غیاثالدین : (عربی) 1- پناه دین و آیین؛ 2- (اَعلام) 1) لقب دو تن از امیران آل کرت. غیاثالدین اول: [707-729 قمری] امیر چوپان را که به وی پناهنده شده بود، کشت. غیاثالدین دوم: آخرین امیر [771-783 قمری] آل کرت، که به دست امیر ...
غیاث : (عربی) 1- (در قدیم) فریادرس؛ 2- فریادخواهی؛ 3- از صفات و نامهای خداوند.
غَنی : (عربی) 1- ثروتمند؛ 2- آن که از کمک و هم کاری دیگران بینیاز است، بینیاز؛ 3- از صفات و نامهای خداوند؛ 4- (در فلسفهی قدیم) ویژگی آن که ذات و کمال او به دیگری متوقف نباشد؛ 5- (اعلام) 1) غنی نام خانوادگی قاسم ...
غلاممحمّد : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + محمّد]، ارادتمند و فرمان بردار محمّد [منظور حضرت محمّد(ص)].
غلامعلی : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + علی]، ارادتمند و فرمان بردار علی [منظور امام علی(ع)].
غلامعباس : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + عباس]، ارادتمند و فرمان بردار عباس [منظور حضرت عباس(ع)].
غلامرضا : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + رضا]، ارادتمند و فرمان بردار رضا [منظور امام رضا(ع)].
غلامحسین : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + حسین]، ارادتمند و فرمان بردار حسین [منظور امام حسین(ع)].
غلامحسن : (عربی) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + حسن]، ارادتمند و فرمان بردار حسن [منظور امام حسن(ع)].
غَفور : (عربی) 1- بخشاینده و آمرزندهی گناهان(خداوند)؛ 2- از صفات و نامهای خداوند که قریب نود بار در قرآن کریم آن را یادآور شده است.
غَفّار : (عربی) 1- آمرزنده و بخشایندهی گناهان(خداوند)؛ 2- از صفات و نامهای خداوند.
غَدیر : (عربی) 1- آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیهی جحفه؛ 2- روز یا واقعه غدیر که در میان مسلمانان حائز اهمیت است.
غانِم : (عربی) (در قدیم) غنیمت گرفته و بهرهمند.
غالب : (عربی) 1- غلبه کننده بر دیگری در جنگ، فاتح، پیروز؛ مسلط، چیره؛ 2- (اَعلام) 1) نام هشتمین جدّ پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام یکی از صحابه؛ 3) غالب دهلوی: [1212-1285 قمری] شاعر فارسی زبان و اردو زبان هندی و از پیشگامان تحول در ...
برای مشاهده ی اسم های پسرانه روی حروف شروع شونده شان در جدول کلیک نمایید.
---------------------------------------------------
ظهیر : (عربی) 1- (در قدیم) پشتیبان، یاور؛ 2- (اَعلام) ظهیر فاریابی: [قرنِ 6 هجری] مشهور به ظهیرالدین طاهر ابن محمّد شاعر معروفِ ایرانی، که پس از سفر به خراسان، تبرستان و اصفهان، در تبریز اقامت گزید و در همانجا درگذشت.
ظفر : (عربی) پیروزی، نصرت.
ظاهر : (عربی) 1- آشکار، نمایان؛ بخش آشکار، هویدا، یا بیرونی از هر چیز یا هر شخص در مقابلِ باطن؛ 2- (اَعلام) 1) ظاهر: ابونصر محمّد ابن ناصر خلیفهی عباسی [622-623 قمری]؛ 2) ظاهر: علی ابن منصور خلیفهی فاطمی مصر [411-427 قمری].
ضِیغم : (عربی، ضَیغم) 1- شیر بیشه، شیر قوی؛ 2- (به مجاز) شجاع و دلیر؛ 3- (در اعلام) نام چند تن از اشخاص در تاریخ.
ضیاءالدین : (عربی) 1- روشنایی دین؛ 2- (در اعلام) نام چندین شخص از مشاهیر تاریخی.
ضیاءالحق : (عربی) روشنائی و نورِ حق.
ضیا : (عربی، ضیاء) (در قدیم) نور، روشنی.
ضَرغام : (عربی، ضِرغام) 1- (در قدیم) شیر درنده؛ 2- (به مجاز) پهلوان دلاور.
پَشوتن : 1- فداکار؛ 2- (در اوستایی، pesho tanu) به معنی محکوم تن؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر گشتاسب و از یاران سوشیانت در روز رستاخیز، بر اساس روایت های زرتشتی. زرتشت از اهورامزدا برایش عمر جاودانی خواست.
پِژواک : 1- (در فیزیک) صدایی که حاصل تکرارِ صدا پس از برخورد به مانع و بازتاب آن است؛ 2- (اَعلام) شهرتِ عبدالرّحمان پژواک شاعر، نویسنده و سیاستمدار معاصر افغانی.
پِژمان : 1- (در قدیم) غمگین، دلتنگ، نا امید؛ 2- (اَعلام) پژمان [حسین پژمان بختیاری] ادیب و شاعر معاصر.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
پَرهام : (صورت فارسی برهام، ابراهیم)، ( ابراهیم. 1- و 2- 2)
پرویز : (پهلوی، apayvej) 1- پیروز، پیروزگر، فاتح؛ 2- (اَعلام) نام خسرو دوم شاهنشاه ساسانی، مشهور به «خسرو پرویز» پسر هرمزد چهارم و نواده ی انوشیروان [590-627 میلادی].
پَرشان : (از اوستایی، paršāna)، رزمجو .
پدرام : 1- آراسته؛ 2- نیکو؛ 3- خوشدل، شاد؛ 4- سرسبز وخرم؛ 5- مبارک، فرخ، خجسته؛ 6- شادی، خوشحالی.
پایدار : 1- دارای ثبات، ثابت، همیشگی؛ 2- (در قدیم) مقاوم، مقاومت کننده؛ 3- (در حالت قیدی) به حالت همیشگی، پا برجا.
پایا : 1- آنچه دیر میپاید، ماندگار، ثابت؛ 2- (در گیاهی) ویژگی گیاهی که بیش از دو سال عمر داشته باشد یا چند ساله باشد.
پاشا : 1- (مخففِ پادشاه)، بزرگ؛ 2- (اَعلام) (منسوخ) در امپراتوری عثمانی، لقب و عنوانی برای مقامات لشکری و کشوری و بعضاً فرمانروا و حاکم هر یک از سرزمینهای وابسته.
پارسیا : منسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس.
پارسا : 1- آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار، متدین، مقدس؛ 2- عارف، دانشمند.