صَهبا : (عربی) (= صَهباء) (مؤنث اصهب)، 1- سرخ و سفید؛ 2- (در قدیم) شراب انگوری، می.
صونا : (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری از گناه، صیانت.
صوفیا : (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی.
صنوبر : (عربی، صَنَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده ی بید با برگ های براق که در کنار جوی ها کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازی و کبریت سازی به کار می رود، سپیدار، سفیدار، ...
صنم : (عربی) 1- (به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ 2- (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است.
صمیمه : (عربی) (مؤنث صَمیم) 1- صمیمی؛ 2- خالص، ناب؛ 3- اصیل.
صَفیه : (عربی) 1- (مؤنث صفی)،( صفی. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام، از جمله 1) صفیه قُرَیشی [قرن اول هجری] دختر عبدالمطلب، عمهی پیامبر اسلام(ص) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوی اسلام، ...
صَفیا : (عربی) (= صَفیه)، صَفیه 1-.
صفورا : (معرب از عبری) (اَعلام) نام زوجهی حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع).
صفا : (عربی) 1- داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و صمیمیت؛ 2- (اَعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند؛ 3- (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را ...
صغری : (عربی) 1- (مؤنث اصغر)، کوچک، کوچکتر؛ 2- (اَعلام) فاطمهی صغری: دختر علی ابن ابی طالب(ع).
صُراحی : (عربی) 1- (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال؛ 3- (در تصوف) مقام انس را گویند.
صِدیقه : (عربی) 1- (مؤنث صدیق)، صدیق. 1- ،2- و 3- ؛ 2- 1) (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(س)؛ 2) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع).
صدف : (عربی) 1- نام عمومی نرمتنان دو کفهای و نوعی خاص از آنها؛ 2- (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستارهی قطبیِ جَدْی در میان آن است. [قدما اعتقاد داشتند که قطرهی بارانی در درون ...
صدری : (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (سینه)، م صدر. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5- ؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در ...
صدر : (عربی) 1- جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد، طرف بالای مجلس؛ 2- (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر؛ 3- (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس؛ 4- (در قدیم) سینه؛ 5- ...
صداقت : (عربی) 1- راستی و درستی؛ 2- (در عرفان) نزد اهل سلوک پایداری دل در وفا و جفا و منع و عطا است.
صحرا : (عربی، صحراء) 1- (در جغرافیا) بیابان؛ 2- محلی خارج از منطقه ی مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) میدان جنگ؛ 4- (اَعلام) (= صحرای آفریقا) وسیعترین بیابان دنیا در شمال آفریقا، که از غرب به شمال، از ...
صَبیه : (عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند).
صَبیحه : (عربی) (مؤنث صَبیح)، ( صَبیح.
صبوره : (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبورا : (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور.
صبور : (عربی) 1- آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهای خداوند.
صبریه : (عربی) (صبر + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبری : (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبرا : (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکیبایی؛ (در تصوف) شکیباییِ سالک در مقابل سختیها و انتظار فرج از جانب خداوند +ا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا (؟)؛ 3- (اَعلام) ...
صَبا : (عربی) 1- نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق میوزد در مقابلِ دَبور؛ 2- (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم؛ 4- ...
صائمه : (عربی) (مؤنث صائم) (در قدیم) آنکه روزه میگیرد، روزهگیر، روزهدار.
صائبه : (عربی، صائبَة) (مؤنث صائب) صائب
صاحبه : (عربی) (مؤنث صاحب)، ( صاحب)
صابرین : (عربی) (جمع صابر)، ( صابر)
شیوه : 1- روش، طریقه؛ 2- (در قدیم) عشوه، ناز، حالت، وضع؛ 3- (در عرفان) اندک جذبه را گویند که گاه هست و گاه نیست.
شیوا : 1- ویژگی سخنی که به زیبای و با فصاحت بیان شده باشد، شمرده و واضح و دلنشین؛ 2- (در قدیم) فصیح، نغز، خوب؛ 3- (اَعلام) یکی از سه خدای بزرگ آیین هندو، که نمایندهی مرگ و تجدید حیات است.
