اسم پسرانه نیکراد
اسم پسرانه نیکراد با ریشه فارسی به معنی جوانمرد نیک ، جوانمردی که دارای صفاتی خوبی ، نیکی و بخشش است ، جوانمرد صالح و شایسته.
چه اسمی به نیکراد میاد؟
اسم دختر که به نیکراد بیاد: نیایش، نیلسا، کیارا،
اسم پسر که به نیکراد بیاد: فرداد، ایلیاد، مهیاد، هیراد، آراد، مهراد، نیهاد،
___________________________
اسم پسرانه ناتان
اسم پسرانه ناتان با ریشه عبری، به معنی فرمانروا، خان، امپراطور.
چه اسمی به ناتان میاد؟
اسم دختر که به ناتان بیاد: آیدان، آیلین، آیشین، آیسان، آیسن، آیلا، آینور، روژان، سلوان، نهان،
اسم پسر که به ناتان بیاد: آرسان، جانان، آریان، ماهان، شایان، روهان، رایان، هاکان،
___________________________
نیما : 1- نام کوهی است حوالی نور؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از اسپهبدان تبرستان؛ 2) تخلص شعری علی اسفندیاری (نیما یوشیج) [1274-1338 شمسی] شاعر ایرانی و بنیانگذار شعر نو فارسی. دیوان شعر، مقاله ها و یادداشتها و نامه هایش چاپ شده است.
نیکنام : دارای آبرو و اعتبار اجتماعی، خوشنام.
نیکزاد : پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر.
نیکروز : (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت، سعادتمند.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
نیکان : (نیک + ان (پسوند نسبت، علامت جمع))، منسوب به نیک، ن نیک؛ 2- نیکها (اشخاص نیک).
نیرومند : دارای نیرو، قوی.
نهاد : 1- سرشت، طبیعت؛ 2- ضمیر، دل؛ 3- بنیاد، اساس؛ 4-(در قدیم) روش، طریقه؛ 5- آئین، آداب، قاعده؛ 6- مقام، جایگاه.
نوین : دارای حالت یا کیفیت نو، جدید.
نویدرضا : (فارسی ـ عربی) از نامهای مرکب، م نوید و رضا.
نوید : 1- خبر خوش، مژده؛ وعدهی نیک و خوش، سخن امیدوار کننده؛ 2- (در قدیم) وعدهی دعوت به مهمانی، مقابلِ خرام.
نوشاد : 1- (به مجاز) جوان نورستهی شاداب؛ (اَعلام) نام شهر یا موضعی که خوبرویان در آن بسیار بودهاند.
نوژَن : (در قدیم) نوعی کاج، صنوبر.
نوری: (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور، مربوط به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (در گیاهی) نوعی زردآلوی درشت و کشیده به رنگ زرد؛ 4-(در قدیم) نوعی طوطی.
نوروز: 1- بزرگترین جشن ملی اقوام ایرانی که از نخستین لحظات سال نو آغاز میشود؛ 2- نام گلی (گل نوروز)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بهار؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیم ایرانی.
نورالله: (عربی) نور الهی، نور خدا.
نورالدین : (عربی)، 1- نورِ دین؛ 2- (اَعلام) 1) نورالدین (= محمّدابن حسن) رییس اسماعیلیان الموت [561-607 قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد. به دست مخالفانش مسموم شد؛ 2) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل. نورالدین ...
نوذر : (اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر منوچهر یکی از پادشاهان کیانی که پس از او به سلطنت رسید و به دست افراسیاب گرفتار شد و با بیشتر سران لشکر کشته شد.
نوح: (عربی) 1- (در عبری) به معنی راحت است؛ 2- (اَعلام) 1) سورهی هفتاد و یکم از قرآن کریم دارای بیست و نه آیه؛ 2) از پیامبران مذکور در عهد عتیق و قرآن، که بنا بر روایات چون مردم آموزشهای او را نپذیرفتند، خداوند ...
نوبخت: 1- (= جوان بخت) 2- (اَعلام) 1) از نامهای دوران ساسانی؛ 2) نوبخت اهوازی نام ستاره شناس و مهندس نامور ایرانی در دربار منصور خلیفهی عباسی، که در طراحی و نظارت بر ساختمان شهر بغداد شرکت داشت. او دو کتاب ریاضی را از ...
نَوّاب: (عربی) 1- (در قدیم) در دورهی صفوی و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده میشد؛ 2- (اَعلام) نواب صفوی (= سید مجتبی): [1334 شمسی] روحانی و فعال سیاسی مسلمان ایرانی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام. در سال 1334 همراه با ...
