بینظیر : (فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا.
بینا : (به مجاز) 1- آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ 2- آن که میتواند ببیند.
بیریوان: (کردی) شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد.
بیتا : بیمانند، بیهمتا، یکتا.
بیان : (عربی) 1- سخن، گفتار؛ 2- شرح و توضیح؛ 3- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ 4- (به مجاز) زبان؛ 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا ...
بِهیه : (عربی) 1- تابان، روشن؛ 2- فاخر، شکوهمند.
بِهینا : (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین، ( بهین.
بِهین : (صفت عالیِ واژههای بِه و بهتر) (در قدیم) بهترین، برگزیدهترین.
بِهی : (در قدیم) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- تندرستی، سلامت؛ 3- نیکبختی، سعادت. [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است].
بِهنوش : گوارا.
بِهناز : خوش ناز و ادا.
بِهشید : تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهشته : (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بهشت؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
اسم کردی دختر به ترتیب حروف الفبا
انتخاب اسم های جدید ترکی دخترانه
بهشت : 1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ 3- (به مجاز) دختر زیبا و با ...
بِهسا : (به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهرخ : خوشگل و نیک منظر.
بِهدخت : (به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهجت : (عربی) شادمانی، نشاط.
بهاره : 1- مربوط به بهار؛ 2- به عمل آمده در بهار؛ 3- منسوب به بهار. + م بهار. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5-
بهارک : [بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] 1- به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا با طراوت.
بهاران : 1- هنگام بهار، موسم بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
اسامی شیک و زیبای کوتاه دخترانه
اسم های ترکی دختر همراه با معنی
بهار : 1- فصل اول سال؛ 2- (در گیاهی) شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ 3- گیاهی زینتی؛ 4- (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف؛ 6- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ 7- (در ...
بِهآفرین : 1- خوب آفریده؛ 2- خوش سیما، خوش منظر؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بوستان : 1- بُستان، باغ و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی.
بَنفشه : (در گیاهی) 1- هر یک از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل بهار میرویند؛ 2- (به مجاز) مو، زلف؛ 3 (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بِنتالهدی : (عربی) دختر هدایت شده.
بُلور : (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی مادهی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ 2- آنچه از جنس شیشهی شفاف خوب است.
بِلقیس : (عربی) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است. [پیشینه و ریشهی نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژهی احتمالاً یونانیpallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای ...
بَصیرت : (عربی) 1- بینایی؛ 2- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ 3- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بَصیرا : (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به دانایی؛ 3- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد. + ن.ک. بَصیر. 1- ، 2- ، 3- و 4-
بُشری (بشرا) : (عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از واژههای قرآنی (یونس: 64).
بِشارت : (عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بَرفین : (برف + ین (پسوند نسبت))، 1- برفی، از جنس برف؛ 2-سفید مانند برف؛ 3- (به مجاز) زیبا چهره.
بَدیعه : (عربی) (مؤنث بدیع) ، بدیع 1- ، 2- ، 3- و 4- .
بدریه : (عربی) (بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ 2- (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بَدری : (عربی) 1- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ 2- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بَدرالزمان : (عربی) 1- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ 2- (به مجاز) زیباروی زمانه.
بخشنده : (صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بتول : (عربی) 1- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ 2- زن بریده از دنیا برای خدا؛ 3- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(ع).
باهِره : (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-
باوان : (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر گوشه و عزیز.
بامی : (اوستایی) 1- درخشان؛ 2- (اَعلام) 1) لقب شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر.
بالی : (ترکی ـ فارسی) (بال= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی.
باقیه : (عربی) (مؤنث باقی)، 1- عمل صالح؛ 2- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ 3- پاینده، پایدار
باران : 1- (در علوم زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ 2- (در عرفان) باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات ...
باختر : 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است.
ریحانه : (عربی) 1- (= ریحان)، ( ریحان؛ 2- (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع).
ریحان : (عربی) گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد.
رَها : نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی.
روهینا : (در قدیم) آهن و فولاد جوهردار، جنسی از پولاد قیمتی، آهن گوهر دار، گوهر آهن.
رونیکا : (رو + نیکا)، روی زیبا، زیباروی.
