یونس : (سریانی ؟) (اَعلام) 1) سورهی دهم از قرآن کریم، دارای صد و نه آیه؛ 2) یونس(ع) پسر متّی ملقب به ذوالنون (= صاحب ماهی) یکی از انبیای بنی اسرائیل که به روایت عهد عتیق، در نینوا ظهور کرد. هنگامی که در کشتی ...
یونا: (عبری) 1- به معنی «خداوند میدهد»؛ 2- (اَعلام) نام دیگر حضرتِ یونس(ع). [صاحب قاموس کتاب مقدس در ذیل مدخل یونس گفته است لفظ یونا به معنی کبوتر است]. یونس.
یوسفرضا : (عبری ـ عربی) از نامهای مرکب، یوسف و رضا.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
یوسف: (عربی) 1- به معنی «خواهد افزود»؛ 2- (اَعلام) 1) سورهی دوازدهم از قرآن کریم، دارای صد و یازده آیه؛ 2) یوسف: پیامبر بنی اسرائیل، پسر محبوب حضرت یعقوب، که گفته شده است برادرانش او را در چاهی انداختند و او به مصر برده شد ...
یَمین: (عربی) 1- (در قدیم) راست، سمت راست، در مقابلِ یسار؛ 2- دست راست انسان؛ 3- (به مجاز) دست یار، مایه اقتدار؛ 4- سوگند؛ 5- توانگری، برکت و سعادت.
یعقوب : (عربی) 1- به معنی «پاشنه را میگیرد»؛ 2- (اَعلام) 1) پیامبر یهود و نیای بنی اسرائیل، پسر حضرت اسحاق و پدر حضرت یوسف؛ 2) از حواریان حضرت عیسی(ع)، معروف به یعقوب اکبر، که به روایت انجیل در پای صلیب حضرت عیسی(ع) حضور ...
یَزدان : 1- خداوند، ایزد؛ 2- (در ادیان) در مذاهب ثنوی، خدای خیر و نیکی، ایزد مقابلِ اهریمن. [یزدان در اصل جمع یزد (= ایزد) است. در فارسی دری نیز مفرد به شمار آمده و در ترجمهی «الله» به کار رفته است]. + ایزد.
یدالله : (عربی) 1- دست خدا؛ 2- (به مجاز) قدرت خداوند. (برگرفته از قرآن کریم، آیهی 69 سورهی مائده).
یحیی : (عبری) 1- به معنی «تعمید دهنده»؛ 2- (اَعلام) 1) نام پسر زکریّا از پیامبران بنی اسرائیل؛ 2) یحیی (= شاه یحیی) : شاه بخشی از ایران [حدود 786-795 قمری] از سلسلهی آل مظفر، که مدتی بر یزد، اصفهان و فارس حکومت کرد. ...
یاور : یاری دهنده، کمک کننده.
یاقوت : (معرب از فارسی یاکند) 1- (در علوم زمین) سنگِ قیمتی از ترکیبات آلومین که به رنگهای سرخ، زرد، و کبود وجود دارد و در جواهرسازی به کار میرود؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) لب سرخ معشوق؛ 3- (اَعلام) 1) نام یکی از ...
یاشار : (ترکی) به معنی زنده باد!، آفرین!.
یاشا : (ترکی) به معنی زنده باد!، آفرین!.
یاسین : (عربی) (اَعلام) (= یس) سورهی سی و ششم از قرآن کریم، دارای صدو هشتاد و یک آیه.
یاسر : (عربی) 1- شترکُش که گوشت قسمت کند؛ 2- آسان؛ 3- چپ، طرف چپ؛ 4- (اَعلام) نام صحابی مشهور پدرِ عمار، که خود و همسرش (سمیّه) به خاطر پذیرش اسلام، شکنجه شدند و به شهادت رسیدند.
یاسان : (دساتیر) 1- از برساختههای فرقهی آذرکیوان؛ 2- (اَعلام) یاسان را نام پیغمبری دانستهاند و کتابی به نام «نامه شت و خشور یاسان» در دساتیر درج شده است.
یارالله : (فارسی ـ عربی) دوست خدا.
یادگار : 1- آنچه از کسی یا چیزی باقی میمانَد و خاطرهی او را در اذهان زنده نگهمیدارد؛ 2- یاد، خاطره؛ 3- یادگاری؛ 4- (به مجاز) فرزند خلف به جا مانده از پدر و جد، جانشین، وارث؛ 5- (در قدیم) نشان، اثر؛ 6- (در ...
هیوا : (کردی، hiwā ) امید.
هیمن : (کردی، hemin ) آرام.
هِیژا : (کردی، hêžā ) گرامی، شایسته، گرانبها.
چند اسم جدید و تازه و قشنگ پسر و دختر
لیست اسم های جدید برای دختر و پسر
نظرسنجی خوشگلترین و زیباترین نام های پسرانه
اسم های مورد علاقه فرزند پسر و دختر تهرانیها
هیرش : (کردی، hêriš) 1- یورش، حمله، هجوم؛ 2- فشار؛ 3- اشک.
هیربَد : (اوستایی) 1- آموزگار، معلم؛ 2- شاگرد، آموزنده؛ 3- رئیس آتشکده؛ 4- (در ادیان) پیشوای دینی در دین زرتشتی؛ 5- (اَعلام) نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کاووس بود.
هیراد : (دساتیر) 1- خود را به مردم تازه روی و خوشحال وانمود کردن؛ 2- بشیر.
هویدا : روشن، آشکار، نمایان، خوب پیدا.
هومن : (هو = خوب + من/ مان = اندیشه و روح) 1- دارندهی روح خوب و نیک اندیش؛ 2- (اَعلام) نام پسر ویسه و برادران پیران و یکی از سرداران افراسیاب.
