فیروزه : (معرب) 1- پیروزه؛ 2- نوعی کانی قیمتی حاوی مس و فسفر، دارای رنگ آبی یا سبز که در جواهر سازی به کار میرود؛ 3- گُهری گرانبها و آسمانی رنگ. [فیروزه در پهلوی، Pirojak و معرب آن «فیروزج» است. نام آن به فارسی ...
فهیمه : (عربی) (مؤنث فهیم)، فهیم.
فهمیده : (عربی ـ فارسی) (صفت فاعلی از فهمیدن)، 1- دارای فهم، دانا؛ 2- (در حالت قیدی) از روی فهم، آگاهانه.
فَهامه : (عربی) (مؤنث فَهام)، فَهام.
فوژان : فریاد، آه و بانگ بلند.
فوزیه : (عربی) زن پیروز در هر کار و امری، رستگار و موفق.
فضیله : (عربی) (= فضیلت) 1- برتری در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ 2- ارزش و اهمیت، شرف؛ 3- (در قدیم) در علم اخلاق، ویژگی های ستوده ی اخلاقی.
فَضیلت : (عربی) 1- برتری در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ 2-ارزش و اهمیت؛ 3- (در قدیم) (در علم اخلاق) ویژگیهای ستودهی اخلاقی در مقابلِ زذیلت.
فِضه : (عربی) 1- (در قدیم) به معنای نقره و سیم؛ 2- (اَعلام) نام خادم حضرت فاطمه(س).
فصیحه : (عربی) (مؤنث فصیح)، ، فصیح 1- ، 2- ،3-.
فریوش : (= فریوار)، فریوار.
فرینوش : (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوید) ویژگی آن که دارای خجستگی و شکوهمندی جاوید و ماندگار است.
فریناز : [فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ناز= کرشمه و غمزه (به مجاز) زیبا و قشنگ] 1- ویژگی آن که دارای خجستگی و شکوهمندی زیبا و قشنگ است؛ 2- کرشمه و غمزهی با شکوه؛ 3- (به مجاز) ...
فَرینا : 1- مهرورز، مهربان؛ 2- دلبر، ستایش؛ 3- بخشش.
فَریمهر : (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشید)، 1- خورشید با شکوه و خجسته، آفتاب شکوهمند و مبارک؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
فَرین : (فر= شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت))، 1- (به مجاز) دارای شکوه و جلال؛ 2- تابهای از سفال برای پختن نان.
فریماه : (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ماه) 1- ماه خجسته و مبارک، ماه شکوهمند و خجسته؛ 2- (به مجاز) زیباروی سعادتمند و باشکوه.
فریما : (= فریبا)، فریبا.
فریسا : (فری = شگفت انگیز، عجیب + سا (پسوند شباهت))، 1- مانند فری، شبیه به فری؛ 2- (به مجاز) عجیب و شگفت انگیز (از حیث زیبایی).
فریده : (عربی) (مؤنث فرید)، فرید.
فریدخت : (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + دخت = دختر)، 1- دختر خجسته و مبارک؛ 2- دختر باشکوه و شکوهمند.
فَریدا : (عربی ـ فارسی) (فرید + ا (پسوند نسبت))، منسوب به فرید، فرید.
فریبا : 1- (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند؛ 2- (در قدیم) به معنای فریفته.
فریال : (عربی) 1- زیباروی؛ 2- خوش صدا؛ 3- نام پرنده ای.
فَریا : [فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند نسبت)]، 1- (به مجاز) خجسته، شکوهمند، مبارک، با شکوه؛ 2- (به مجاز) جذاب، دلپذیر و گیرا.
فروغاعظم : (فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزرگ) 1- ویژگی آن که دارای درخشندگی و روشنایی زیاد است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
فروغ : 1- روشنیای که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد؛ پرتو؛ شعلهی آتش؛ 2- (به مجاز) رونق، درخشندگی و جذابیت؛ 3- (به مجاز) امید به زندگی و شوق و اشتیاق؛ 4- (اَعلام) فروغ فرخزاد [1312-1345 شمسی] شاعرهی ایرانی از مردم تهران. ...
فروزنده : (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده؛ روشن و تابان، افروخته و مشتعل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش، آراینده.
فروزان : آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعلهور، مشتعل، روشن، تابناک، درخشنده.