شینا : 1- شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، 2- سعی و کوشش و جِد و جَهد.
شیما : 1- (عربی) زن خال دار؛ 2- (اَعلام) دختر حلیمهی سعدیه خواهر رضاعی پیامبر اسلام(ص).
شیلر : (آعلام) ناحیهای مرزی در شمال شرقی عراق، به صورت پیش آمدگی در استان کردستان ایران، میان شهرستانهای بانه و مریوان. رود شیلر در آن جریان جریان دارد و از شهرهای مهم آن سلیمانیه است.
شیلان : (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان)، 1- درخت عناب؛ 2-(در مغولی) مهمانی، سور؛ 3- (در قدیم) غذا، طعام.
شیلا : نام نهری در سیستان و بلوچستان که از دریاچهی هامون به خارج از آن جریان دارد.
شیفته : (صفت فاعلی از شیفتن)، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق.
شیریندخت : 1- (شیرین + دخت = دختر)، دختر شیرین؛ 2- (به مجاز) زیبا، گرامی، عزیز.
شیرین : 1- دارای مزهی شیرینی؛ 2- (به مجاز) مطبوع، دلنشین و دلپذیر؛ 3- (به مجاز) زیبا؛ 4- (به مجاز) شیوا یا ادا شده با لهجهای گوش نواز (سخن)؛ 5- (به مجاز) گرامی، عزیز، به طور دلپذیر، خیلی خوب، مطبوع و خوشایند شدن؛ 6- ...
شیده : (شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی، روشنایی؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
شیدرخ : 1- آفتاب رو، درخشان رو؛ 2- (به مجاز) زیبا.
شیدخت : (شید= خورشید + دخت = دختر) 1- دختر خورشید؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
شِیدا : 1- عاشق، دلداده؛ 2- (در قدیم) آشفته و پریشان؛ 3- (در عرفان) شدت غلیان عشق و عاشقی را گویند، در این مقام عاشق خود را فراموش میکند. اهل جذبات را نیز شیدا گویند.
شیبا : (= شیوا)، آشفته، شیفته.
شهیندخت : (شهین + دخت = دختر)، 1- دخترِ شاهزاده؛ 2- (به مجاز) دخترِ بلند مرتبه و عالی مقام.
شهین : (شه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شاه؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و مقامِ شاهانه.
شهناز : 1- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از لحنهای قدیم ایرانی؛ 3- شاهناز.
شهلا : (عربی) 1- دارای چشم رنگ سیاه چون رنگ چشم میش؛ 2- (به مجاز) زیبا و فریبنده (چشم)؛ 3- (در گیاهی) ویژگی نوعی نرگس که حلقهی وسط آن سرخ یا بنفش است؛ نرگس، نرگس شهلا.
شهگل : بهترین گل، گلِ شاهانه.
شهزاد : 1- شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه؛ 2- عنوان برای امامزادهها.
شهره : (عربی) مشهور، نامور.
شهرو : حکومت کننده، سلطنت کننده؛ 2- (اعلام) 1) شهرو [اساطیر] از زمان ایران باستان است که نمایه ای از زنِ دانا، اندیشمند و توانا را به تماشا می گذارد. نویسنده ی داستان حماسی برزونامه در چهره ای که از این زن رسم کرده است ...
شهرناز : (اعلام) (در شاهنامه) نام دختر جمشید که او را با خواهرش ارنواز به ایوان ضحاک بردند و ضحاک او را از جادویی بپرورد و کژی و بدخویی آموخت و چون فریدون به کاخ ضحاک درآمد فرمان داد تا او و ارنواز را ...
شهرزاد : 1- (مخفف شهرزاده)، زادهی شهر، شهری؛ 2- (اَعلام) شخصیت اصلی کتاب هزار و یک شب، که به همسری پادشاه در میآید و هر شب بخشی از داستانهای هزار و یک شب را برای او نقل میکند.
