فارسی ـ عربی)، 1- ماه سیما، ماه چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
ماه پسند : (ماه + پسند = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب، به معنی «پسندیده» یا «قبول شوند») 1- ویژگی کسی که پسندیده و مورد قبول ماه می باشد؛ 2- (به مجاز) زیباروی چون ماه.
ماه : 1- (در نجوم) جِرم آسمانی نسبتاً بزرگی که شبها به صورت لکهی روشن بزرگی از زمین دیده میشود و هر 29 تا 30 شبانه روز یک بار دور زمین میگردد؛ 2- قمر؛ 3- (در گفتگو) (به مجاز) بسیار خوب و دوست داشتنی؛ ...
مانیا : 1- (در پارسی باستان) خانه، سرای؛ 2- (در پهلوی) برابر با واژهی مان به معنی خانه و مسکن؛ 3- (در یونانی، mania) شیدایی، عشقِ شدید، شوقِ مفرط، شیفتگی؛ 4- (اَعلام) 1) نام زن زِنیس حاکم ولایت اِاُلی جزو ایالات تحت فرماندهی فرناباذ ...
مانِلی : (مازندرانی)، 1- بمان برایم (؟)؛ 2- (اَعلام) (نام شخصیتی در شعر علی اسفندیاری (نیما یوشیج)).
ماندگار : کسی که در جایی اقامت (دایمی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی. [در فرهنگ معین آمده: گاه این کلمه را برای فرزندی دهند که برادران و خواهران قبل از او در کودکی فوت کردهاند (برای تفأل به ادامه زندگی او)].
ماندانا : 1- (در یونانی) mav avn ؛ 2- (در پارسی باستان) mand به معنی عنبر سیاه؛ 3- (اَعلام) [قرن 6 پیش از میلاد] دختر آستیاگس (= ایشتوویگو) آخرین پادشاه ماد، زن کمبوجیهی اول و مادر کوروشِ کبیر.
مانا : (صفت از ماندن) 1- ماندنی، پایدار؛ 2- (در پهلوی) مانند و مانند بودن.
مامَک : (مام= مادر+ ک/ ak -/ (پسوند تحبیب))، 1- (در قدیم) مادر؛ 2- خطاب محبت آمیز به فرزند دختر؛ 3- زن پیر؛ 4- مادرک (مهربان).
ماریه : 1- زنِ سفید و براق، بسیار درخشنده؛ 2- (اَعلام) نام همسر قبطی پیامبر اسلام(ص) و مادر ابراهیم ابن محمّد پسر پیامبر اسلام(ص).
مارینا : (اَعلام) نام دختر ارتهباذ [پادشاه ماد] به قول پلوتارک که با غیر ایرانیان (اومن یونانی) ازدواج کرد. نام این دختر به قول آریان «آرتونیس» میباشد.[ماریا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم در زبان های اسپانیایی و آسیایی است].
ماری : گونهی دیگری از مریم ـ مادر حضرت عیسی مسیح(ع) ـ که در زبانهای اروپایی رایج است. [ماری نوعی گشتار آوا شناختی از مریم در زبان فرانسوی است].
مارال : 1- (ترکی) مرال، گوزن، آهو؛ 2- (به مجاز) زیبا و خوش اندام.
ماجده : (عربی) (مؤنث ماجد)، زنِ بزرگوار.
ماتینا : نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یا والی در ایران دوران هخامنشی] شمال شرقی ارمنستان که به دست کیاکسار یا (هوخشتره) فتح شده است و در زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است.
هیلا : نام پرندهای است، باشه (پرندهای شکاری کوچکتر از باز).
هَیفا : (عربی) (مؤنث اهیف) زن کمر باریک (باریک میان).
هیرو : (هیر = آتش + او /-u/= (پسوند نسبت))، منسوب به آتش؛ 2- آتشی و سرخ گون؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
هیدیکا : (کردی) به آهستگی.
هیدی : (کردی) آرام، آهسته، بردبار.
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
هِیام : (عربی) دوست داشتن، ویژگی یا حالت کسی که از فرط عشق و غیرعشق شوریده است و نمیداند به کجا میرود.
