ثَناءالله : (عربی) ثنای خدا.
ثامن :(عربی) (در قدیم) هشتم، هشتمین. [این نام به اعتبار ثامنالائمه، امام هشتم شیعیان، علی بن موسیالرضا(ع) انتخاب میشود].
ثامر : (عربی) مثمر، میوه دهنده، میوه دار.
توکل : (عربی) 1- یقین داشتن به رحمت خداوند و امید بستن به او؛ 2- (در تصوف) واگذار کردن کارها به خداوند در جایی که اراده و قدرت بشری کارساز نباشد.
توفیق : (عربی) 1- امکان دستیابی به مقصود، موفقیت، کامیابی؛ 2- یاری و تأیید، تأیید پروردگار، مدد الهی؛ 3- (در قدیم) سازگار گرداندن دو یا چند چیز با هم، سازگاری؛ 4-(اَعلام) 1) شاه مصر [1879-1892 میلادی] که نظارت بریتانیا را بر ادارهی امور مصر پذیرفت ...
تورج : (پهلوی) (اَعلام) نام پسر بزرگ فریدون؛ همان تور که توران منسوب به اوست، چنانکه ایران منسوب به ایرج است.
توحید : (عربی) 1- (در ادیان) یگانه دانستن خدا؛ اقرار به یگانگی خداوند، یکتا پرستی؛ 2- اخلاص؛ 3- (در تصوف) مرحلهای از سلوک در آن، سالک ذهن خود را از هر چه غیر حق است، خالی میکند و جز به خداوند به چیزی توجه ندارد؛ ...
تَوانا : دارای قدرت انجام کار، نیرومند، پر قدرت، قادر در مقابلِ ناتوان.
تَمیم : (عربی) 1- تمام و کامل؛ 2- استوار، سخت؛ (اَعلام) نام چند تن از صحابه و اشخاص در جهان اسلام.
تقی : (عربی) 1- (در قدیم) تقوا پیشه، پرهیزکار؛ 2- (اَعلام) 1) امام محمّد تقی(ع) (= امام جواد)، ابوجعفر محمّد ابن علی: [195-220 قمری] نهمین امام شیعیان؛ 2) میرزا تقی خان امیرکبیر: [حدود 1220-1268 قمری] امیرنظام، دولتمرد ایرانی، نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه [1264-1267 قمری] و ...
تُراب : (عربی) خاک.
تحسین : (عربی) ستودن و تمجید کردن، مورد ستایش قرار دادن، آفرین گفتن و نیک شمردن.
تایماز : (ترکی) پابرجا، استوار.
تارخ : 1- (در عبری) (= تارح) به معنی تنبل؛ 2- (اَعلام) نام پدر حضرت ابراهیم(ع)
تاجالدین : (عربی) 1- تاجِ دین؛ 2- (به مجاز) مورد افتخار برای دین؛ 3- (اَعلام) نام پادشاهی از اتابکان لرستان.
چند اسم جدید و تازه و قشنگ پسر و دختر
لیست اسم های جدید برای دختر و پسر
نظرسنجی خوشگلترین و زیباترین نام های پسرانه
اسم های مورد علاقه فرزند پسر و دختر تهرانیها
اسم های مورد علاقه فرزند پسر و دختر تهرانیها
اسم گیلانی (گیلکی) و مازندرانی (مازنی) پسرانه
نام و اسم های زیبای پسر با ریشه فرانسه ای
نام دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های پسرانه خارجی جدید و با کلاس
انتخاب اسم های جدید ترکی پسرانه
بِهشاد : نیکوی شاد.
بِهزاد : 1- نیک نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ 2- (اَعلام) 1) بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دورهی صفوی، ملقب به کمال الدین؛ 2) «استاد حسین بهزاد» مشهورترین نگارگر (مینیاتور ساز) معاصر ایران [1273-1347 شمسی].
بِهروز : 1- سعادتمند، خوشبخت؛ 2- همراه با سعادت و خوشبختی؛ 3- (اَعلام) نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی [1268-1350 شمسی] مؤلف در راه مهر، دبیره، تقویم و تاریخ در ایران، خط و فرهنگ و نمایشنامههای جیجکعلی شاه و شب فردوسی.
بِهرنگ : نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
بَهرام : 1- به معنای «در هم شکننده مقاومت»؛ 2- (در گزارش پهلوی اوستا، varhrān،varhrām،vahrām) به «پیروزگر» برگردانده شده؛ 3- (در نجوم) مریخ؛ 4- (در گاه شماری) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران؛ 5- (در قدیم) در فرهنگ ایران قدیم فرشتهای موکل بر ...