رُونیا : 1- مقلوب نیارو(ی)، آن که چهرهاش مثل نیاکان است؛ 2- (به مجاز) اصیل و نژاده.
روناک : (کردی) روشن، تابناک.
رُومینا : 1- زدوده و صیقل کرده شده و جلا داده؛ 2- پاک و پاکیزه کرده.
روشنک : (اوستایی) 1- روشن؛ 2- (در گیاهی) نام گیاهی است (شاتل)؛ 3- (اَعلام) در روایات ایرانی نام دختر دارا (داریوش سوم) که اسکندر با او ازدواج کرد. [دکتر معین معتقد است که در این نام خلطی شده، و آن این اینکه دختر داریوش ...
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
روشندخت : (روشن + دخت = دختر)، 1- دختر تابنده و شاد؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
روشنا : 1- روشن، جای روشن، روشنایی؛ 2- (در کردی) روشن، آشنا.
روشن : 1- دارای نور، تابنده، درخشان؛ 2- (به مجاز) آگاهِ با بصیرت، بینا؛ 3- شاد، مسرور؛ 4- درستکار، معتمد.
روشان : (= روشن)، ( روشن.
روشا : (رو + شا = شاد) روشاد، دارای چهرهی شاد، شاداب.
روسانا : (رو + سان + الف اسم ساز) مانند روی و چهره.
روژین : (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به روز؛ 2- تابناک و درخشنده؛ 3-(به مجاز) زیبا.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
روژیار : (کردی) روزگار. + ن.ک. روجیار.
روژیا : (کردی ـ فارسی) (روژ + ی میانجی + ا (پسوند اسم ساز))، روز و روشنایی.
روژدا : [روژ = روز؛ (به مجاز) عمر، زندگی + دا (در کردی و لری) مادر]؛ (به مجاز) 1- عمر و زندگی مادر؛ 2- (به مجاز) فرزند عزیز و گرانمایه برای مادر.
روژبین : (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + بین = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب، به معنی بیننده و نشان دهنده) 1- بیننده ی روز؛ 2- نشان دهنده ی روز؛ 3- (به مجاز) راهنما و هدایت کننده به روز و روشنایی.
روژان : (کردی) روزها.
روژا : (کردی) روزها، آفتاب. + ن.ک. روجا.
روزیتا : (فرانسوی) (= رُزیتا)، ( رُزیتا.
روزانا : (روزان + الف اسم ساز ) 1- منسوب به روز؛ 2- روشنا؛ 3- (به مجاز) تابنده و زیبا.
روزا : (روز + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به روز؛ 2- (به مجاز) تابنده و زیبا. + ن.ک. روژا.
رودابه : (پهلوی) (اَعلام) (در شاهنامه) دختر مهراب پادشاه کابل، همسر زال و مادر رستم دستان.
روحبخش : (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-
روحانگیز : (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-
روحافزا : 1- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ 2- گوشهای در موسیقی ایرانی.
روحا : (عربی ـ فارسی) (روح = جان، نفس، روان + الف (اسم ساز))، منسوب به جان و روان.
روجیار : (کردی،rujyār)، 1- روزگار؛ 2- آفتاب. + ن.ک. روژیار.
روجا : (کردی ـ فارسی) [روج (کردی) = روز، آفتاب + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب به روج؛ 2- (به مجاز) زیباروی و آفتاب چهره؛ 3- (اَعلام) روجا نام دهی در تنکابن، + ن.ک. روزا.
روبیتا : 1- مقلوب شدهی بیتارو، بینظیر؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
رویا : ( عربی ) رؤیا،مجموعه ای از تصاویر، افکار، و احساسات که در حالت خواب بطور غیرارادی از ذهن می گذرد ، آنچه واقعیت ندارد و فقط در عالم خیال می یابد.
رَنا : (عربی) 1- شادمان گردیدن، شاد شدن، چیزی که در وی نگرند از جهت خوبی و حسن آن؛ 2- جمال.
رُمَیصا : (عربی) 1- یکی از دو ستارهای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموص؛ 2- (اَعلام) مادر اَنس بن مالک، خادم النّبی. وی در غزوات حُنَین و اُحد حضور داشت و در اُحد به جنگجویان آب می رسانید و خنجری در دست گرفته ...