شهربانو : 1- (در قدیم) همسر پادشاه، ملکه؛ 2- (اَعلام) دختر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی، که گفته میشود پس از اسیر شدن به دست مسلمانان، به عقد امام حسین(ع) در آمد و امام زینالعابدین(ع) فرزند اوست. بقعهای به نام بیبیشهربانو در شهرری به ...
شهدخت : (شه = شاه + دخت = دختر)، 1- دختر شاه؛ 2- (به مجاز) عالی قدر و ارزشمند.
شهد : (عربی) 1- عصارهی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است؛ 2- مادهی قندی مذاب یا مایع؛ 3- (در قدیم) عسل؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) هر چیز دلپذیر و مطبوع.
شهپر : (= شاه پر)، هر یک از پرهای اصلی پرندگان.
شوکت : (عربی) 1- جاه و جلال؛ 2- عظمت، بزرگی
شوکا : 1- نوعی گوزن بومی اروپا و آسیا؛ 2- (در مازندرانی) به معنی آهو و غزال.
شورانگیز : 1- ایجاد کنندهی هیجان، هیجان انگیز؛ 2- (در قدیم) آشوب به پا کننده، فتنه انگیز.
شَمین : (عربی ـ فارسی) (شم = بو، رایحه + ین (پسوند نسبت))، خوشبو.
شمیمه : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شمیم : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شُمیلا : قلب شدهی [پدیده آوایی در زبان مثل: دیوار و دیوال] شُمیرا. شُمیرا و سمیرا. 1-
شمیسا : (= شمسا)، ( شمسا.
شمه : (عربی، شَمَّة) (در قدیم) بوی خوش.
شمشاد : 1- (در گیاهی) درختچهای همیشه سبز با انواع مختلف که در حاشیهی باغچهها کاشته میشود؛ 2- (در قدیم) مرزنگوش؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) شخص خوش قد و قامت؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) زلف و معشوق.
شمسی : (عربی ـ فارسی) 1- (منسوب به شمس)، 2- دارای شمس (خورشید)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) سرخ رنگ.
شمسه : (عربی ـ فارسی) 1- نقش زینتی به شکل خورشید که در تذهیب، جواهر سازی، کاشی کاری و مانند آنها به کار میرود؛ 2- نوعی پارچه؛ 3- (در قدیم) خورشید؛ 4- (به مجاز) عالیترین و بهترین فرد.
شمسجهان : (عربی ـ معرب فارسی) 1- خورشید جهان، آفتاب گیتی؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
شمامه : (عربی) 1- (در قدیم) رایحه و بوی خوش؛ 2- گلولهی خوشبو، دستنبو؛ 3- (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند.
شَلیر : (= شَلیل)،1- میوهی خوشبو و گوارا و آبدار شبیه شفتالو و هلو؛ 2- درخت این میوه.
شَلاله : (عربی) 1- آبشار؛ 2- (در منابع عربی) شلال؛ 3- (در ترکی) آبشار، فوّاره.
شکیلا : (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خوشگل و زیبا.
شکیبا : صبور، برد بار، باشکیبایی.
شکوه : حالتی در کسی که به بزرگی جلوه کند و احترام برانگیزد یا چشمها را خیره کند، بزرگی، حشمت و جلال.
شکوفه : (در گیاهی) هریک از گلهای درختان میوه که معمولاً در فصل بهار میشکفند.
شکوفا : 1- ویژگی گل یا غنچهای که باز شده است، شکفته؛ 2- (به مجاز) با رونق، پیشرفته، رشد یافته.
شکرانه : (عربی ـ فارسی) 1- سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته میشود، یا عملی که برای سپاس انجام میشود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده میشود؛ 2- (در قدیم) (در حالت قیدی) به عنوان سپاسگزاری برای تشکر؛ 3- شکرگزاری و حق ...