هونیا : (هو = خوب + نیا) 1- دارای نیای خوب، نیکوتبار، نیک نژاد؛ 2- (در پهلوی) (= هونیاک) به معنی خوب نیا، دارای اصل و نسب اصیل، منتسب به خانوادهای شریف؛ [مکنزی این واژه را در پهلوی مطبوع و لذت بخش معنا کرده ...
هوری : (هور = خورشید + ی (پسوند نسبت)) 1- منسوب به خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
هورا : 1- (در سانسکریت) سورا (هورا) یک قسم شربت است که در بند چهار آفرینگان گهنبار از آن یاد شده و توصیه شده که آن را به نیکان بدهند؛ 2- (در کردی) هورا به معنی غوغا است؛ 3- (در اوستایی) مستی آور، نوشیدنی ...
هنگامه : 1- شورش، فتنه، آشوب؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شگفت انگیز، عالی، فوق العاده؛ 3- (در قدیم) هنگام، زمان، فصل.
هَنا : (عربی) شادمانی و خوشبختی.
همیلا : (اَعلام) نام یکی از ندیمههای شیرین در خسرو و شیرین نظامی.
همراز : 1- ویژگی هر یک از دو یا چند نفری که راز خود را به یکدیگر میگویند؛ 2- همدم، همنشین، مونس.
همدم : (به مجاز) همنشین، مونس.
همتا : 1- آنچه یا آنکه در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه باشد، نظیر، مثل؛ 2- (در قدیم) همسر، جفت؛ 3- (در قدیم) همنشین، همدم، رفیق؛ 4- (در قدیم) متناسب، در خور.
هُمادخت : (هما+ دخت = دختر)، (به مجاز) دختر خوشبخت، دختر سعادتمند.
هُما : 1- (در پهلوی)، فرخنده؛ 2- پرندهای با جثهای نسبتاً درشت از خانوادهی لاشخورها، دارای بالهای بلند، دُم بلندِ لوزی شکل به رنگ خاکستری و یک دسته مو در زیر منقار. [هما به خوردن استخوان مشهور است و قدما میپنداشتند سایهاش بر سر ...
هلیا : (از یونانی، heliade) 1- صورت تخفیف یافتهی هلیاد، به معنی دختر خورشید؛ 2- (اَعلام) (در اساطیر یونان) دختر هلیوس.
هِلنا : 1- (= هلن)، هلن؛ 2- (اَعلام) نام شهری در مرکز ایالت مونتانای آمریکا.
هِلن : (اَعلام) هلن دختر ژوپیتر خدای خدایان یونان یکی از وسوسهانگیزترین زنان میتولوژی [اسطوره شناسی] یونان است که زندگی رؤیاییاش پیوسته الهام بخش شعرا، نویسندگان و صورت نگاران بوده و شاهکارهای بسیاری به نام او بوجود آمده است.
هَستی: 1- وجود در مقابل نیستی؛ 2- زندگی، زندگانی؛ 3- (به مجاز) همهی دارایی. مایملک؛ 4- (به مجاز) جهان، عالم وجود.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
هَرانوش : 1- دختر آتش؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
هدیهزهرا : از نامهای مرکب، ا هدیه و زهرا.
هدیه : (عربی) 1- آنچه به مناسبتی یا به رسم یادگار به نشانهی محبت به کسی داده می شود، پیشکش، ارمغان، کادو؛ 2- (احترام آمیز) قیمت خرید و فروش قرآن کریم؛ 3- (در قدیم) رونمای عروس؛ 4- (در قدیم) موهبت و عطای خداوند.
هُدی : (عربی) 1- (در قدیم) هدایت کردن، هدایت، راهنمایی؛ 2- رسیدن به حق و حقیقت؛ 3- راه راست، مسیر درست؛ 4- (به مجاز) دین هدایت، اسلام.
هجرت : (عربی) 1- از کشور یا زادگاه خود به جای دیگر رفتن و در آنجا ساکن شدن؛ 2- (اَعلام) مهاجرت پیامبر اسلام(ص) و جمعی از یارانش (مهاجران) از مکه به یثرب (مدینه)، که رویدادی ویژه در تاریخ اسلام بود، بعدها مبدأ تاریخ هجری ...
هایده : آشکار، نمایان، هویدا.
هانیه : (عربی) شادمان، خوشبخت.