رُکسانه : (= رکسانا)، ( رکسانا.
رُکسانا : (یونانی شده روشنک) 1- روشنک؛ 2- (اَعلام) نام دختر دارا [311 پیش از میلاد] که اسکندر به موجب وصیت دارا او را به ازدواج خود در آورد. + ر روشنک.
رقیه : (عربی) 1- به معنی دعا، تعویذ؛ 2- (اَعلام) یکی از چهار دختر پیامبر اسلام(ص) [قرن اول هجری] از خدیجه و همسر عثمان؛ نام دختر امام حسین(ع)؛ [این واژه در عربی به صورت رُقَیَّه/roqayya(e)/ تلفظ میشود].
رفیعه : (عربی) (مؤنث رفیع)، ( رفیع.
رفعت : (عربی) (به مجاز) برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی.
رعنا : (عربی) 1- زیبا و دلفریب؛ 2- زن خویشتن آرا؛ 3- (در قدیم) ویژگی آن که یا آنچه به سبب داشتن ظاهر زیبا، قدرت، یا ثروت بسیار، خودخواه و گستاخ شده است؛ 4- (به مجاز) بلند و کشیده؛ 5- گلی که از درون ...
رضیه : (عربی) (مؤنث رضی)، ( رضی. 1-
رضوانه : (عربی ـ فارسی) (رضوان + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به رضوان؛ 2- بهشتی؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
رضوان : (عربی) 1- بهشت؛ 2- (در ادیان) فرشتهای که نگهبان یا دربان بهشت است؛ 3- (در قدیم) رضایت، رضامندی.
رَشیده : (عربی) (مؤنث رشید)، ( رشید. 1- ، 2- و3-
رُستا : (در قدیم) روستا، دِه.
رَستا : (رَست = رَستن، رهیدن + ا (پسوند)) رستگار شده، رهایی یافته و خلاص شده.
رَسپینا : (پهلوی، pātec) فصل پاییز، پاییز.
رُزیتا : (فرانسوی) (= رُز و رُزا)، ( رُز و رُزا.
رُزی : (فرانسوی ـ فارسی) (رُز + ی (پسوند نسبت))، منسوب به رُز، رُز.
رَزان : 1- تاکستان، باغ انگور؛ 2- (در عربی) سنجیده شده، با وقار و آراسته.
رُزا : (فرانسوی) (= رُز)، ( رُز.
رُز : (فرانسوی، rose) (در گیاهی) گلی از خانواده گل سرخ دارای گلهایی به رنگهای متفاوت.
رَخشنده : (صفت فاعلی از رخشیدن)، 1- درخشنده؛ 2- (به مجاز) دارای عظمت و شکوه.
رَخشان : (= درخشان)، ( درخشان.
رخسانه : [رخ + سان (پسوند شباهت) + ه (پسوند نسبت)]، (= رخسانا)، ، رخسانا.
رخسانا : [(رخ + سان (پسوند شباهت) + ا (پسوند نسبت)] 1- به معنی مانند رخ، مانند رو؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
رخساره : رخسار، رخ، چهره، صورت.
رحیمه : (عربی) (مؤنث رحیم)، ( رحیم.
رَجا : (عربی) 1- (در قدیم) امیدوار بودن، امیدواری، امید؛ 2-(در عرفان) امیدواری سالک به لطف خدا.
ربیعه : (عربی) 1- (مؤنث ربیع)، ( ربیع 1- و3- ؛ 2- (اَعلام) ربیعه از قبیله های بزرگ شمال عربستان در زمان ظهور اسلام که افرادش بیشتر مسیحی بودند.
ربابه : (عربی) (= رباب)، ( رباب.
رباب : (عربی) 1- ابرهای سفید؛ 2- (اَعلام) نام همسر امام حسین(ع)؛ 3- (در موسیقی) سازی با کاسهی طنینی.
رایحه : (عربی) بوی خوش، بو.
رایا : (رای = فکر، اندیشه، تأمل + الف (اسم ساز))؛ (به مجاز) فکر و اندیشه.