نَقیب: (عربی) 1- مهتر قوم، سالار، سرپرست گروه؛ 2- در دورهی صفوی تا قاجار آن که بر نقالان، معرکهگیران، مداحان و مانند آنها ریاست داشته است؛ 3- در دورهی صفوی معاون یا نایب کلانتر؛ 4- (در قدیم) سرپرست و متصدی امور یک گروه خاص ...
نَقی: (عربی) 1- (در قدیم) پاکیزه، پاک؛ 2- برگزیده؛ 3- (اَعلام) لقب ابوالحسن علی ابن محمّد امام دهم شیعیان(ع).
نَعیم: (عربی) 1- (در قدیم) نعمت؛ 2- پرنعمت (بهشت)؛ 3- نرم، لطیف؛ 4- از نامهای بهشت؛ 5- (اَعلام) نام چندین تن از افراد مشهور در تاریخ از جمله صحابه.
نِعمتالله: (عربی) 1- احسان و بخشش خداوند؛ 2- (اَعلام) نعمتالله کرمانی (= شاه نعمتالله ولی): [731-834 قمری] صوفی و شاعر متولد حلب، بنیانگذار سلسلهی درویشان نعمت الهی، مؤلف رسالههای متعدد به فارسی و عربی و دیوان شعری که چاپ شده است. او پس از ...
نِعمت : (عربی) 1- هر چیزی که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود؛ 2- (در قدیم) مال، ثروت؛ 3- عطا، بخشش؛ 4- نیکی، خوبی؛ 5- محصول؛ 6- روزی، رزق؛ 7- هدیه، تحفه؛ 8- (در قدیم) (به مجاز) غذا.
نُعمان : (عربی) 1- (در قدیم) خون، 2- (به مجاز) سرخ؛ 3- (اَعلام) 1) نعمان ابن منذر [602-580 میلادی] دارای کنیه ی ابوقابوس یا ابوقبیس و مشهور به نعمان سوم، با اینکه مهمترین پادشاه از سلسله ی لخمی نیست امّا به واسطه ی آمدن ...
نِظامالدین : (عربی) 1- نظم آورنده و نظام دهندهی دین؛ 2- موجب آراستگی دین؛ 3- (اَعلام) 1) نظامالدین اعرج (= حسن ابن محمّد): [قرن 7و8 هجری) دانشمند ایرانی، مؤلف شرح تذکرهی طوسی، شرح مجسطی و تفسیر قرآن؛ 2) نظامالدین اولیا (= شیخ محمّد دهلوی): ...
نَصیرالدین: (عربی) 1- یاری دهنده و مددکار دین؛ 2- (اَعلام) نصیرالدین طوسی (= خواجه نصیر طوسی): [597-672 قمری] دانشمند ایرانی، وزیر هلاکوخان و بنیانگذار رصدخانهی مراغه. مؤلف اثرهای علمی متعدد در ریاضیات، نجوم، منطق، فلسفه و اخلاق، از جمله: اساسُالاقتباس، اخلاق ناصری، بیست باب، ...
نَصیر : (عربی) 1- یاری دهنده، یاور؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) نصیر اصفهانی: [قرن 12 هجری] پزشک و شاعر ایرانی، معروف به میرزا نصیر حسینی، سرایندهی منظومهی پیر و جوان.
نَصیب: (عربی) 1- سهم کسی از چیزی، بهره، حصه؛ 2- قسمت هرکس از سرنوشت.
نَصرالله: (عربی) 1- یاری خداوند؛ 2- (اَعلام) نصرالله منشی: [قرن6 هجری] (= ابوالمعالی نصرالله ابن محمّد ابن عبدالحمید) نویسندهی ایرانی، منشی و وزیر دربار غزنوی و مترجم کلیله و دمنه از عربی به فارسی، معروف به کلیله و دمنه بهرامشاهی.
نَصرالدین : (عربی) 1- موجب پیروزی دین، یاور و مدد کار دین و آئین؛ 2- (اَعلام) نام بسیاری از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بینظیر و گفتارهای وی در این باب ...
نَصر: (عربی) 1- یاری، مدد؛ 2- پیروزی، ظفر؛ 3- (اَعلام) 1) سورهی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) نام دو تن از امیران سلسلهی سامانی. نصر اول: نخستین امیر سامانی ماوراءالنهر [250-279 قمری]، که از سوی خلیفهی عباسی منصوب شد. برادر ...
نصّار : (عربی) بسیار یاری رسان به دیگران.
نَذیر : (عربی) 1- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص) برگرفته از قرآن کریم؛ 2- (در قدیم) ترساننده، بیم دهنده، در مقابلِ بَشیر.
