غنچه : 1- (در گیاهی) گلی که شکفته نشده و هنوز گلبرگها و کاسبرگهایش فشرده و جمعاند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) دهان کوچک و زیبای معشوق.
غَزل : (عربی) 1- (در ادبیات) نوعی شعر، شعر عاشقانه؛ 2- (در موسیقی ایرانی) هر نوع سخن آهنگین [معمولاً به زبان فارسی] که به آواز یا همراه سازها خوانده میشده است.
غَزاله : (عربی) 1- (در قدیم) نوعی آهو برهی ماده؛ 2- (به مجاز) آفتاب، چشمهی آفتاب؛ 3- (اَعلام) به قولی نام مادر امام چهارم علی ابن حسین(ع) بوده است.
غَزال : (عربی) 1- نوعی آهوی ظریف اندام و بسیار تندرو با چشمان درشت سیاه؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) معشوقهی زیبا.
غَدیره : (عربی، غَدیرَة) گیسوی بافته و آویخته.
اسم دختر با حرف ک
کِیهانه : (کیهان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به کیهان، ( کیهان.
کیواندخت : 1- دختری منسوب به کیوان، یا دختر کیوان؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
کیمیا : 1- مادهای فرضی که به گمان قدما فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل میکند، اکسیر؛ 2- (به مجاز) هر چیز نایاب و دست نیافتنی؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) افسون، مکر و حیله؛ 4- (در تصوف) (به ...
کیاندخت : دختر بزرگان و سروران، دختری که نژاد و تبار او به بزرگان و سروران میرسد.
کیاناز : (کیا+ ناز (افتخار، فخر، تفاخر)) 1- موجب افتخار پادشاهان و سروران و بزرگان؛ 2- (به مجاز) بزرگزاده.
کیانا : (سریانی، kyānā) 1- طبیعت، جوهر؛ 2- (در اصطلاح فلاسفه) طبایع.
کیارا : تاسه، میل و خواهش به خوردن چیزهای بیقاعده (ناباب) چنانکه این حالت در زنان آبستن پدید میآید. [دکتر معین در جلد پنجم برهان (ص239) آورده است بنا بر قاعدهی تبدیل «و» به «گ» به نظر میرسد اصل کلمه «گیار» بوده (= ویار) ...
کوکب : (عربی) 1- (در نجوم) ستاره؛ 2- (در گیاهی) گل زینتی درشتِ پُر پَر به رنگهای ارغوانی، سفید، زرد، قرمز یا بنفش.
کوثر : (عربی) (اَعلام) 1) سورهی صد و هشتم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) (در ادیان) جویبار، چشمه یا حوضی در بهشت؛ 3) نام شهرستانی در جنوب شرقی استان اردبیل.
کَمند : 1- (به مجاز) آنچه به وسیلهی آن کسی را گرفتار میکنند، دام؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) گیسو.
کلثوم : (عربی) 1- پرگوشت رخسار بیترشرویی، دارای گونه و چهرهی پر گوشت؛ 2- (به مجاز) زیبا چهره؛ 3- (اَعلام) ام کلثوم نام دختر پیامبر اسلام(ص).
کعبه : (عربی) 1- مرتفع، جای چهارگوش، مکعب؛ 2- (اعلام) (= بیتالله الحرام): بنایی به شکل مکعب مستطیل در ابعاد حدود 12×10×15 متر در شهر مکه، در کشور عربستان سعودی، قبله گاه مسلمانان جهان و مقدسترین مکان مذهبی در اسلام.
کَژال : (کردی) در بعضی از نامنامهها زیباروی سیاه چشم معنا شده است(؟).
کریمه : (عربی) 1- گرانبها، ارزشمند؛ 2- صفت هر یک از آیههای قرآن؛ 3- (در قدیم) هر یک از آیههای قرآن؛ 4- زن بزرگوار، زن شریف نیکو و خوب.
کتایون : (اَعلام) دختر قیصر روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار که نام دیگرش را ناهید گفتهاند.