فروز : 1- افروختن، فروزیدن؛ 2- (در قدیم) به معنای روشنایی و نور.
فروردین : 1- فروردهای پاکان و فروهرهای پارسیان؛ 2- در آیین زرتشتی یکی از فرشتگان موکل به روز نوزدهم هر ماه شمسی (فروردین روز)؛ 3- ماه اول هر سال شمسی (فروردین ماه).
فَرنیا : (فر = (در قدیم) (به مجاز) مایهی جلال و شکوه + نیا = پدربزرگ، جد) (به مجاز) ویژگی آن که مایهی جلال و شکوه نیایش میباشد.
فَرنوش : (دساتیر) نام عقل فلک قمر که به عربی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند. [از برساختههای دساتیر میباشد].
فَرنگیس : (اَعلام) نام دختر افراسیاب تورانی و زن سیاوش.
فَرناز : [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد، زیبایی و برازندگی + ناز = حالت یا رفتاری خوشایند و جذاب همراه با خودنمایی و اِکراه ظاهری، معمولاً برای جلب توجه دیگری، کرشمه و غمزه] 1-روی هم به ...
فَرگُل : نوعی پیراهن [برخاسته از فرنگ] که خوشایند و زیبنده و شکوه افزا بوده (است).
فُرصت : (عربی) 1- وقت مناسب برای انجام کاری؛ زمان و وقت؛ 2- (اَعلام) فرصت شیرازی: [1271-1339 قمری]، متخلص به فرصت، ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش ایرانی عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان در منطق، آثار عجم در تاریخ، بحورالالحان در موسیقی آوازی و دیوان ...
فرشیده : (فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید.
فرشته : 1- (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأمور اجرای اوامر خداوند است و مرتکب گناه نمیشود، مَلَک؛ 2- (به مجاز) شخص دارای اخلاق یا رفتار بسیار نیک و پسندیده؛ 3- (به مجاز) دختر یا زن ...
فرزانه : دارای خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا.
فردیس : پردیس، فردوس، بهشت.
فِردوس : (در عربی فردَوس) 1- (معرب از فارسیِ پردیس)، بهشت؛ 2- (اَعلام) شهرستانی در جنوب غربی استان خراسان رضوی.
فردخت : [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورَد؛ (به مجاز) مایهی جلال و شکوه؛ زیبایی و برازندگی + دخت = دختر] 1- روی هم به معنی دختری که شکوه و جلال آن در بیننده شگفتی و تحسین ...
فرخنده : 1- موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب، مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت و کامروا.
فرّخناز : 1- ویژگی آنکه خوشبخت و کامیاب است و دارای ناز و کرشمه است؛ 2- دارای ناز و غمزه و کرشمهی خوب، خوش و موزون.
فرّخلقا : (فارسی ـ عربی) 1- خوش صورت، زیبا چهر، زیباروی، نیکو دیدار، خوش برخورد؛ 2- (اَعلام) قهرمان داستان امیر ارسلان رومی، دختر پترس شاه فرنگی، که امیر ارسلان با دیدن تصویرش، عاشق او شد و در صدد یافتن او برآمد.
فَرّخ : 1- خجسته و مبارک و فرخنده؛ 2- (در قدیم) خوشبخت و کامیاب؛ 3- بزرگوار و ارجمند؛ 4- موزون و دلپذیر؛ 5- خوش و خوب؛ 6- (در حالت شبه جمله) خوشا، نیکا.
فرحنوش : (عربی ـ فارسی) (فرح + نوش)، 1- شادمانی و سُرور جاوید؛ 2- (به مجاز) آن که همیشه شادمان است، همیشه شاد.
فرحنِسا : (عربی) (فرح + نسا)، زنی که موجب شادی و شادمانی باشد، شادی آور، شادمان کننده.
فرحناز : (عربی ـ فارسی) 1- آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است؛ 2- (به مجاز) زیبا روی مسرور و شادمان.
فرحزاد : (فرح = شادمانی و سرور + زاد = زاده)، 1- زاده ی شادمانی و سرور؛ 2- ویژگی کسی که تولدش موجب شادمانی و سرور است؛ 3- (به مجاز) نوزاد خوشقدم و خوش یمن.