شقایق : (عربی) 1- (در گیاهی) گلی سرخ رنگ؛ 2- گیاهی یک ساله و علفی یا کاشتنی این گل که بیشتر در مزارع، دشت ها و دامنههای کوهستان میروید؛ 3- کاسه بشکنک.
شفیعه : (عربی) (مؤنث شفیع)، شفیع.
شفق : (عربی) نوری سرخ که تا مدتی پس از غروب خورشید از آسمان به زمین میتابد.
شفا : (عربی) 1- بهبود، بهبود یافتن از بیماری؛ 2- (در اصطلاح عرفانی) از میان رفتن بیماری دل به سبب تابش انوار ملکوتی است؛ 3- (اَعلام) دایرة المعارف عربی از ابن سینا، در زمینهی منطق، علوم طبیعی، ریاضیات و الاهیات، که بیشتر آن به ...
شعله : (عربی) زبانهی آتش، بخش گرم و نورانی آتش.
شریفه : (عربی) (مؤنث شریف)، ( شریف.
شریعه : (عربی) 1- شریعت، شریعت؛ 2- (در قدیم) محل در آمدن به آب، محل برداشتن آب از رودخانه و مانند آن.
شریعت : (عربی) 1- شرع؛ 2- (در قدیم) طریقه، روش؛ 3- (در اصطلاح) اقوال واعمال و احکامی است که حق تعالی به زبان پیامبر اسلام(ص) بر بندگان مقرر فرموده است و موجب انتظام امور معاش و معاد است.
شَرمینه : (شرم + اینه (پسوند نسبت))، منسوب به شرمین، + شرمین.
شَرمین : (در قدیم) شرمگین، با حُجب و حیا، خجالت زده.
شَرفنسا : (عربی) موجب آبرو، حرمت و اعتبار زنان.
شَرف : (عربی) 1- حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزشهای اخلاقی بوجود میآید، بزرگواری، افتخاری که از امری نصیب شخص میشود؛ 2- برتری؛ 3- (در احکام نجوم) محل یک سیاره در منطقهالبروج که سیاره در آن محل تأثیری قوی دارد.
شرافت : (عربی) 1- حالتی در شخص که او را از ارتکاب رذایل باز میدارد؛ 2- بزرگ منشی، بزرگواری.
شَراره : (عربی) 1- شرار، پارهای از آتش که به هوای پرد، جرقه، اخگر؛ 2- (به مجاز) درخشش، روشنی.
شبنم : (در علوم زمین) رطوبت هوا که مخصوصاً هنگام شب، در مجاورت اجسام سرد به مایع تبدیل میشود به شکل قطرههای کوچک آب بر سطح آنها مینشیند، ژاله.
شباهنگ : (= شب آهنگ) 1- (در قدیم) (در نجوم) شِعرای یمانی، ستارهی بامدادی، ستارهی سهیل؛ 2- نام پرندهای (بلبل)، شب آهنگ کننده، مرغ سحر، مرغ سحرخوان.
شاینا : شاهدانه.
شایسته : (صفت فاعلی از شایستن)، 1- دارای ویژگی مطلوب، مناسب، سزاوار و در خور، لایق؛ 2- دارای تواناییهای لازم برای به دست آوردن چیزی یا انجام دادن کاری.
شایا : (= شایسته)، ( شایسته.
شاهده : 1- منسوب به شاهد؛ 2- زیبارو؛ 3- (به مجاز) محبوب و معشوق.
شاهپری : پری، عنبر.
شانلی : ( ترکی) 1- افتخار آمیز؛ 2- مشهور.
شادیه : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادی : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادلین : (شاد + لین = نرمی و ملایمت)، شاد رویِ نرمخو و آرام.
شادان : 1- شاد، مسرور؛ 2- (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانه.
شاداب : با طراوت، تازه، شاد، شادان، مسرور.
اسم دختر با حرف س
سیمینه : (در قدیم) (= سیمین)، ( سیمین.
سیمینعِذار : (در قدیم) (به مجاز)، دارای چهرهی سفید و زیبا.