هانیتا : (هانی+ تا = نظیر، مانند)) 1- نظیر و مانند هانی؛ 2- مسرور و شاد.
هانیا : (هانی+ ا (پسوند نسبت)) 1- منسوب به هانی؛ 2- مسرور و شاد.
هانا : (کردی) 1- زنهار، دادخواهی؛ 2- امید؛ 3- بینایی؛ 4- خواهش.
هاله : 1- (در نجوم) حلقهی نورانی سفید یا رنگی که گاهی گِردِ قرص ماه یا خورشید دیده می شود؛ 2- حلقه یا حاشیهی تابناکی که در اطراف چیزی به ویژه در اطراف سر مقدسین در نقاشیها دیده می شود؛ 3- (به مجاز) آنچه ...
هادیه : (عربی) (مؤنث هادی)، هادی. 1-
هاجر : (عبری) 1- به معنی «فرار»؛ 2- (اَعلام) همسر دوم حضرت ابراهیم خلیل(ع)، کنیز همسر اولش سارا، مادر اسماعیل(ع). به روایت تورات و قرآن. [هاجر در ادبیاتِ یهود نشانهی بندگی در شریعت است].
نازآفرین : (= نازآفریننده) 1- (به مجاز) معشوقی که ناز بسیار به کار برد؛ 2- آنکه نعمت و رفاه و خوشی پدید آورد؛ 3- نازآفریده؛ 4- پدید گشته از ناز و فخر و تکبر؛ 5- به لطف و نرمی آفریده شده.
وَیُونا : [وَیُو (در سنسکریت) = عروس و (در اوستایی) = ازدواج کردن + نا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به وَیو؛ 2- (به مجاز) عروس؛ دختری که عروس شده(؟).
وینا : 1- بینا. [از ریشهی «وین»/vin/ به آرش دیدن در فرس هخامنشی «وئین» و در زند «ویتن» /vitan/ به آرش دیدن. (از فرهنگ پاشنگ)]؛ 2- (در کردی، wenā) شناخت، شناسایی.
ویستا : (اوستایی) یابنده، برخوردار.
ویدا : 1- پیدا، هویدا، ظاهر، آشکار؛ 2- (در پهلوی) یابنده، جوینده.
ویانا : (اوستایی) فرزانگی، بخردی، دانایی.
ونوشه : (در طبری) (= بنفشه)، ( بنفشه.
ونوس : (فرانسوی:venus ) 1- (= زهره)، زهره؛ 2- (در میتولوژی) [اسطوره شناسی] ونوس یونانی یکی از نمادهای دیرینهی آریایی و برداشت دوبارهای از ایزد بانوی آب های درخشان اردویسور آناهیتا یا مادر باکره است. که در روم باستان نیز به نام آفرودیت تجلی ...
وَندا: 1- (در زند و پازند) خواهش و خواسته؛ 2- (در اوستا) ستایش کننده، نیایش کننده.
وسیمه : (عربی) (مؤنثِ وسیم) زنِ زیبا و نیک روی.
وُستا: (اوستایی) 1- (= اوستا) اوستا؛ 2- (در ادیان) کتاب مقدس زردشتیان.
وحیده : (عربی) (مؤنث وحید)، ( وحید. 1- و2-
وَجیهه : (عربی) (مؤنث وجیه) زیبا، خوشگل (زن).
وَجیه : (عربی) 1- زیبا، خوشگل، وجیهه؛ 2- دارای قدر و منزلت و محبوبیت نزد مردم.
وانیا : (عربی) ملایم، آهسته (نسیم).
والیه : (عربی) (مؤنث والی) (در قدیم) حاکم و پادشاه و سلطان (زن).
والِه : (عربی) 1- عاشق بی قرار، شیفته و مفتون؛ 2- حیران، سرگشته، مبهوت؛ 3- (در حالت قیدی) در حال شیفتگی. (اَعلام) واله/vāle/، [فرانسوی] ایالتی در جنوب سویس، نزدیک مرز فرانسه و ایتالیا.
واحده : (عربی) (مؤنث واحد)، ، واحد.