فرحروز : (عربی ـ فارسی) 1- آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است؛ 2- (به مجاز) خوشبخت و کامیاب.
فرحدخت : (عربی ـ فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال.
فرحانه : (عربی) (مؤنث فرحان)، فرحان.
فرحانگیز : (عربی ـ فارسی) برانگیزندهی شادی، شادی بخش، مفرح.
فَرح : (عربی) شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن.
فَرانه : پروانه، فرانک، فرانق.
فرانک : (= فرانگ) 1- به معنی پروانه؛ 2- (اَعلام) 1) نام دختر برزین و زن بهرام گور؛ 2) (در شاهنامه) نام مادر فریدون پادشاه کیانی در داستانهای ملی.
فخریه : (عربی) (فخر + ایّه (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر. 1- ، 2- و 3-
فخری : (عربی ـ فارسی) (فخر + ی (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر. 1- ، 2- و 3-
فخرجهان : (عربی ـ معرب) موجب نازش و افتخار دنیا.
فخرالزمان : (عربی) شخص برجسته، گزیده، و مایهی مباهات در زمان خود.
فَجر : (عربی) 1- نوری که از مدتی پیش از طلوع خورشید به زمین می تابد، سپیده ی صبح، فلق؛ 2- سوره ی هشتادو نهم از قرآن کریم ، دارای سی آیه.
فتانه : (عربی) 1- (به مجاز) فتان، بسیار زیبا و دلفریب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) با زیبایی و دلفریبی.
فایضه (فائضه) : (عربی) (مؤنث فایض، فائض) فیض رسان، فایده بخش (زن).
فاطیما : (= فاطمه) (اعلام) دهکده ای در غرب پرتغال، نزدیکی لیریا. در نزدیکی آن در سال 1917 میلادی چند چوپان بچه مدعی دیدار حضرت مریم شدند. از آن پس، آن محل زیارتگاه شد و امروز یکی از مراکز بزرگ زیارتی کاتولیکان رومی است.
فاطمهنِسا : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و نسا.
فاطمهمعصومه : (عربی) 1- از نامهای مرکب، ا فاطمه و معصومه؛ 2- فاطمهی بیگناه و پاک.
فاطمهمحیا : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و محیا.
فاطمه عَذرا : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و عَذرا.
فاطمهسیما : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و سیما.
فاطمهسما : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و سما.
فاطمهزهرا : (عربی) (اَعلام) ام ابیها و ام الائمه و ام الحَسنین، صدیقه کبری دختر پیامبر اسلام(ص) و خدیجه دختر خویلد.
فاطمهحورا : (عربی) از نامهای مرکب، فاطمه و حورا.
فاطمه : (عربی) (مؤنث فاطم)، 1- زنی که بچهی دوساله را از شیر گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) دختر پیامبر اسلام(ص) ملقب به زهرا(س). [پیامبر اسلام(ص) فرمود: فاطمه حوریهای است آدمی زاد، حیض نبیند و چون دیگر زنان آلوده نگردد و اینکه خداوند او را ...
فاطِره : (عربی) (مؤنث فاطر)، ( فاطر.
فاضله : (عربی) (مؤنث فاضل)، فاضل. 1- و 2-
فادیا : (عربی) نجات بخش، منجی.
فاخره : (عربی) (مؤنث فاخر)، فاخر.
فاخته : (عربی) 1- پرندهای از خانوادهی کبوتر؛ کوکو، صلصل؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از اصول موسیقی قدیم، فاخته ضرب؛ 3- (اَعلام) دختر ابوطالب و خواهر امیرالمؤمنین(ع) مکنی [کنیهی او] به ام هانی.
سلام لطفا سه اسم زیبا از بینشان انتخاب کنید؟
فریماه - ماه فاطمه - آرامناز - راتاناز - نیلماه - نیکماه - فاطمه ناز - فاطمه سما - فاطمه حسنا - فاطمه باران - روشنا - روشا - روشان - یاسناز - پریناز - دلناز - النا - هلنا - حلما -
افراز - مهرافزا - مهرفروز - فرآیین - فرهت - فریاس - فریشا - فریسا - افرا - فریماه - فرسیما -
فرتیام - تیامهر - تیافر - کیافر - دلنیا - ماهیدا - دلفروز - همراز - ماهفر - دلژین -
هورسا - هوردخت - هوردا - هورمهر - نیارا - سامیا - رامیا - روژیا - متینا - امینا -
سلام لطفا بهترین اسم را انتخاب کنید.