بِهراد : جوانمرد نیکو.
بِهداد : در کمال عدل و داد.
بِهتاش : (فارسی ـ ترکی) [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو + تاش(ترکی) (پسوند) = هم، شریک، صاحب به علاوه عنوانی برای امیران ترک.] 1- به معنی شریک خوب، صاحب اخلاق و رفتار نیکو؛ 2- ویژگی امیری ...
بهبود :1- سلامت، تندرستی؛ 2- درست شدن، درستی، اصلاح.
بَهامین : فصل بهار، بهار.
بَهادر : (شکل فارسی و اردوی واژهی ترکی مفعولیِ «بغاتور» یا «باغاتور») 1- (در قدیم) دلیر، شجاع، قهرمان؛ 2-(اَعلام) نام چند تن از پادشاهان در روزگار گذشته.
بَهاءالدین : (عربی) 1- آن که به آئین و دین خود ارزش دهد؛ 2- (اَعلام) 1) شیخ محمّد ابن حسین عاملی (منسوب به جبل عامل) معروف به شیخ بهائی، دانشمند بنام عهد شاه عباس صفوی؛ 2) بهاءالدین سلطان ولد عارف و شاعر [قرن 7 هجری]، ...
بَها : 1- قیمت، ارزش؛ 2- (در عربی) درخشندگی و روشنی؛ 3- (به مجاز) فر و شکوه؛ 4- (اَعلام) بهاء زُهَیر، ابوالفضل ابن محمّد ابن علی مُهَلَّبی اَزدی (معروف به بهاء زهیر)، شاعر عرب در عصر ایّوبیان، [قرن 6 و7 هجری].
بنیان : بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است، اساس، پایه.
بِنیامین : (عبری) 1- یعنی پسر دست راستِ من؛ 2- (اَعلام) آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر تنی حضرت یوسف (ع) که پدرش (حضرت یعقوب) وی را بنیامین نامید. [درباره وجه تسمیهی بنیامین آمده است که مادرش، راحیل همسر محبوب یعقوب، به هنگام تولد ...
بِلال : (عربی) 1- آب و هر آن چه که، گلو را تر کند؛ 2- (اَعلام) ابن رباح حبشی نام مؤذن و خازن و از یاران خاص و صمیمی پیامبر اسلام(ص).
بَکتاش : (ترکی) (در قدیم) 1- فرماندهی یگ گروه، بزرگ ایل؛ 2- هر یک از خادمان و همراهان یک امیر، بزرگ ایل و طایفه.
بَصیر : (عربی) 1- بینا؛ 2- (به مجاز) آگاه؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- دانا، بیننده، روشن بین؛ 5-(اَعلام) 1) ابوعلی بَصیر کاتب، شاعر و مترسّل نابینای شیعی [قرن 3 هجری]؛ 2) حسین ابن علی بَصیر مشهور به ابن زکوم (زقوم) شاعر نابینای ...
بَشیر : (عربی) 1- مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص)؛ 2) بشیر ابن سعد ابن ثَعلَبه، ابونعمان صحابی انصاری خَزرَجی که در پیمان عَقَبه و تمامی غزوه ها شرکت داشت.
بِشر : (عربی) 1- گشاده رویی؛ 2- (اَعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد. گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) ...
بَشّار : (عربی) 1- بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از اصحاب امام صادق(ع)؛ 2) ابومُعاذ بَشّار بن بُرد شاعر نابینا و بلند آوازهی عرب زبان عراقی [قرن2 هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود. از این رو عرب ها او را به ...
بَسام : (عربی) 1- بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی؛ 2- (اَعلام) یکی از شاعران فارسی گوی پس از اسلام در زمان یعقوب بن لیث.
بزرگمهر : (اَعلام) 1) طبق روایات نام وزیر فرزانهی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کرده اند؛ [برخی از خاورشناسان بزرگمهر را شخص بخصوص ندانسته بلکه عنوان و نام مقامی از مقامات کشور ...
بزرگ : 1- دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ 2- بزرگوار، شریف.
بُرَیر : (عربی) (اَعلام) 1) یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین(ع) که او اول کسی است که بعد از حُر شهید شد؛ 2) ابن حقیر همدانی کوفی از زُهاد و عُباد و قاریان قرآن و پیشوای آگاهان به علوم قرآن ...