راویه : (عربی) (در قدیم) بسیار روایت کننده، راوی. + ( راوی.
رانیا : (عربی) 1- بیننده؛ 2- (اعلام) نام جایی در هندوستان.
رامینه : رام، رامین، طربناک.
رامینا : (رامین + الف (نسبت)) 1- منسوب به رامین؛ 2- دخترِ طربناک.
رامش : (در قدیم) 1- شادی و طرب؛ 2- عیش و خوشی؛ 3- سرود، نغمه؛ 4- امن، آسودگی.
راما : (سنسکریت) 1- (اَعلام) (در اسطورههای هندی) ششمین مظهر «ویشنو» /vichnou/ ، شاهزادهی آیوردهیا در هند شمالی، که سرگذشت او در حماسهی رامایانا بیان شده است؛ 2- (در فارسی) (رام + ا (پسوند نسبت))، منسوب به رام. د رام. 1- ، 2- و3-
رافعه : (عربی) (مؤنث رافع) 1- رفع کننده؛ 2- از میان برنده و نابود کننده؛ 3- دادخواه و شاکی؛ 4- برپا دارنده، بلند کننده؛ 5- آورنده و رساننده.
رأفت : (عربی) نرم خوئی، مهربانی، شفقت.
راغده : (عربی) (مؤنث راغد)، [راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است]، راغده به معنی زنی که زندگانی خوش و فراخ دارد.
رابعه : (عربی) (اَعلام) رابعه ی بنت کعب (= رابعهی قزداری) [قرن 4 هجری] شاعرهی پارسی گوی از مردم بلخ، که شعرهایش از او و داستان عشقش به غلام برادرش و کشته شدنش به دست برادر در تذکره ها نقل شده است.
رابعه : (عربی) (اَعلام) رابعه ی بنت کعب (= رابعهی قزداری) [قرن 4 هجری] شاعرهی پارسی گوی از مردم بلخ، که شعرهایش از او و داستان عشقش به غلام برادرش و کشته شدنش به دست برادر در تذکره ها نقل شده است.
آیینه(آئینه) : (= آیینه و آینه) 1- سطح صاف و صیقل یافته شیشهای یا فلزی که تصویر را منعکس میکند؛ 2- (به مجاز) (در تصوف) دل عارف که حقایق در آن منعکس میشود؛ 3-(در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نوعی طبل یا زنگ که از ...
آیه : (عربی) 1- نشانه، نشان، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ 2- اعجوبه، عجیبه. + ن.ک. آیت.
آینه: (= آیینه و آئینه)، ) آیینه (آئینه).
آینور (آینور): (ترکی ـ عربی) 1- روشنایی و فروغ ماه، نور ماه، نورانی مثل ماه؛ 2- (به مجاز) مهتاب؛ زیبارو.
آیناز : (ترکی ـ فارسی) (آی = ماه + ناز)، 1- ماه قشنگ و زیبا؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آینا: 1- (ترکمنی) به معنی آیینه؛ 2- (ترکی) آیینه، آبگینه، شیشه، شفاف، صورت سفید و زیبا؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
آیلین : (ترکی) هاله، اطراف ماه، هالهی ماه.
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
آیلی : (ترکی) مهتاب.
آیلر: (ترکی) 1- جمع ماه، ماه ها؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیلار : (ترکی) 1- زیبا و پاک، جمع ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیلا : (ترکی) هالهی ماه، هاله.
آیگین : (ترکی ـ فارسی) (آی = ماه + گین = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکّب به معنی دارنده، همراه) 1- دارنده و همراه ماه؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
آیگل (آیگل) : (ترکی ـ فارسی) 1- گل ماه، ماه گل، گل زیبا چون ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو و لطیف.
آیشین(آیشین): (ترکی) 1- به معنی مثل و مانند ماه و ماهوار، شبیه ماه؛ 2- (به مجاز) زیبا.
آیشِن (آیشن) : (ترکی) 1- شبیه ماه؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
آیسونا: (ترکمنی) 1- مرغابی ماه گونه، اردک وحشی چون ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیسودا (آیسودا): (ترکی) 1- ماه در آب؛ 2- (به مجاز) زیبا رو و با طراوت.