پیوند : (بن مضارعِ پیوستن)، 1- پیوستن؛ 2- پیوسته بودن دو یا چند کس؛ 3- ازدواج؛ 4- عهد و پیمان؛ 5- (در قدیم) خویشی، بستگی؛ 6- (در قدیم) آن که نسبتی دارد یا خویشاوند است؛ 7- (در قدیم) عهد و پیمان.
پینار : (ترکی) به معنی چشمه.
پیمانه : 1- هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازهگیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود؛ 2- (در قدیم) جام شراب؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) شراب.
پیروزه : (= فیروزه)، ( فیروزه.
پیرایه : 1- زیور و زینت؛ 2- طلا، جواهر و مانند آنها که به عنوان زیور و زینت به کسی یا چیزی میافزایند؛ 3- (در قدیم) ظرف، پیاله، پیمانه.
پویه : 1- فرایند؛ 2- (در قدیم) حرکت یا رفتن نه به تندی نه به آهستگی، دویدن.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
پونه : (در گیاهی) گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها وگلهای آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه.
پونا : 1- (= پودنه و پونه) (در گیاهی) گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها و گلهای آن مصرف دارویی دارد؛ 2- (اَعلام) (= پونه، شهر پونا) ولایت و شهری در جنوب هند در فلات دکن، این شهر صنعتی ...
پوراندخت : (پوران + دخت = دختر)، 1- دختر سرخ و گلگون؛ 2- (به مجاز) زیبارو؛ 3- (اَعلام) (= بوراندخت) دختر خسروپرویز ملکهی ساسانی و بیست و هشتمین فرد از ساسانیان که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد. [دکتر معین در ...
پوران : (پهلوی) 1- (= بوران) سرخ، گلگون؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از دختران خسرو پرویز شاه ساسانی؛ 2) بانوی ایرانی دختر حسن ابن سهل و همسر مأمون عباسی [192-271 قمری]. + ن.ک. پوران دخت.
پوپک : (در قدیم) هدهد، پوپوک.
پگاه : 1- صبح زود، سحر؛ 2- (در قدیم) هنگام صبح زود.
پَریوش : (پری + وش (پسوند شباهت))، مانند پری در زیبایی.
پرینوش : [پری = موجود زیبا و نیکوکار نامرئی؛ (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف + نوش = بی مرگی، جاوید] 1- پری روی جاوید و بی مرگ؛ 2- زیباروی و پری پیکر همیشگی.
پریناز : 1- آن که چون پری ناز و کرشمه دارد؛ 2- کنایه از زیبا و خوش کرشمه و ناز.
پَرینا : (واژه مرکب از پر = نرمی و لطافت + ین نسبت + الف اسم ساز) به معنای «به نرمی و لطافت پر».
پریماه : زیباروی ماه مانند.
پریگل : گل رویی چون پری و فرشته.
پریشاد : زیبا روی شاد و خرم.
پریسیما : (فارسی ـ عربی) (= پری چهر)، ( پری چهر.
پَریسان : (پری + سان ( پسوند شباهت))، 1- چون پری؛ 2- کنایه از زیبا روی است.
پَریسا : (پری + سا (پسوند شباهت))، 1- زیبا مانند پری؛ 2- (در قدیم) (در فرهنگ عوام) پری خوان.
پریزاد : (در قدیم) 1- پریزاده، آنکه از نژادِ پَری است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
پریرخ : (= پری چهر)، ( پری چهر.
پریدخت : (پری + دخت = دختر)، 1- دختر پری چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
پریچهره : (= پری چهر)، ( پریچهر.
پریچهر : 1- فرشته رو، زیبا مثل پری؛ 2- (به مجاز) زیبارو (ی).
پریان : 1- منسوب به پری؛ 2- فرشتگان؛ 3- (به مجاز) زیبا.
پری : 1- (فرهنگ عوام) موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفتهی خود میکند؛ 2- (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف؛ 3- (در ادب فارسی) پری گاه به معنای ...
پریا : (پری + الف اسم ساز)؛ همانند پری.
پرویندخت : 1- دختری که صاحب چهرهای مانند پروین است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
پروین : (اوستایی) 1- (در نجوم) دستهای از شش ستارهی درخشان در صورت فلکیِ ثور؛ ثریا، هفت خواهران، خوشهی پروین؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) اشک؛ 3- (اَعلام) پروین اعتصامی [1285-1320 شمسی] مشهورترین زن شاعر ایران.