بُرهانالدین : (عربی) 1- برهان دین، دلیل دین، حجت دین؛ 2-(اَعلام) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ.
بُرهان : (عربی) 1- دلیل، حجت، حجت روشن، دلیل قاطع؛ 2- از واژههای قرآنی؛ 3- اصطلاحی در منطق و فلسفه؛ 4- (اَعلام) 1) نام پادشاهی از طبقات سلاطین اسلام؛ 2) محمّدحسین ابن خلف تبریزی (برهان) فرهنگ نویس ایرانی [قرن 11هجری] ساکن هند و مؤلف برهان ...
برومند : 1- بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ 2- قوی، رشید؛ 3- کامروا، کامیاب.
بُرنا : 1- جوان؛ 2- (در قدیم) شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور.
بَرمک : 1- صورت دگرگون شدهی واژهی سانسکریت پَرَه مَکه (پرمکا) به معنای رئیس، عنوان رئیس روحانی بودایی؛ 2- (اَعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان، مقارن حکومت بنی امیه بر خراسان.
بَرکت : (عربی) 1- فراوانی و بسیاری و رونق؛ 2- خجستگی، یمن، مبارک بودن؛ 3- نعمت های موجود در طبیعت، چنان که نان.
بَرسام : (اَعلام) 1) از نامهای شاهنامه؛ 2) فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
بَرزین : (پهلوی) 1- بالنده (بالنده مهر) فشردهی آذر برزین مهر؛ 2- (اَعلام) نام یکی از آتشکدهی ی بزرگ ایران.
بُرزو : 1- (اوستایی) تنومند، بلند پایه؛ 2- (اَعلام) 1) نام پسر سهراب پسر رستم زال در روایات ملی؛ 2) نام آتشکدهی عهد ساسانی در استان مرکزی.
بُرزان : (بُرز = شکوه و جلال، عظمت، دارای قدرت، نیرومند و با شکوه، فراز + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شکوه و جلال و عظمت؛ 2- منتسب به قدرتمندی و نیرومندی؛ 3- قدرتمند، نیرومند. [این واژه (بُرزان) با کلمهی اوستایی «بَرزان» به معنای ...
بَردیا : 1- (در یونانی، smeydis)؛ 2- (در اوستایی) به معنای «بلند پایه»؛ 3- (اَعلام) دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجیه (سومین پادشاه هخامنشی) است[حدود 525 پیش از میلاد] بَردیا ظاهراً به امر کمبوجیه کشته شد.
بَرات : 1- نوشتهای که بدان دولت بر خزانه یا بر حُکام حوالهای وجهی دهد؛ 2- کاغذ زر.
بدیع : (عربی) 1- جدید، تازه، نوآیین؛ 2- زیبا؛ 3- جالب، شگفت انگیز، نادر؛ 4- (در ادبیات) از دانش های ادبی که در آن از آرایش ها و زیبایی های شعر و نثر بحث می شود؛ 5- از نام های خداوند، مبدع، آفریننده؛ 6- (اعلام) ...
بخشایش : (اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشمپوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.
بختیار : دارای بخت، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا.
بامداد : (در پهلوی، bāmdāt) 1- مدت زمانی از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و یک یا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ 2- (اَعلام) 1) اسم پدر مزدک؛ 2) بامداد [محمّدعلی بامداد] از آزادی خواهان و مشروطه خواهان وطن پرست که ...
باقر: (عربی) 1- (در قدیم) شکافنده، گشاینده؛ 2- (اَعلام) 1) لقب محمّد ابن علی امام پنجم شیعیان محمّد باقر(ع). [همه ی مؤلفان در مذاهب شیعه و سنی سبب ملقب شدن آن حضرت را به «باقر» دانش فراوان او دانستهاند]؛ 2) «باقرخان» ملقب به سالار ملی، ...
باسم : (عربی) (در قدیم) 1- تبسم کننده؛ 2- شکر.
باسِط : (عربی) 1- (در قدیم) بسط دهنده، گسترش دهنده؛ 2- از نامهای خداوند.
بارمان : 1- شخص محترم و لایقِ دارای روح بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) از سرداران تورانی در دوران نوذر؛ 2) نام دلاوری تورانی که با دوازده هزار سپاه و با هدیههای فراوان از سوی افراسیاب به نزد سهراب فرستاده شد تا بکوشد که رستم و ...