آیسو : (ترکی) (آی = ماه + سو = آب) 1- ماه و آب؛ 2- (به مجاز) زیبارو، با طراوت و درخشنده.
آیسن(آیسن): (ترکی) 1- به معنی مانند ماه هستی؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیسل : (ترکی)1- به معنی ماه شفاف، 2- مترادف معنای ائلسئون به معنی وطن پرست؛3- (اَعلام) رود قابل کشتیرانی در هلند به طول 116 کیلومتر در دهانهی شمالی رود راین که به دریای آیسلمر میریزد.
آیسانا : (ترکی ـ فارسی) (آی = ماه + سان (پسوند شباهت) + ا (اسم ساز))، 1- همچون ماه، به مانند ماه، ماه وش؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیسان: (ترکی ـ فارسی) (آی = ماه + سان (پسوند شباهت))، 1- مثل ماه، همانند ماه، مهسا؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیسا: (ترکی ـ فارسی) (آی= ماه + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل ماه، شبیه به ماه؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
آیرین : 1- (کردی) آگرین، آهرین؛ 2- (در فارسی) آتشین.
آیدا: (ترکی) گیاهی که کنار آب میروید.
آیتن: (ترکی ـ فارسی) 1- به معنی ماه بدن، ماه پیکر، برابر با ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیتکین: (ترکی) مانند ماه.
آیتک: (ترکی ـ فارسی) 1- ماه تنها، ماه بی همتا؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آیات: (عربی) جمع آیه، آیهها، نشانهها، علامتها.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
آهو : 1- غزال، غزاله؛ 2- (به مجاز) معشوق زیبا؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) چشم زیبا؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) تندرونده، سریع العمل.
آوین : 1- (آو= آب + ین (پسوند نسبت))، به رنگ آب، مانند آب، زلال، پاک؛ 2- (در کردی) عشق.
آویشن : (در گیاهی) گیاهی از تیرهی نعناعیان با گلهای سفید یا گلی و برگهای کوچک، پونه صحرائی، پونه کوهی.
آوید : دانش، خرد، عقل. [در زبان اوستایی کلمههای «آوید، وید، ویدا» هر سه به یک معنی به کار رفته است].
آواز : 1- هرنوع صدایی که دارای آهنگ باشد، صدای آهنگین؛ 2- (در موسیقی ایرانی) صدایی آهنگین معمولاً در قالب یکی از دستگاه های موسیقی سنتی، که از حنجره ی انسان بیرون می آید و معمولاً با کلام همراه است؛ 3- (در موسیقی ایرانی) ...
آوا : 1- آواز، بانگ، صوت؛ 2- عقیده، رأی؛ 3- صدایی که به آواز خوانده میشود یا از آلات موسیقی به گوش میرسد؛ 4- (در قدیم) شهرت، آوازه.
آنیه : (عربی) 1- جمع اناء، ظرفها، ظروف؛ 2- از واژههای قرآنی.
آنیل : (ترکی) 1- به خاطر آورده شدن؛ 2- مشهور، نامی.
آنیسا : [آن در عرفان عشق و جوهر عشق + یای(ی) میانوند + سا (پسوند شباهت)]، به معنی مانند عشق(؟).
آنیتا : (اوستایی) آراستگی، مهربانی، خوشرویی.
آنوشا: مذهب و کیش.
آنِسه : (عربی) (مؤنث آنس)، 1- زن نیکو؛ 2- دختر خانم؛ 3- زن نیکو زبان.
آندیا : (اَعلام) نام همسر بابلی اردشیر درازدست شهریار هخامنشی است. از او خبر زیادی در دست نیست جز آن که از همسران محبوب پادشاه بزرگ ایرانی بوده است.
آناهید : (اوستایی) (= آناهیتا)، ( آناهیتا.
آناهیتا : (اوستایی) 1- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ 2- (در اساطیر) به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است.
آناهیت : (اوستایی) (= آناهیتا)، ( آناهیتا.
آنالی: (ترکی) [از دو جزء آنا (مادر) + پسوند نسبت ساز (لی)] 1- دارندهی محبت؛ 2- برخوردار از محبت مادر؛ 3- مادر دار، دارای مادر.
