اسم دخترانه بشرا (بشری)
Boshra

اسم دخترانه بشرا با ریشه عربی، به معنی بشارت، مژده، مژدگانی، از واژه های قرآنی (یونس).
![]()
چه اسمی به بشرا میاد؟

اسم دختر که به بشرا بیاد: اسرا، پادمیرا، نورا، تارا، تیارا، کیارا،، سورا،
اسم پسر که به بشرا بیاد: اهورا، صدرا، آرمیا،
___________________________
اسم دخترانه بنیا
Beniya

اسم دخترانه بنیا با ریشه عبری به معنی تو فرزند منی.
![]()
چه اسمی به بنیا میاد؟

اسم دختر که به بنیا بیاد: سالویا، محیا، هلیا، مهنیا، ستیا، آندیا، آنیا، مهدیا،
اسم پسر که به بنیا بیاد: بردیا، ایلیا، آریا، ارشیا، آرمیا، سامیار، سانیار،
________________________
اسم دخترانه بنیتا
Benita

اسم دخترانه بنیتا با ریشه فارسی به معنی دختر بی همتای من.
![]()
چه اسمی به بنیتا میاد؟

اسم دختر که به بنیتا بیاد:
مهتا، رستا، آنیتا، رزیتا، چیستا، سوریتا،
اسم پسر که به بنیتا بیاد:
________________________

بینظیر : (فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا.
بینا : (به مجاز) 1- آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ 2- آن که میتواند ببیند.
بیریوان: (کردی) شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می دوشد.
بیتا : بیمانند، بیهمتا، یکتا.
بیان : (عربی) 1- سخن، گفتار؛ 2- شرح و توضیح؛ 3- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ 4- (به مجاز) زبان؛ 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا ...
![]()
بِهیه : (عربی) 1- تابان، روشن؛ 2- فاخر، شکوهمند.
بِهینا : (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین، ( بهین.
بِهین : (صفت عالیِ واژههای بِه و بهتر) (در قدیم) بهترین، برگزیدهترین.
بِهی : (در قدیم) 1- خوبی، نیکی، نیکویی؛ 2- تندرستی، سلامت؛ 3- نیکبختی، سعادت. [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است].
بِهنوش : گوارا.
بِهناز : خوش ناز و ادا.
بِهشید : تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهشته : (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بهشت؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.
![]()
اسم کردی دختر به ترتیب حروف الفبا
انتخاب اسم های جدید ترکی دخترانه
بهشت : 1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ 3- (به مجاز) دختر زیبا و با ...
بِهسا : (به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهرخ : خوشگل و نیک منظر.
بِهدخت : (به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهجت : (عربی) شادمانی، نشاط.
بهاره : 1- مربوط به بهار؛ 2- به عمل آمده در بهار؛ 3- منسوب به بهار. + م بهار. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5-
بهارک : [بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] 1- به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا با طراوت.
بهاران : 1- هنگام بهار، موسم بهار؛ 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت.
![]()
اسامی شیک و زیبای کوتاه دخترانه
اسم های ترکی دختر همراه با معنی
![]()
بهار : 1- فصل اول سال؛ 2- (در گیاهی) شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ 3- گیاهی زینتی؛ 4- (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف؛ 6- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ 7- (در ...
بِهآفرین : 1- خوب آفریده؛ 2- خوش سیما، خوش منظر؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بوستان : 1- بُستان، باغ و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی.
بَنفشه : (در گیاهی) 1- هر یک از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل بهار میرویند؛ 2- (به مجاز) مو، زلف؛ 3 (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بِنتالهدی : (عربی) دختر هدایت شده.
بُلور : (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی مادهی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ 2- آنچه از جنس شیشهی شفاف خوب است.
بِلقیس : (عربی) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است. [پیشینه و ریشهی نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژهی احتمالاً یونانیpallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای ...
بَصیرت : (عربی) 1- بینایی؛ 2- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ 3- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بَصیرا : (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به دانایی؛ 3- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد. + ن.ک. بَصیر. 1- ، 2- ، 3- و 4-
بُشری (بشرا) : (عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از واژههای قرآنی (یونس: 64).
بِشارت : (عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بَرفین : (برف + ین (پسوند نسبت))، 1- برفی، از جنس برف؛ 2-سفید مانند برف؛ 3- (به مجاز) زیبا چهره.
بَدیعه : (عربی) (مؤنث بدیع) ، بدیع 1- ، 2- ، 3- و 4- .
بدریه : (عربی) (بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ 2- (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بَدری : (عربی) 1- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ 2- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بَدرالزمان : (عربی) 1- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ 2- (به مجاز) زیباروی زمانه.
بخشنده : (صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بتول : (عربی) 1- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ 2- زن بریده از دنیا برای خدا؛ 3- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(ع).
باهِره : (عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-
باوان : (کردی) 1- خانهی پدری؛ 2- جگر گوشه و عزیز.
بامی : (اوستایی) 1- درخشان؛ 2- (اَعلام) 1) لقب شهر بلخ؛ 2) صفت شهر اوشیدر.
بالی : (ترکی ـ فارسی) (بال= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی.
باقیه : (عربی) (مؤنث باقی)، 1- عمل صالح؛ 2- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ 3- پاینده، پایدار
باران : 1- (در علوم زمین) قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ 2- (در عرفان) باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات ...
باختر : 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است.