بارِزان : (= بارِز) نامِ قوم بارز یا بارزان یا بارجان، تاریخ این قوم به پیش از اسلام میرسد و نام آن از دورهی ساسانیان در متون ضبط شده است، نخستین بار نام بارجان (بارزان) در کارنامهی اردشیر بابکان آمده است. این قوم در کوههای ...
باربد : [(بار = رخصت، اجازه + بد/ badـ/ و/ bodـ/ (پسوند محافظ یا مسئول)]، 1- خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ 2- (اَعلام) نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز. نام او در پهلوی به صورتهای پهربد و پهلبد و در منابع عربی به صورت ...
بابک : 1- پرورنده و پدر را گویند؛ 2- (در قدیم) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ 3- (اَعلام) 1) پدر اردشیر بابکان [قرن 2 میلادی]؛ 2) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود [قرن 3 هجری]؛ 3) نام ...
اَباذر : (عربی) (= ابوذر)، ( ابوذر.
آیین(آئین) : 1-(پهلوی)کیش، روش، دین، شیوهی مناسب و مطلوب؛ 2- (در قدیم) جلال و شکوه، عادت و خوی.
آیدین : (ترکی) 1- به معنی روشنایی، روشن، آشکار، شفاف، نورانی، صاف، معلوم، واضح؛ 2- روشنفکر؛ 3- (اَعلام) 1) نام شهری در جنوب شرقی ازمیرِ ترکیه؛ 2) نام سلسلهای از امرای ولایت لیدیا.
آیدن : (ترکی) (= آیدین)، ( آیدین)
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
آیت : (عربی) نشانه، علامت. + ( آیه. [واژهی آیت و آیه هر دو از نظر معنی یکسان هستند اما با توجه به موسیقی واژهها، فراوانی و عرف نامگذاری آیت برای پسران و آیه برای دختران انتخاب میگردد].
آبتین : (اَعلام) (= آپتین و آتبین)، ( آتبین.
آمین : (معرب از عبری) 1- (در حالت شبه جمله) برآور، بپذیر، اجابت کن؛ 2- از نامهای خداوند جل شأنه. [معمولاً پس از دعا بر زبان میآورند]؛ 3- (در عبری) محکم، امین، حقیقی.
آلان : (= الان، اران) [اران/arrān/ = آران، آلان و الان: آر (= آریا) + ان (پسوند مکان)]، 1- روی هم به معنی سرزمین آریاییها؛ 2- (اَعلام) نام سرزمینی در شمال غربی ایران که روسها به آن نام آذربایجان را دادهاند. اعراب نام پارسی این ...
آکام : (عربی) 1- سرزمین فراز، سرزمین بلند، زمینهای بلند؛ 2- تپهها.
آصف : (عربی از عبری) (اَعلام) 1) آصف [ابن برخیا]، نام دبیر یا وزیر حضرت سلیمان نبی(ع) که در قرآن کریم ذکر آن رفته است؛ 2) (در قدیم) عنوان و لقبی بوده برای وزیران.
آشور : 1- (در قدیم) آشوردن؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا و راست پنجگاه؛ 3- (اَعلام) 1) نام پسر دومِ سام پسر نوح؛ 2) (در قدیم)(= آسور) ربالنوع مورد پرستش مردم کشور آشور؛ 3) آسور یا آشور نام سرزمینِ تمدن آشور.
آزاد : 1- رها شده از گرفتاری یا چیزی آزار دهنده، فارغ، آسوده، بی دغدغه خاطر؛ مختار، صاحب اختیار؛ 2- (در گیاهی) درخت جنگلی (آزاد درخت)؛ 3- (در قدیم) نجیب، شریف، آزاده؛ 4- (در قدیم) (شاعرانه) صفتی است برای بعضی گیاهان.
آریوبَرزن : (=آریوبرزین) (اَعلام) نام سرداری از سرداران داریوش سوم در هنگام هجوم اسکندر مقدونی به ایران، که شرافتمندانه از جان خود و همراهانش گذشت و تا واپسین دم ایستادگی کرد.
آریو : (آری= آریا+ او /-u/ (پسوند نسبت و شباهت))، 1- منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان؛ 2- آریایی.
آرین : (= آریا)، آریایی، آریا. ( آریا.
آریان : منسوب به آریا، آریایی؛ م آریا.
آریا : 1- آزاده، نجیب؛ 2- (اَعلام) 1) شعبهای از نژاد سفید که از روزگاران بسیار قدیم در ایران، هند و اروپا ماندگار شدهاند؛ 2) نژاد هند و اروپایی.