نارا - سارا - مهرا - ماریا - سوفیا - الارز - مه رز - رزگل - ماهیدا - ماهانا - هیلدا - فرتیام - مهروز - مالیا - مهلیان
سلام قشنگترین اسم کدومه ؟
اسم دختر :
فرحت ، فرحزاد - فرحسا - فرحنوش - فرحانه - فریناز - فریمهر - نیره - نیرا - گلنیرا - نیلین - نیلرام - ویشکا
اسم پسر :
فرآیین ، فرازین ، فرادین ، فرنام ، فرزان ، فرهام ، فرهان - نیکمهر - نیکفر - نیکیار - نیکفام - شهنام
سلام اسم دختر و پسر کدامیک زیباترینند؟
با عرض ادب و احترام
لطفاً چند اسم دخترانه که به فریدون و فریده بیاد پیشنهاد بدین. ممنون
حنا رعنا ویانا حسنا سارا مھسا انیتا ھلسا اویسا الیسا زینا رانیا رستا راحیل سویل ایسل مریلا مریدا مرسا مھروز ثمیلا ثمینا فریحا اریحا مریحا رایحه نیلدا سالیز سایناز نیکدخت نیکدا سلما
سلام لطفا 5 اسم با اولویت زیبایی انتخاب کنید.
سلام اسم دختر و پسر با معنای خوب ک ب احمد و فاطمه بیاد
ترجیحا با ف شروع بشه
سلام ، اسم دخترکه به فهامه و فریماه بیاد؟
لطفا چندتا اسم دختربگید که با حرف ( ف ) شروع شود باتشکر.
سلام..لظفا اسم پسر و دختر که به امیرعلی بخوره.امیرعلی اسم داداششه..اسم بابا ومامانش هم امین و فرزانه
سلام لطف کنید ، اسمی که به کژال بیاد بگین فقط کنجکاو شدم که بدونم چه اسمی به کژال میاد چون در آینده می خوام اسمم رو عوض کنم بزارم کژال یه اسم هم که به نیایش بیاد بگین (دخترانه)،(پسرانه)
اسم شیکِ دختر و پسر ک به فائزه و پوریا بیاد، البته بغیر پویا و پویان،فرناز و فرزانه
سایرا ، آیرا ، آوینا ، آوا ، آندیا ، آنیا ، مهردا ، آوید ، آوان ، ستیا ، تیارام ، لطفا به ترتیب اولویت سه اسم انتخاب کنید .
نام فاطمه(س) از ریشه "فطم" به معنای کنده شدن و جدا شدن می آید.
حال چرا دختر پیامبر(ص) بدین اسم، نامیده شد؟ روایات مختلفی در بررسی این موضوع وارد شده است و با وجود اینکه هر کدام از آنها به یک جنبه از دلایل میپردازد، ولی با مروری در همه آنها، تعارضی در مفاد آنها نمی یابیم، بلکه هر کدام از این روایات، به نوعی مکمل روایات دیگر می باشند. بر همین اساس، تعدادی از این روایات را جهت اطلاع نقل می نماییم:
الف: یونس بن ظبیان روایت می نماید که امام صادق(ع) از من پرسید: آیا می دانی که تفسیر فاطمه چیست؟ گفتم: مولای من! خودتان تفسیرش را بفرمایید. ایشان فرمودند: فاطمه(س) از هرگونه بدی و زشتی جدا شده بود (فطمت من الشر) و اگر مولی علی(ع) با او ازدواج نمی نمود، از ابتدای خلقت، هیچ شخص همتراز و صلاحیتداری برای ازدواج با او پیدا نمی شد.
ب: امام رضا(ع) به نقل از پدرانشان از پیامبر اکرم(ص) روایت می نمایند که ایشان فرمودند: به این دلیل اسم دخترم را "فاطمه" انتخاب نمودم، چون خداوند او و دوستانش را از آتش جهنم جدا نموده است.
اسم دختری که به فائزه و فرزانه بیاد خودمم چند تا اسم انتخاب کردم فرناز-فرگل-غزل-ساحل-فرنیان کدوم قشنگ تره