آنا : (ترکی) 1- زن، مادر، والده، مام؛ 2- زن سالخورده؛ 3- اساسی، پایه؛ 4- (اَعلام) (در میتولوژی یونان) آناپرانا خواهر ملکه دیدون، Didon که افسانهی او به هنگام کوچ مردم تروا به سرزمین های لاتین رواج یافت.
آمیتیس(آمی تیس) : (اَعلام) شاهدخت ایرانی دختر هووخشتر (شاه ماد) و نوهی کیاکسار پادشاه ماد که پس از آن که نبرد بین شام و بابل و مصر با مادها به صلح انجامید به خواست پادشاه وقت که پدرش بود، به همسری بخت النصر پادشاه مصر ...
آمنه : (عربی) (مؤنث آمن) 1- ایمن و بیخوف، در امن و امان؛ 2- (اَعلام) [حدود 46 پیش از هجرت] دختر وهب ابن عبد مناف ابن زهره و مادر پیامبر اسلام(ص).
آمال: (عربی) جمع امل، امیدها، آرزوها.
آلینا: (به مجاز) زیبا و سرخ روی.
آلین : (آل= سرخ + ین (پسوند صفت ساز))، 1- سرخ گون، قرمز رنگ؛ 2- (اَعلام) (در قدیم) نام روستایی در مرو، سفلای رودخارقان.
آلما : 1- درخت سیب جنگلی؛ 2- (در ترکی) سیب؛ [درخت سیب جنگلی را در رودسر سیب، هسیب و هسی و در توالش سف و در ارسباران و آستارا «آلما» میخوانند].
آلاله : (در گیاهی) گیاهی است از تیرهی آلالهها، شقایق، لالهی نعمان، لالهی قرمز.
آلاء: (عربی) 1- نعمتها، نیکیها، نیکوییها؛ 2- از واژههای قرآنی.
آلا : (پهلوی) سرخ، سرخکمرنگ.
آگرین: 1- آتشین، آذرین؛ 2- (در کردی) کنایه از آدم بسیار شجاع و پرکار است.
آفرین: 1- تحسین، ستایش، مدح، شکر، سپاس، تهنیت، تبریک؛ 2- نوایی در موسیقی؛ 3- (در قدیم) درخواست و التماس از درگاه خداوند، دعا؛ 4- (در قدیم) آفرینش.
آفریده : 1- مخلوق، خلق شده، از نیستی هست گردیده؛ 2- بشر، انسان، آدمی.
آفتاب: 1- خورشید، شمس، ستارهی نورانی (از ثوابت) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است؛2- (به مجاز) نوری که از خورشید به زمین میتابد، نور و تابش خورشید؛ 3- (در قدیم) (شاعرانه) (به مجاز) زنِ زیبارو؛ چهرهی زیبا.
آفاق: (عربی) 1- جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانههای آسمان، اطراف؛ 2- (به مجاز) عالم ظاهر، جهان ماده؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) جهانیان، همهی مردم جهان.
آصفه : (عربی ـ فارسی) (آصف + ه (پسوند نسبت))، منسوب به آصف، ه آصف.
آشتی : رنجشی را فراموش کردن، پس از قهر از نو دوستی کردن، وفق، تلفیق، آرامش.
آسیه : (عربی) (مؤنث أسِیَ، أسَیً) 1- اندوهگین؛ 2- استوانه، ستون؛ 3- (اَعلام) نام زن فرعون [رامسس دوم 1304- 1237 پیش از میلاد] معاصر با موسی(ع) که در روایات اسلامی زنی صالح و متقی و نیکوکار معرفی شده است، و به حضرت موسی(ع) ایمان ...
آسیا : (اَعلام) بزرگترین قاره از قارههای پنجگانه جهان.
آسوده : (صفت فاعلی از آسودن) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بیرنج.
آسو : 1- (در کردی) به معنی افق طلایی؛ 2- (در پهلوی) صورت پهلوی واژهی «آهو»؛ 3- (در اوستایی) آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است.
آسمان: 1- فضای لایتناهی که منظومهها و صورتهای فلکی در آن قرار دارند؛ 2- (اَعلام) نام فرشتهای موکل تدابیر امور؛ 3- (به مجاز) عالم بالا، درگاه قدس خداوند، عالم غیب، جایگاه فرشتگان، عالم الوهیت و قداست؛ 4- (در قدیم) (گاه شماری) روز بیست و ...