کُبری : (عربی) 1- (مؤنث اکبر)، بزرگ، کبیر، بزرگتر، + ( اکبر؛ 2- (اَعلام) لقب زینب کبری(س) دختر حضرت علی(ع).
کانی : در کردی به معنی چشمه است - (کان + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کان، مربوط به کان، معدنی، استخراج شده از کان؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و قیمت.
کتایون : (اَعلام) دختر قیصر روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار که نام دیگرش را ناهید گفتهاند.
کتانه : (کتان = نام گیاهی + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کتان؛ 2- (به مجاز) زیبا و باطراوت.
کُبری : (عربی) 1- (مؤنث اکبر)، بزرگ، کبیر، بزرگتر، + ( اکبر؛ 2- (اَعلام) لقب زینب کبری(س) دختر حضرت علی(ع).
کانیاو : (کردی) 1- آب چشمه؛ 2- زمینی که با آب چشمه آبیاری شود؛ 3- گیاهی که با آب چشمه سیراب شود.
کانیا : [کان (به مجاز) سرچشمه، منشأ + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب به کان؛ 2- ویژگیِ کسی که سرچشمه و منشأ است؛ 3- کسی که زایا و بارور است.
کانی : (کان + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کان، مربوط به کان، معدنی، استخراج شده از کان؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و قیمت.
کاملیا : (فرانسوی، kamelia) 1- (در گیاهی) گلهای درشت و زیبا به رنگهای سفید و صورتی که در بهار ظاهر میشوند؛ 2- درختچهی زینتی و همیشه سبز این گل که از خانوادهی چای است و برگهای براق و بیضی شکل دارد.
کامله : (عربی) (مؤنث کامل)، 1- زن کامل؛ 2- (در تصوف) کامل (زن)، ( کامل. 1- ، 2- ، 3- و 4-
کاظمه : (عربی) (مؤنث کاظم)، ( کاظم. 1-
کازیوه : (کردی) سپیدی صبح که همه افق را فرا گیرد.
کارینا : (اَعلام) چهارمین سرزمین از سرزمینهای تابعهی پارت که به واسطهی ولات [جمعِ والی] اداره میشدهاند.
دور و بعید.
عینا : (عربی، عیناء)، زن فراخ چشم، زن زیبا چشم.
عهدیه : (عربی) (عهد + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به عهد؛ 2- (به مجاز) زن هم پیمان، زن پایبند به عهد و پیمان.
عواطف : (عربی) 1- عاطفه ها، احساسات؛ 2- مهربانی ها، الطاف.
علیمه : (عربی) (مؤنث علیم)، ( علیم.
عُلیا : (عربی) 1- ویژگی جایی که نسبت به جای دیگر بر بلندی قرار گرفته است، بالا در مقابل سفلی؛ 2- (در قدیم) رفیع، والا.
علویه : (عربی) 1- (مؤنث علوی)، منسوب به علی؛ 2- آنچه که مرتفع باشد؛ 3- آنچه که شریف باشد؛ 4- کسی که از اولاد علی ابن ابی طالب(ع) باشد.
عقیله : (عربی) (مؤنث عقیل)، 1- زن بزرگوار؛ 2- هر چیز گرامی و ارجمند، نفیس.
عقیق : (عربی) 1- سنگی سلیسی و آبدار و قیمتی، که رنگ سرخ آن بسیار جالب است و در زینت استفاده میشود؛ 2- (به مجاز) شخص ارجمند و گرامی.
عفیفه : (عربی) (مؤنث عفیف)، ( عفیف.
عفت : (عربی) 1- حالت خویشتن داریِ زن در رویارویی و معاشرت با نامحرم و حفظ آبرو، پاکدامنی؛ 2- رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی.
عظیمه : (عربی) (مؤنث عظیم)، ( عظیم.
عطیه : (عربی) 1- آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود؛ 2- انعام، بخشش.
عطوفه : (عربی) (مؤنث عَطوف) زنِ مهربان و با عاطفه.
عطریه : (عربی) (عطر + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عطرین : (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عصمت : (عربی) 1- معصوم بودن، بیگناهی، پاکدامنی؛ 2- ناموس و عفت زنان؛ 3- (در قدیم) نگهداری و محافظت؛ 4- (در فلسفه قدیم) ملکهی اجتناب از گناه.