1- امتحان و آزمایش و تجربه؛ 2- آزموده و آزمایش شده.
آرمین : (اَعلام) 1) نام چهارمین پسر کیقباد سردودمان کیانی؛ 2) نژاد آرمین. + کی آرمین، 2)
آرمان : 1- آرزو، حسرت، کمال مطلوب، مراد و خواسته؛ 2- تصوراتی که برای ساختن جنبههای گوناگون زندگیِ مطلوب در ذهن انسان هاست، آنچه باید باشد و به آن میاندیشیم.
آرشاویر : 1- مرد مقدس؛ مرد نرمنش؛ 2- (اَعلام) هفتمین پادشاه اشکانی ایران که شاید همان فرهاد (چهارم یا پنجم) باشد.
آرشام : 1- دارای زور خرس، خرس نیرو؛ 2- (اَعلام) پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاهِ هخامنشی در قرن 5 پیش از میلاد.
آرشاک : (پارسی باستان) (= اشک و ارشک)، ، ارشک.
آرشا : (=آردا، ārdā)، مقدس.
آرش : (اوستایی) 1- درخشنده؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر شاه که ماجرای پرتاب تیر او از داستانهای حماسی است؛ 2) نام پسر دوم کیقباد و برادر کیکاووس، مشهور به کیآرش؛ 3) (در شاهنامه) جد اعلای اشکانیان (= ارشک و اشک).
آرسِن : 1- (پهلوی، ārasan) انجمن، مجمع؛ 2- (در عبری) مردِ مبارز.
آرسام : گونهای دیگر از واژهی آرشام، گ آرشام.
آردین : (آرد= آرت = مقدس+ ین (نسبت))، منسوب به آرد و آرت، آرد و آرت، به معنای مقدس.
آرتین : 1- منسوب به آرت، پاکی و تقدس؛ 2- (به مجاز) پاک و مقدس؛ 3- (اَعلام) هفتمین پادشاه ماد.
آرتان : (اَعلام) نام برادر داریوش و پسر ویشتاسپ.
آرتا : (اوستایی) مقدس، راست گفتار، درست کردار.
آران : (اَعلام) 1) نام پادشاه آذربایجان در عهد باستان؛ 2) نام سرزمینی در شمال غربی ایران و مغرب دریای خزر (کشور آذربایجان)؛ 3) نام شهری است که قباد آن را بنا کرده است؛ 4) نام شهری در کاشان.
آراس : 1- (در ترکی) آراز، به معنی رود ارس؛ 2- (اَعلام) مرکز استان پادوکاله، در شمال فرانسه.
آراز : (ترکی) 1- ارس؛ 2- (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس. + ن.ک. آراس، 1-
آراد : 1- (اَعلام) (در آیین زرتشتی) نام فرشتهی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است، روز بیست و پنجم ماه شمسی به نام اوست؛ 2- (در پهلوی) آرای، آراینده.
آدَرین :(آدرین= آتش + ین (پسوند نسبت))، آتشین، سرخ روی.
آتیلا : 1- (ترکی) (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی، نامدار(؟)؛ 2- (اَعلام) پادشاه هونها [434-453 میلادی] که به روم شرقی تاخت و کشتار و ویرانی بسیار کرد، در جنگ با روم غربی شکست خورد، کشیشان به او تازیانهی ...
آتور : (پهلوی) 1- آتش، آذر؛ 2- (اَعلام) 1) یک بخش از تقویم قدیمی ایرانی که مغهای دوران پادشاهی ماد بر پایه روح و زروانی آن را تغییر دادهاند؛ 2) نام فرشتهی در ایران باستان.
آتبین : (اوستایی، āthvoya) 1- به معنی از خاندانِ «آثویه»؛ 2- (در دساتیر) نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعدا معنی شده است (؟). 3- (اَعلام) (در شاهنامه) پدر فریدون که صورت درست آن همین گونه (آتبین) است؛ [ناسخان ...
آتا : (ترکی) 1- پدر، جد، سرپرست، ریش سفید؛ 2- (اَعلام) نام پادشاهی در دامنههای شمالی جبال «نیشپو» که در جنوب آن «داگارا» واقع بود. و محتملاً در نقطهای [در جغرافیای قدیم] از ناحیهی صحنه (سنندج) که توسط لشکر آشوریان تار و مار شد.
آبتین : (اَعلام) (= آپتین و آتبین)، ( آتبین.