غنچه : 1- (در گیاهی) گلی که شکفته نشده و هنوز گلبرگها و کاسبرگهایش فشرده و جمعاند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) دهان کوچک و زیبای معشوق.
غَزل : (عربی) 1- (در ادبیات) نوعی شعر، شعر عاشقانه؛ 2- (در موسیقی ایرانی) هر نوع سخن آهنگین [معمولاً به زبان فارسی] که به آواز یا همراه سازها خوانده میشده است.
غَزاله : (عربی) 1- (در قدیم) نوعی آهو برهی ماده؛ 2- (به مجاز) آفتاب، چشمهی آفتاب؛ 3- (اَعلام) به قولی نام مادر امام چهارم علی ابن حسین(ع) بوده است.
غَزال : (عربی) 1- نوعی آهوی ظریف اندام و بسیار تندرو با چشمان درشت سیاه؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) معشوقهی زیبا.
غَدیره : (عربی، غَدیرَة) گیسوی بافته و آویخته.
عینا : (عربی، عیناء)، زن فراخ چشم، زن زیبا چشم.
عهدیه : (عربی) (عهد + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به عهد؛ 2- (به مجاز) زن هم پیمان، زن پایبند به عهد و پیمان.
عواطف : (عربی) 1- عاطفه ها، احساسات؛ 2- مهربانی ها، الطاف.
علیمه : (عربی) (مؤنث علیم)، ( علیم.
عُلیا : (عربی) 1- ویژگی جایی که نسبت به جای دیگر بر بلندی قرار گرفته است، بالا در مقابل سفلی؛ 2- (در قدیم) رفیع، والا.
علویه : (عربی) 1- (مؤنث علوی)، منسوب به علی؛ 2- آنچه که مرتفع باشد؛ 3- آنچه که شریف باشد؛ 4- کسی که از اولاد علی ابن ابی طالب(ع) باشد.
عقیله : (عربی) (مؤنث عقیل)، 1- زن بزرگوار؛ 2- هر چیز گرامی و ارجمند، نفیس.
عقیق : (عربی) 1- سنگی سلیسی و آبدار و قیمتی، که رنگ سرخ آن بسیار جالب است و در زینت استفاده میشود؛ 2- (به مجاز) شخص ارجمند و گرامی.
عفیفه : (عربی) (مؤنث عفیف)، ( عفیف.
عفت : (عربی) 1- حالت خویشتن داریِ زن در رویارویی و معاشرت با نامحرم و حفظ آبرو، پاکدامنی؛ 2- رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی.
عظیمه : (عربی) (مؤنث عظیم)، ( عظیم.
عطیه : (عربی) 1- آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود؛ 2- انعام، بخشش.
عطوفه : (عربی) (مؤنث عَطوف) زنِ مهربان و با عاطفه.
عطریه : (عربی) (عطر + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عطرین : (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.
عصمت : (عربی) 1- معصوم بودن، بیگناهی، پاکدامنی؛ 2- ناموس و عفت زنان؛ 3- (در قدیم) نگهداری و محافظت؛ 4- (در فلسفه قدیم) ملکهی اجتناب از گناه.
عشرت : (عربی، عشیرة) 1- خوش گذرانی، کام جویی؛ 2- (در قدیم) هم نشینی، معاشرت.
عسل : (عربی) 1- انگبین، مایع خوراکیِ غلیظ و چسبناکی که زنبور عسل تولید میکند؛ 2- (به مجاز) (در گفتگو) بسیار شیرین و خوش مزه و همینطور بسیار دوست داشتنی و مطلوب.
عزیزه : (عربی) (مؤنث عزیز)، ( عزیز.
عِزت : (عربی) 1- عزیز و گرامی بودن، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت؛ 2- احترام، بزرگداشت، گرامیداشت، تکریم؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) خداوند.
عرفانه : (عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان. ( عرفان.
عَذرا : (عربی) 1- دوشیزه، باکِره، آشکار؛ 2- (اَعلام) 1) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع)؛ 2) لقب حضرت فاطمه(س).
عَدیله : (عربی) (مؤنث عدیل)، 1- مثل، مانند، همانند، هم شأن، هم وزن؛ 2- همسر.
عَبیر : (عربی) (در قدیم) نوعی ماده ی خوش بو کننده که از ترکیب مشک، گلاب، زعفران، و بعضی مواد دیگر تهیه می شد و آن را برای خوش بویی همراه داشتند یا در مجالس می سوزاندند.