اسم های ترکیه ای استانبولی دختر همراه با معنی
سیمینزر : (سیمین= نقرهای + زر = طلا)، 1- ساخته شده از نقره و طلا؛ 2- (به مجاز) ارزشمند، گرانبها.
سیمینرخ : (= سیمین عذار)، ( سیمین عذار.
چند اسم خوشگل و امروزی جدید دختر
سیمیندخت : (سیمین + دخت = دختر)، 1- دختری که مانند نقره سفید و درخشان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
سیمینبَر : (در قدیم) 1- (به مجاز) سیم اندام، دارای اندامی سفید؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سیمین : (سیم = نقره + ین (پسوند نسبت))، 1- ساخته شده از نقره، نقرهای رنگ، سفید و درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سیما : (عربی) 1- چهره، صورت؛ 2- (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.
سیرانوش : [سیر (در پهلوی) راضی و خشنود + انوش= جاویدان]، خوشنودی و رضایتمندی جاودان.
سیران : (در قدیم) گردش و تفرج.
سیاره : (عربی) 1- (در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید میگردند؛ 2- (در قدیم) کاروان، قافله.
سُهیلا : (عربی) 1- نرم، ملایم؛ 2- (مؤنث سهیل)، ( سهیل.
سُهی : (عربی) مُمالِ سُها (= سُها)،م سُها.
سُها : (عربی) (اَعلام) (در نجوم) ستارهی کم نوری در کنار ستارهی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان میکردند.
سوینج : (ترکی) شادی.
سوین : (ترکی) شادباش.
سِویل : (ترکی) لایق، محبت.
سُونیا : (ترکی ـ فارسی) (سو = نور + نیا) 1- نورِ نیاکان(؟)؛ 2- (در یونانی) خرد و عقل.
سُونای : 1- (سونا = دعا کننده، ستاینده + ی)؛ 2- (در ترکی) آخرین ماه.
سُونا : 1- طلا؛ 2- (در ترکی) 1) مرغابی، 2) زیبا و قشنگ.
سوما : 1- ماه، نور ماه؛ 2- (به مجاز) زیبا؛ نهر آب و مجرای قنات.
سولماز : (ترکی) 1- پژمرده نشدنی، 2- گلی که هرگز پژمرده نمی شود.
سوگند : قسم، استواری بر پیوند، استواری بر گفتن و راست گفتن.
سوگل : (ترکی) (در گفتگو) مورد علاقه و محبت زیاد، محبوب.
سوفیا : (عربی) 1- (= صوفیه)، پیروان تصوف؛ 2- عاقل، خردمند؛ 3- (اَعلام) (= صوفیه) پایتخت بلغارستان.
سوسن : 1- (گیاهی) گیاهی پیاز دار و تک لپهای، با برگهای باریک و دراز که انواع وحشی و پرورشی دارد؛ 2- گل این گیاه که معمولاً درشت، خوشهای، و به رنگ ها و اشکال مختلف است. بعضی انواع آن خاصیت دارویی دارد.
سوزان : 1- دارای حرارت و گرمای بسیار زیاد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) سرشار از اندوه و اشتیاق.
سورینا : (سورین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سورین، ( سورین.)
سوریا : (سوری + الف (اسم ساز))، ( سوری.
سوری : 1- (در قدیم) (در گیاهی) گل سرخ؛ 2- (به مجاز) سرخ رنگ.
سوره : (عربی) هر یک از بخشهای صد و چهاردهگانهی قرآن که خود شامل چند آیه است، سورت.
سورا : 1- سود دهنده؛ 2- توانا، نیرومند؛ 3- (اَعلام) نام شهر «شوراب» در نوشتههای رومی و یونانی که به گونهای سورا/ surāـ/ آمده است، شوراب (سورا) در مغرب رود فرات و در نزدیک دشت سروج (باتنه) و در شرق حلب قرار دارد.