آسانا : دختر زیبا.
آساره : (لری، دزفولی) ستاره.
آسا : 1- آسودن؛2- آسایش دهنده؛ 3- وقار، ثبات؛ 4- آراینده؛ 5- (در قدیم) شکل و شمایل.
آزیتا : 1- سوزن کاری کردن؛ 2- نقش زدن با قلم بر روی اشیا.
آزرم : 1- داد، انصاف، شرم، حیا، لطف؛ 2-(در قدیم) ملایمت، مهربانی، ارج و قرب، ارزش و احترام، آسودگی، آسایش.
آزاده : 1- آزاد، اصیل؛ 2- (در قدیم) نجیب، شریف، صالح؛ 3- (در قدیم) ایرانی؛ 4- (اَعلام) نام زنِ چنگ نوازی در زمان بهرام گور.
آریَنا: (آرین+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به آرین، ( آرین (؟)؛ [این واژه با آرینا/arina/ هم نویسه است، که در اساطیر آرینا نام ایزد بانوی خورشید در میان قوم قدیمی هیتی است که دیر زمانی آسیای کوچک در سطهی ی آنان بود و از ...
آریسا: (آری = آریایی + سا (پسوند شباهت)) (= آریسان)، ( آریسان.
آریاناز : 1- مایهی افتخار نژاد آریایی؛ 2- مظهر زیبایی و جمال نژاد آریایی.
آریانا : 1- منسوب به آریا، آریایی؛ 2- (اَعلام) 1) نامی است که جغرافیدانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریائیها داده بودند؛ 2) نام قدیم ایران؛ [«اراتُستن» یونانی نخستین نویسندهی خارجی است که این اسم (آریانا) را استعمال کرده و قسمتی از ...
آرنیکا : 1- (در گیاهی) همیشه بهار کوهی، تنباکوی کوهی؛ 2- (در عربی) دُخانُالفُوج، خانِقُ الفَهد؛ 3- (در انگلیسی، فرانسه و آلمانی) آرنیکا، Arnica.
آرنوش : (آر = آریایی، ایرانی + نوش = جاوید) روی هم به معنی ایرانی و آریایی جاوید.
آرمینه : (آرمین + ه/-e/ (پسوند نسبت))، منسوب به آرمین، آرمین. 1) و 2)
آرمینا : 1- (آرمین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به آرمین؛ 2- (اَعلام) نام ساتراپ نشینِ [سرزمین تحت فرمان استاندار] ارمنستان که پارسیان (ایرانیان) به آن «آرمینا» و بابلیان به آن «اورارتو» میگفتند.
آرمیتا : (اوستایی) پارسا، پاک، فروتن.
آرشیدا: (آر + شید + الف اسم ساز)، آریائی درخشان.
آرزو : (پهلوی، ārzok) 1- خواهش، کام، مراد، چشمداشت، امید، توقع و انتظار؛ 2- میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) دختر شاه یمن و همسر سلم پسر فریدون و نیز دختر ماهیار گوهر فروش و ...
آرتینا : (آرتین + ا (پسوند اسم ساز))، منسوب به آرتین، ( آرتین. 1- و 2-
آرتِمیس : (معرب از یونانی)، (اَعلام) 1) نام یکی از چند تن الههی یونانی که بر سکههای اشکانی صورت یا علامت آنها نقش شده است؛ 2) آرتمیس (در میتولوژی یونان) ایزد بانوی حامی شکار، حیوانات وحشی، گیاهان، عفت زنان و تولد کودکان بوده است؛ ...
آرتادخت: (آرتا + دخت = دختر)، 1- دختر راست گفتار و درست کردار، دختر پاک و مقدس؛ 2- (اَعلام) نام بانویی فرهنگدار و اقتصاد دان است که در زمان اشکانیان به خزانه داری یکی از شهریاران اشکانی رسید.
آرامه : منسوب به آرام م آرام.
آرامش : (اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن)، فراغت، راحت، آسایش، صلح، آشتی، ایمنی، امنیت، سنگینی، وقار و طمأنینه.