عایشه : (عربی) 1- زن نیکو حال؛ 2- (اَعلام) [7 پیش از هجرت -57 هجری] همسر پیامبر اسلام(ص) و دختر ابوبکر خلیفه. در سال دوم هجری به همسری پیامبر(ص) درآمد. در جنگ جمل بر ضدّ حضرت علی(ع) شرکت جست. پس از شکست به مدینه ...
عالیه : (عربی) (مؤنث عالی)، 1- عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- عالی مقام (زن)؛ 3- عالی. + عالی.
عالمه : (عربی) (مؤنث عالم) دانشمند (زن)، آگاه.
عالَم : (عربی) 1- (در قدیم) کیهان، پهنهی کرهی زمین و آنچه در آن است، جهان؛ 2- (به مجاز) حالت و وضعیت.
عاقِله : (عربی) (مؤنث عاقل)، زنِ عاقل. عاقل.
عاطِفه : (عربی) محبت، مهربانی، مهر، عطوفت.
عاصِفه : (عربی) (مؤنث عاصِف). ( عاصِف.
عارفه : (عربی) 1- زن عارف، ز عارف. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (در قدیم) مهربانی و نیکی (عارفت).
عادله : (عربی) (مؤنث عادل) عادل، دادگر (زن)، + ( عادل.
عابده : (عربی) (مؤنث عابد) (در قدیم) زنی که بسیار عبادت میکند. + عابد.
گیو : (اَعلام) (در شاهنامه) یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز، داماد رستم و پدر بیژن. برای آوردن کیخسرو به توران رفت. در پایان کار کیخسرو از جملهی همراهان او بود، که در برف ناپدید شدند.
گودرز : (اَعلام) 1) (در شاهنامه) سردار ایرانی عصر کیکاووس و کیخسرو، پسر گشواد و دارای 78 پسر، که همه از پهلوانان بودند. او در خواب از وجود کیخسرو خبر یافت و گیو را به جستجویش به توران فرستاد. در جنگ یازده رخ پیران ...
گشواد : 1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان پادشاهی از پدر بود، و نام پدر داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی.
گَشتاسب : 1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان پادشاهی از پدر بود، و نام پدر داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی.
گَرشاسب : (= کرشاسپ و گرشاشپ) 1- به معنی دارندهی اسب لاغر؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) از پهلوانان ایرانی سپاه منوچهر در جنگ با سلم و تور و خزانه دار منوچهر. گرشاسبنامه سرگذشت اوست. 2) آخرین شاه از سلسلهی پیشدادیان و پسر زو که ...
یُمنا : (عربی، یُمنی) 1- (در قدیم) راست، سمت راست، در مقابلِ یُسری؛ 2- مبارک، بسیار با برکت.
یَلدا : (سُریانی) 1- آخرین شب پاییز در نیمکره شمالی و بلندترین شب سال [مقارن میلاد عیسی (ع)]؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) تاریک و بلند یا تاریک و عمیق.
یگانه : 1- صمیمی، همدل، یک رنگ؛ 2- بیهمتا، بینظیر، تنها، منحصر به فرد؛ 3- (در قدیم) یک، یکی، واحد.
یکتا : 1- یگانه، بینظیر، تنها؛ 2- (در قدیم) تنها، فرد، منفرد؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) جدا، بینیاز، فارغ؛ 4- مستقیم، راست؛ 5- مخلص، صمیمی؛ یک رنگ، بیریا؛ 6- (در قدیم) به تنهایی؛ 7- ساز زهی که فقط یک سیم یا وتر بر ...
یَسنا : (اوستایی) هم ریشه با یشت، در لغت به معنی پرستش، ستایش، نماز، جشن و در اصطلاح نام یکی از بخشهای پنجگانهی اوستا و مهمترین آنهاست.
یُسرا : (عربی) 1- آسان، فراخی، به آسانی، به سهولت؛ 2- (در قدیم) چپ، طرف چپ در مقابلِ یمنی.
یانا : 1- (اوستایی) نیکی رسان، نکویی بخش؛ 2- (در ترکی) در حال اشتعال؛ 3- (به مجاز) زیبا و درخشان.
یاسمینا : (یاسمین + ا (پسوند نسبت)) منسوب به یاسمین، یاسمین و یاسمن.
یاسمین : (= یاسمن)، یاسمن.
یاسمن زهرا : (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، یاسمن و زهرا.
یاسمن : (در گیاهی) درختچهای زینتی دارای گلهای درشت و معطر به رنگهای سفید، زرد و قرمز.
یاس : (در گیاهی) درختچهای زینتی با ارتفاع حدود دو متر دارای گلهای زرد، سرخ، سفید و بنفش و بسیار معطر.