سوده : (عربی) 1- ساییده، ساییده شده؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه ابن قیس ابن عبد شمس، از همسران پیامبر اسلام(ص)، بیوهی یکی از مسلمانان نخستین به نام سکران.
سودابه : (= سوداوه) 1- (در پهلوی) به معنی دارنده ی آب روشنی بخش؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) همسر کیکاووس که چون سیاوش عشق او را نپذیرفت، بر او بهتان زد و موجب آوارگی و کشته شدن وی شد. در نتیجه به کین خواهی ...
سودا : اسم ترکی دخترانه - عشق.
سَنیه : (عربی) عالی، خوب.
سُندُس : (معرب از فارسی؟) 1- (در قدیم) پارچهی ابریشمیِ لطیف و گرانبها؛ 2- (به مجاز) گلهای ظریف و رنگارنگ.
سُنبله : 1- (در گیاهی) نوعی گل آذین که گلهای بدون دُمگل آن در اطراف یک محور جمع میشوند؛ 2- خوشهی بعضی گیاهان مانند گندم و جو؛ 3- (در نجوم)؛ صورت ششم از صورتهای فلکیِ منطقه البروج، واقع در استوای سماوی، که به شکل ...
سُنبل : 1- (در گیاهی) گلِ خوشهای بلند، به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز، آبی، سفید و زرد، گیاه همین گل؛ 2-(در قدیم) (به مجاز) گیسو، زلف.
سَنا: (عربی) 1- (در قدیم) روشنایی؛ 2- (در گیاهی) گروهی از گیاهان درخچهای یابوتهایِ گرمسیری و خودرو از خانواده گل ارغوان که برگچه و میوهی آنها مصرف دارویی دارد.
سُمیه : (اَعلام) نام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام.
سمیعه : (عربی) گوش شنوا.
سَمیره : (عربی) (= سمیرا)، ( سمیرا. 1-
سَمیرا : (عربی) 1- زن گندمگون، شمیرا. [سمیرا ترجمهی «مهینبانو» است]؛ 2- (اَعلام) نام عمهی شیرین است در اشعار نظامی.
سَمنناز : (سَمن + ناز= کرشمه، ناز و غمزه) (به مجاز) زیباروی دارای ناز و کرشمه.
سَمنرخ : (= سمن چهر)، ( سمن چهر.
سَمنبر : (به مجاز) دارای اندام معطّر چون سَمن، یا دارای اندام سفید و لطیف.
سَمن : 1- نام گیاهی (رازقی)، یاسمن؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) چهرهی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش.
سَمرا : (عربی) زن گندمگون.
سَمر : (عربی) 1- (در قدیم) حکایت، افسانه، داستان؛ 2- (به مجاز) مشهور و گفتار و سخن.
سَمانه : 1- (مخفف آسمان) یعنی سقف خانه؛ 2- نام پرندهای کوچک که به آن در ترکی بلدرچین میگویند.
سَما : (عربی) (در قدیم) آسمان.
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
سَلینا : (ترکی ـ فارسی) (سَلین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سَلین، ، سَلین.
سَلین : (ترکی) 1- سیل مانند؛ 2- (اَعلام) نام رودخانهای در آذربایجان که از منطقه قره داغ سرچشمه میگیرد.
سَلیمه : (عربی) (مؤنث سلیم)، ( سلیم)
نام های دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
سَلیله : (عربی) (در قدیم) دختر، دخت، فرزندِ دختر.
سَلوی : (معرب از لاتین) (در گیاهی) 1- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار. برگ ها و سرشاخه های آن معطر ...
سِلوا : (عربی) 1- (در گیاهی) گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ 2- هر چیز که تسلّی دهد؛ 3- انگبین، عسل.
اسم های زیبای گیلانی و مازندرانی دخترانه
سَلمی : (عربی) (در گیاهی) نام گیاهی است؛ (اَعلام) زنی معشوقه در عرب و (به مجاز) هر معشوق را گویند.
سِلما : 1- نام درختی؛ 2- (در عربی) (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب.