آرام : 1- سکون، ثبات، آسایش، طمأنینه، صلح، آشتی، راحت؛ 2-(در قدیم) مایهی آرامش، آرامش بخش، تسلی بخش.
آراسته : (پهلوی، ārāstak) (صفت مفعولی از آراستن)1- آرایش شده و زینت و زیور داده شده؛ 2- آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفتهای خوب اخلاقی نیز هست؛ 3- (در قدیم) منظم، مرتب، دارای سامان، با زیور و زینت.
آرا : (مخفف آراینده)، 1- آراستن؛ زیور، زینت و آرایش؛ 2- آرایشکننده، آراینده. [این واژه با واژهی عربی آرا (آراء) به معنی رأیها، نظرها و عقیدهها هم آوا و هم نویسه میباشد].
آذین: 1- زیور، زیب، زینت، آرایش؛ 2- (در قدیم) آیین، رسم و قاعده.
آذرنوش : (اَعلام) 1) (در شاهنـامه) «نوشآذر» آمده و آن نام آتشکدهای است در بلخ که زرتشت در آنجا به دست یک تورانی کشته شد؛ 2) نام آتشکدهی دوم از جملهی هفت آتشکدهی فارسیان.
آذردخت: 1- دختر آذر، دختر آتشین؛ 2- (به مجاز) دختر سرخگون؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
آذرخش: 1- صاعقه، برق؛ 2- نام نهمین روز از ماه آذر. [آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفتهاند].[این واژه تصحیفِ «آذرجشن» است و آذرجشن، جشنی در روز آذر (نهم) از ماه آذر بوده که در این روز به زیارت آتشکده ها می رفتند. (نقل ...
آذر : (پهلوی) 1- (در قدیم) آتش، نار؛ 2- ماه نهم از سال شمسی؛ 3- (در قدیم) (گاه شماری) نام روز نهم از ماه شمسی در ایران قدیم؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) آتشکده؛ 5- (اَعلام) فرشته نگهبان آتش نزد ایرانیان باستان.
آدینه : روز جمعه، آخرین روز هفته.
آدرینا : [(آدر = آتش + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز)]، 1- آتشین، سرخروی؛ 2- (به مجاز) زیبارو (؟).
آتیه : (عربی) (مؤنث آتی) 1- آینده، زمان آینده؛ 2- (به مجاز) وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب.
آتین : (در زند و پازند) 1- موجود شده، پیدا گردیده؛ 2- به هم رسیده.
آتوسا : (از یونانی Atossa) 1- (در اوستایی) زَبَردست؛ 2-(اَعلام) 1) نام چند شاهزاده خانم ایرانی عهد هخامنشی و مشهورترین آنان دختر کوروش بزرگ، زن داریوش اول و مادر خشایارشای اول است [حدود 500 سال پیش از میلاد]؛ 2) (در اوستا) هوتَئُسا (=آتوسا) مادینه، ...
آتنا : 1- (عربی) از واژههای قرآنی در سوره بقره، آلعمران و کهف به معنای عطا کن به ما، ببخش به ما؛ 2- (اَعلام) (در یونان باستان) آتنا رب النوع یونانی مظهر اندیشه، هنرها، دانشها و صنعت، دختر زئوس و الههای است که اسم ...
آتَرینا : (آتَرین+ا (پسوند نسبت))،منسوب به آترین (؟) ( آترین. 1- و 2-
آتَرین : 1- (آتر = آتش + ین (پسوند نسبت))، منسوب به آتش، آتشین؛ 2- (به مجاز) زیبارو؛ 3- (اَعلام) (در دورهی هخامنشی) آترین بانویی نامدار از بازماندگان کمبوجیه پسر کوروش شاه بود که بر داریوش بزرگ شورش کرد.
آتریسا : 1- آتشگون، آذرگون، مانند آتش؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
آتاناز : (ترکی ـ فارسی) افتخار پدر، موجب آسایش و شادکامی پدر، عزیزِ پدر.
آبنوس : 1- (یونانی) چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین (گران بها)؛ 2- (در گیاهی) درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا میرویَد؛ شیز.