پُروشات : (= پروشاتو= پاروساتیس) 1- (در پارسی باستان puršātu) به معنی پُرشاد؛ 2- (در یونانی prysates) 3- (اَعلام) 1) ملکهی ایران، زن داریوش دوم و دختر اردشیر اول هخامنشی (درازدست) از زنِ بابلی او به نام آندیا /āndiā/ یا آندریا/āndriā/؛ 2) دختر اردشیر ...
پَرور : 1- رشد دادنِ کسی یا چیزی، پرورش دادن؛ 2- (به مجاز) مطلب یا موضوعی را روشن و رسا بیان کردن یا نوشتن، یا در ذهن سنجیدن و تنظیم کردن؛ 3- تربیت کردن؛ 4- به عمل آوردن و آماده کردن دارو، گیاه، میوه، ...
پروانه : 1- حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ؛ 2- حکم، فرمان، جواز و نشان؛ 3- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر.
پَروا : 1- هراس، فرصت و زمان پرداختن به کاری؛ 2- (در قدیم) فراغت و آسایش؛ 3-(در قدیم) (به مجاز) توجه خاطر، توجه.
پَرنیان : 1- (در قدیم) پارچهای ابریشمی دارای نقش و نگار؛ 2-نوعی پارچهی حریر که برای نوشتن به کار میبردند؛ 3- پردهی نقاشی.
پَرنیا : (= پرنیان)، ( پرنیان.
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
پُرنوش : (در قدیم) (به مجاز) 1- شیرین؛ 2- زیبا؛ 3- دوست داشتنی.
پرنگ : 1- فروغ و برق شمشیر؛ 2- (در عربی) فِرند؛ 3- پَرَند، رُبد، جوهر، گوهر؛ 4- رونق، جلد، تلألؤ و برق هر چیز؛ 5- نوعی فلز مرکب از مس و روی، برنج؛ 6- (به مجاز) زیبا و پُر فروغ.
پَرَنسا : (پَرَن = پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت))، 1- شبیه ستاره پروین؛ 2- همانند ابریشم و دیبا؛ 3- (به مجاز) زیبا و لطیف.
پَرَندیس : (پَرَن + دیس (پسوند شباهت))، 1- شبیه به پَرَن ش پَرَن؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
پَرَند : (= پرن، پروین) 1- (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، حریر ساده؛ 2- (در گیاهی) گروهی از گیاهان درختچهای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی میرویند. + ن.ک. پرن و پروین. ...
پَرنا : (در قدیم) پرنیان، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار. + پرنیان 1- و 2-
پُرگل : دارای گلهای بسیار.
پرستو : (در پهلوی، parastuk) پرندهای با جثهای کمی بزرگتر از گنجشک و سیاه و سفید، چلچله.
پرستش : 1- (اسم مصدر از پرستیدن)، پرستیدن؛ 2- (در قدیم) خدمتکاری.
پُرسا : پرسنده، جستجوگر، پرسشگر.
پَرژین : (کردی) پرچین، حصار، پرچینی از گلهای ریز به دور باغات.
پَردیس : 1- (= فردوس)، بهشت؛ 2- (در قدیم) (در ساختمان) فضای سبز و گل کاری شدهی اطراف ساختمان.
پَرتو : 1- شعاعی که از منبع نورانی یا گرما ساطع میشود، درخشش، تلألؤ، روشنایی؛ 2- (به مجاز) اثر، تأثیر.
پدیده : 1- (در فلسفه) آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ 2- پدیدار؛ 3- (به مجاز) شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر.
پانیذ : (= پانید)، پانید.
پانیا : به معنی محافظ و نگهدارنده.
پانتهآ : (اَعلام) 1- زن زیبایی از اهالی شوش که زیباترین زن آسیا به شمار میرفت؛ 2- از اسامی باستانی.
پارمین : (پار + مین ) 1- تکه یا قطعهای از بلور ؛ 2- (اَعلام) نام زنِ داریوش.
پارمیس : (اَعلام) نام دختر بردیا که زنِ داریوش (اول) بود.
پارمیدا : (اَعلام) نام دختر بردیا.
پارلا : ( ترکی ) به معنی درخشنده و نورانی.