سُلدا : (ترکی) حامی، یاور.
سَلامه : (عربی) (اَعلام) سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع).
سَلامت : (عربی) 1- سالم، تندرستی، صحت؛ 2- (در حالت قیدی) بطور سالم، در حال صحت؛ 3- (در قدیم) امنیت و آرامش، رستگاری.
سُلاله : (عربی) 1- نسل؛ 2- (در قدیم) فرزند، نطفه.
سَکینه : (عربی) 1- (= سکینت)، آرامش خاطر؛ 2- (اَعلام) [قرن 1و 2 هجری] دختر امام حسین(ع)، همسر مصعب ابن زّبیر. در مدینه وفات یافت.
سعیده : (عربی) 1- (مؤنث سعید)، ( سعید. 1- و 2- ؛ 2- (اَعلام) 1) رودی از رشته کوه اطلس، در شمال غربی الجزایر به ارتفاع 1180 متر؛ 2) نام استانی در شمال غربی الجزایر؛ 3) نام شهری در مرکز استان سعیده در الجزایر، ...
سَعدیه : (عربی) (سعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب))، 1- منسوب به سعد، سعد. 1- ؛ 2- (به مجاز) سعادتمند و خوشبخت؛ 3- (اَعلام) آرمگاه سعدی در شمال شرقی شهر شیراز در استان فارس.
سعاده : (عربی) 1- نیک بختی، خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها.
سَعادت : (عربی) 1- خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستارهها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها.
سُعاد : (عربی) (اَعلام) نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقهای در عرب.
سَریرا : (سَریر + ا (پسوند نسبت))، منسوب به سَریر، ) سَریر.
سَروین : 1- (در قدیم) شبیه سَرو؛ 2-(در کردی) روسری و چارقد.
سَروی : 1- منسوب به سرو؛ 2- نوعی از خطوط اسلامی؛ 3- نخلی، شجری.
سَروه : (کردی) نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز.
سَروناز : 1- سرو نورسته، سروی که شاخههای آن به هر طرف مایل باشد؛ 2- (در موسیقی ایرانی) نام نوایی.
سَروگل : (سرو = درخت سرو + گل) (به مجاز) زیبا و با طراوت و شاداب.
سروراعظم : (فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، سرور و اعظم.
سُرور : (عربی) خوشحالی، شادمانی.
سَرو : 1- (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است؛ 2- (به مجاز) شاداب و با طراوت.
سرمه : 1- مخلوطی از کانه های آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه ها استفاده می شود، [سرمه های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه های روغنی ...
سَدِنا : سدن + الف (اسم ساز)، خدمت کردن کعبه.
سَحرناز : (عربی ـ فارسی) 1- زیبایی سپیده دم؛ 2- (به مجاز) زیبا.
سحرگل : (عربی ـ فارسی)، 1- گل سپیده دم؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
سَحر : (عربی) 1- زمان قبل از سپیدهدم؛ 2- زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح؛ 3- (در قدیم) صبح.
سِتیلا : (عربی) (اَعلام) 1) نام دختر حضرت موسی کاظم(ع)؛ 2) نام حضرت مریم.
سِتیا : گیتی، دنیا و روزگار.
سِتی : (عربی) (از عربی ستّی = بانوی من) 1- (در قدیم) عنوانی احترام آمیز برای زنان؛ 2- (به مجاز) زن و دختر.
ستوده : (صفت مفعولی از ستودن)، آنکه او را ستودهاند؛ ستایش شده.
ستایش : 1- حمد و سپاس خداوند، شکرگزاری (به درگاه خداوند)؛ 2- ستودن، مدح کردن، تعریف، مدح، تمجید؛ 3- تعریف و تمجید شدن.
ستاره : 1- (در نجوم) هر یک از اجسام نورانی آسمان که معمولاً شبها از زمین به صورت نقطههای نورانی چشمک زنِ نسبتاً ساکن دیده میشوند؛ اختر، نجم؛ 2- (به مجاز) بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبارو.