عشرت : (عربی، عشیرة) 1- خوش گذرانی، کام جویی؛ 2- (در قدیم) هم نشینی، معاشرت.
عسل : (عربی) 1- انگبین، مایع خوراکیِ غلیظ و چسبناکی که زنبور عسل تولید میکند؛ 2- (به مجاز) (در گفتگو) بسیار شیرین و خوش مزه و همینطور بسیار دوست داشتنی و مطلوب.
عزیزه : (عربی) (مؤنث عزیز)، ( عزیز.
عِزت : (عربی) 1- عزیز و گرامی بودن، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت؛ 2- احترام، بزرگداشت، گرامیداشت، تکریم؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) خداوند.
عرفانه : (عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان. ( عرفان.
عَذرا : (عربی) 1- دوشیزه، باکِره، آشکار؛ 2- (اَعلام) 1) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع)؛ 2) لقب حضرت فاطمه(س).
عَدیله : (عربی) (مؤنث عدیل)، 1- مثل، مانند، همانند، هم شأن، هم وزن؛ 2- همسر.
عَبیر : (عربی) (در قدیم) نوعی ماده ی خوش بو کننده که از ترکیب مشک، گلاب، زعفران، و بعضی مواد دیگر تهیه می شد و آن را برای خوش بویی همراه داشتند یا در مجالس می سوزاندند.
عایشه : (عربی) 1- زن نیکو حال؛ 2- (اَعلام) [7 پیش از هجرت -57 هجری] همسر پیامبر اسلام(ص) و دختر ابوبکر خلیفه. در سال دوم هجری به همسری پیامبر(ص) درآمد. در جنگ جمل بر ضدّ حضرت علی(ع) شرکت جست. پس از شکست به مدینه ...
عالیه : (عربی) (مؤنث عالی)، 1- عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- عالی مقام (زن)؛ 3- عالی. + عالی.
عالمه : (عربی) (مؤنث عالم) دانشمند (زن)، آگاه.
عالَم : (عربی) 1- (در قدیم) کیهان، پهنهی کرهی زمین و آنچه در آن است، جهان؛ 2- (به مجاز) حالت و وضعیت.
عاقِله : (عربی) (مؤنث عاقل)، زنِ عاقل. عاقل.
عاطِفه : (عربی) محبت، مهربانی، مهر، عطوفت.
عاصِفه : (عربی) (مؤنث عاصِف). ( عاصِف.
عارفه : (عربی) 1- زن عارف، ز عارف. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (در قدیم) مهربانی و نیکی (عارفت).
عادله : (عربی) (مؤنث عادل) عادل، دادگر (زن)، + ( عادل.
عابده : (عربی) (مؤنث عابد) (در قدیم) زنی که بسیار عبادت میکند. + عابد.
گیو : (اَعلام) (در شاهنامه) یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز، داماد رستم و پدر بیژن. برای آوردن کیخسرو به توران رفت. در پایان کار کیخسرو از جملهی همراهان او بود، که در برف ناپدید شدند.
گودرز : (اَعلام) 1) (در شاهنامه) سردار ایرانی عصر کیکاووس و کیخسرو، پسر گشواد و دارای 78 پسر، که همه از پهلوانان بودند. او در خواب از وجود کیخسرو خبر یافت و گیو را به جستجویش به توران فرستاد. در جنگ یازده رخ پیران ...
گشواد : 1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان پادشاهی از پدر بود، و نام پدر داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی.
گَشتاسب : 1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان پادشاهی از پدر بود، و نام پدر داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی.
گَرشاسب : (= کرشاسپ و گرشاشپ) 1- به معنی دارندهی اسب لاغر؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) از پهلوانان ایرانی سپاه منوچهر در جنگ با سلم و تور و خزانه دار منوچهر. گرشاسبنامه سرگذشت اوست. 2) آخرین شاه از سلسلهی پیشدادیان و پسر زو که ...