نَجیبالله : (عربی) 1- خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ 2- شرافت و نجات خداوند؛ 3- (اَعلام) محمد نجیبالله [1947-1996 میلادی] رئیس جمهور افغانستان [1987-1992 میلادی] که با میانجیگری سازمان ملل متحد، برای ایجاد صلح در افغانستان، از سمت خود کناره گرفت. نیروهای ...
نَجی : (عربی) 1- دارای خصلتهای برجسته و ممتاز اخلاقی؛ 2- شریف؛ 3- عفیف، پاکدامن؛ 4- با اصل و نسب، اصیل.
نَجیالله : (عربی) 1- نجات یافته از سوی خدا؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت نوح نبی(ع).
نَجمالدین : (عربی) 1- ستاره دین؛ 2- آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهای درخشان و نمایان است؛ 3- (اَعلام) 1) نَجمالدین دایه (= نجمالدین رازی)، ابوبکر عبدالله ابن محمّد رازی: [قرن7 هجری] عارف و شاعر ایرانی، که ...
نجم: (عربی) 1- سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، دارای شصت و دو آیه؛ 2- (در قدیم) ستاره؛ 3- (در قدیم) قِسط.
نِجات: (عربی) 1- رهایی از خطر، وضع دشوار یا ناخوشایند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رستگاری.
نَبیل : (عربی) 1- هوشیار، زیرک؛ 2- نجیب، بزرگ؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) عالی.
نَبیالله: (عربی) 1- رسول خدا؛ 2- (در ادیان) عنوانی برای پیغمران؛ 3- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص).
نَبی : (عربی) 1- پیغمبر، رسول؛ 2- (به مجاز) حضرت محمّد(ص)؛ 3- (اَعلام) نبی تخلص ملا عبدالنبی فخرالزمانی: [قرن10 هجری] شاعر و نویسندهی ایرانی متخلص به عزتی و نبی، از نوادگان دختری خواجه عبدالله انصاری مدتی در هند سکونت کرد و در آنجا تذکرهی ...
نَبهان: (عربی) 1- آگاه، هوشیار؛ 2- (اعلام) 1) ابن عمرو، پدر قبیله ای است قبیله های طی در عرب؛ 2) نام کوهی و جایی در کشور یمن.
نایف : (عربی) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤسای بادیه نشین.
نایب : (عربی) 1- آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2- (در ادیان) در شیعهی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) ولایت امور مسلمین بر عهدهی اوست؛ 3- عنوان دولتی و ...
نامی : (منسوب به نام)، 1- (به مجاز) مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) محبوب، گرامی؛ 3- (در عربی) (اسم فاعل از نموّ و نَماء) به معنی نمو کننده، بالنده، روینده.
نامدار : 1- (به مجاز) دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) بزرگ، بزرگوار، پهلوان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) نفیس، قیمتی؛ 4- گزیده، گزین، بسیار خوب.
نامجور : 1- (به مجاز) نامدار، مشهور؛ 2- (در قدیم) جویای آوازه و شهرت.
نافع : (عربی) 1- سود رساننده، سودمند، مفید؛ 2- از صفات و نامهای خداوند.
ناطق : (عربی) 1- سخنران؛ گوینده، سخنگو؛ دارای توانایی سخن گفتن، گویا؛ 2- (در قدیم) آشکارا، واضح، بیّن؛ 3-(در قدیم) آشکار کننده، بازگو کننده؛ 4- (در ادیان) در نزد شیعهی اسماعیلی، پیامبر اسلام(ص).
ناصرالدین : (عربی) 1- یاری کننده دین؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرالدین شاه: شاه ایران [1264-1313 قمری] از سلسلهی قاجار، که در 17 سالگی شاه شد. وزیرش امیرکبیر را پس از سه سال عزل کرد و کشت. استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. سه بار به ...
ناصر : (عربی) 1- (در قدیم) نصرت دهنده، یاری کننده؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرخسرو: [394-481 قمری] حکیم، شاعر و نویسندهی ایرانی، متولد قبادیان بلخ. پیشوای اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت سالهی او به سرزمینهای اسلامی است، جامعُالحکمتین، خوانُالاخوان، گشایش و رهایش، ...
ناصح : (عربی) 1- نصیحت کننده، پند دهنده؛ 2- (در قدیم) دلسوز، خیرخواه.
نادر : (عربی) 1- آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد، بیهمتا؛ عجیب، شگفتآور؛ 2-(در حالت قیدی) به ندرت؛ 3- (اَعلام) 1) نادر شاه افشار: شاه ایران [1148-1160 قمری]، بنیانگذار سلسلهی افشار، ملقب به شهاب قلی خان. ...
ناجی : (عربی) 1- نجات دهنده، منجی؛ 2- (در قدیم) نجات یابنده و 3- (به مجاز) رستگار.