سپینود : (اَعلام) (در شاهنامه) دختر پادشاه هند (شنگل) و زن بهرام گور.
سپیده : 1- روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتاب؛ 2- (در قدیم) سفیداب؛ ذره و برادهی قلع.
سبا : (عربی) 1- (اَعلام) 1) (= سباء) سورهی سی و چهارم از قرآن کریم؛ 2) نام شهر بلقیس؛ 3) مملکتی باستان در جنوب جزیره العرب در هزارهی اول پیش از میلاد 2- (در عبری) انسان.
سایه : 1- (در فیزیک) تاریکی نسبی که به سبب جلوگیری تابش مستقیم نور در سطح یا فضا ایجاد میشود در مقابلِ روشن؛ 2- (به مجاز)، توجه، عنایت، پناه، حمایت؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) حشمت و بزرگی.
ساینا : 1- (اوستایی) (اَعلام) نام خاندانی از موبدان زرتشتی؛ 2- (در طبری) ساکت و بیصدا؛ 2) سایهای که مشخص و قابل رؤیت باشد.
سایدا : (کردی) (مرکب از سای + دا) سایهی مادر (؟).
سایان : (کردی) (سای = سایه + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به سایه (؟)، م سایه؛ 2- (اَعلام) نام رشته کوهی در آسیای مرکزی، بیشتر در سیبری جنوبی، شامل سایان خاوری و سایان باختری.
سایا : (ترکی) 1- یکرنگ، بیریا؛ 2- (در فارسی) ساینده.
ساهره : (عربی) 1- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) (در ادیان) زمین روز رستاخیز؛ 3- چشمه روان؛ 4-ماه، غلاف ماه.
سانیا : سایه روشنِ جنگل.
سانای : (ترکی) مهنام، بیقرار.
ساناز : 1- نام گلی؛ 2- کمیاب، نادره.
سانا : آسان.
سامیه : (عربی) (مؤنث سامی)، (در قدیم) بلند. + ( سامی. 1-
سامینا : 1- مانند مینا؛ 2- نام گلی.
سامه : 1- (در قدیم) عهد، پیمان؛ 2- جای امن و امان، پناه، مأمن.
سالینا : [سال + ین (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، منسوب به سال، سالانه(؟).
سالومه : (عبری) (اَعلام) زوجهی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی.
ساقی : (عربی) 1- آن که شراب در پیاله میریزد و به دیگری میدهد؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) معشوق؛ 3- (در قدیم) در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است.
ساغر : (معرب) 1- ظرفی که در آن شراب مینوشند، جام شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز)، شراب؛ 3- (در عرفان) دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده میشود.
ساعده : (عربی) 1- (مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا میریزد؛ 2- مجاری شیر در پستان؛ 3- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی.
سازگار : 1- دارای گرایش به همراهی و همکاری با دیگران، هماهنگ، موافق؛ 2- ملایم طبع.
ساریه : (عربی) 1- ابری که در شب آید؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دختران امام موسی کاظم(ع).
سارینا : خالص، پاک.
ساره : (عبری) (= سارا، سارای)؛ 1- امیرهی من؛ 2- (اَعلام) زوجهی ابراهیم خلیل(ع) که به روایت تورات در 90 سالگی اسحاق را به دنیا آورد و در 127 سالگی درگذشت؛ 3- (در هندی) شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که ...
سارگل : گل زرد.
سارای : (عربی) (= ساره و سارا)، ( ساره و سارا. 1-
ساران : 1- (در قدیم) آغاز، ابتدا؛ 2- سر.
سارا : (عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل ( ساحل.
ساحله : (عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل ( ساحل.
ساحل : (ترکی) دارای موهای بلند و پرپشت، گیسو بلند.
ساچلی : (ترکی) دارای موهای بلند و پرپشت، گیسو بلند.
ساجده : (عربی) (مؤنث ساجد)، ( ساجد.