هومان : (= هومن)، هومن.
هوشیار : (پهلوی) (= هوشیار، هشیوار) 1- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ 2- عاقل، بخرد؛ 3- آگاه، بیدار؛ 4- زیرک؛ 5- (اَعلام) شهرت محمّدباقر هوشیار [1283-1336 شمسی] روان شناس ایرانی، از پشگامان روان شناسی تربیتی و بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روان شناسی در ایران.
هوشنگ: 1- به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) دومین شاه پیشدادی، پسر سیامک. یافتن آتش، برپا کردن جشن سده و استخراج آهن را یادگار او میدانند.
هوشمند: (هوش + مند (پسوند دارندگی و اتصاف)) 1- صاحب هوش، باهوش؛ 2- عاقل، بخرد.
هورام : (عبری) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام شهریار جازر که در هنگام افتتاح فلسطین بر جارزشهریار بود.
نام دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
اسم های پسرانه خارجی جدید و با کلاس
انتخاب اسم های جدید ترکی پسرانه
اسم های زیبا و شیک و تازه برای دختر و پسر
هوتن : (هو = خوب + تن) 1- خوب تن، نیک اندام؛ 2- (به مجاز) تندرست و خوش قد و بالا؛ 3- (در پهلوی) به معنی خوب تنیده، خوب کشیده، برکشیده، خوش بالا؛ 4- (اَعلام) یکی از هم پیمانان داریوش بزرگ هخامنشی هنگام حمله ...
هِمتالله: (عربی) اراده و خواست خدا.
هِمت: (عربی) 1- اراده، انگیزه، و پشتکار قوی برای رسیدن به هدف؛ 2- بلند طبعی، بلند نظری، 3- جوانمردی؛ 4- (در قدیم) خواست، آرزو؛ 5- (در تصوف) توجه قلب با تمام نیروی روحی به خداوند، دعا از صمیم قلب؛ 6- (اَعلام) همت: شهرت محمّد ...
هُمایون: 1- دارای تأثیر خوب، خجسته، مبارک، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی؛ 3- (در قدیم) از شبکههای بیست و چهارگانهی موسیقی ایرانی؛ 4- (اَعلام) 1) نام دلاوری ایرانی مشهور به زرین کلاه؛ 2) همایون: دومین شاه سلسلهی تیموریان ...
هُژَبر : (عربی، هزبر) (در قدیم) 1- شیر؛ 2- (به مجاز) پهلوان، مرد
هژیر: (= هجیر) 1- خوب، پسندیده؛ 2- زیبا؛ 3- چابک، چالاک؛ 4- (در حالت قیدی) به خوبی؛ 5- (در پهلوی) خوب چهر، نیک نژاد؛ 6- (اَعلام) نام پسر گودرز.
هَژار: (کردی) 1- بینوا، فقیر، تنگدست؛ 2- (اعلام) عبدالرحمان ابن حاج ملامحمد شرفکندی متخلص به هَژار [1341-1411 قمری] از شاعران و نویسندگان کُرد. از آثار اوست: ترجمهی قانون در طب ابن سینا به فارسی، مم و زین خانی، بوکوردستان، ترجمهی شرفنامه به کردی، ترجمهی ...
هابیل: (عبری) 1- به معنی «نفس یا بخار»؛ 2- (اَعلام) (در تورات) دومین پسر حضرت آدم که داستان وی و برادرش (قابیل) نیز در قرآن سورهی مائده، آیه 30 آمده است. او به دست برادرش (قابیل) کشته شد.
هرمز : (اوستایی) (= ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد)، 1-(در ادیان) اهورامزدا (د اهورا)؛ 2- (درنجوم) ستارهی مشتری؛ 3- (در گاه شماری) روز اول از هر ماه شمسی؛ روز پنج شنبه. [ایرانیان قدیم به روزهای هفته چندان توجهی نداشتهاند، بعدها به مناسبت انتساب ...
هدایتالله : (عربی) راهنمایی شده از سوی خدا، ارشاد شدهی خداوند.
هدایت : (عربی) 1- راهنمایی کردن به مسیر درست، ارشاد؛ 2- (در تصوف) راهنمایی از سوی خداوند که باعث رسیدن انسان به کمال میشود، آنچه خداوند به دل سالک میافکند تا به سبب آن به کمال رسد؛ 3- (اَعلام) 1) تخلص رضاقلی خان للـه ...
هَخامنش : 1- دوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک است؛ 2- (اَعلام) هخامنش: [حدود 675 پیش از میلاد] سردودمان سلسلهی هخامنشی، نیای کوروش بزرگ و رهبر قوم پارس.
هجیر : (= هژیر) 1- (در قدیم) خوب، پسندیده؛ 2- (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از پای درآورد.
هانی : (عربی) 1- مسرور؛ 2- میسر؛ 3- (اَعلام) 1) نام چند تن از مشاهیر عرب؛ 2) نام یکی از یاران امام حسین(ع) در کوفه.
هامان : (اَعلام) 1) هامان (مشهور) وزیر اخشویروش [خشیارشا که او را با اردشیر خلط کردهاند] بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد. [زیرا که وی را تعظیم ننموده بود]، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر کند که یهود را ...
هاشم : (عربی) 1- (در قدیم) شکننده، خرد کننده؛ 2- (اَعلام) 1) نام ابن عبد مناف از اجداد پیامبر اسلام(ص) معروف به هاشم ابن عبد مناف؛ 2) هاشم (= ابن عتبه ابن ابی وقاص): [قرن اول هجری] نام یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص) ملقب ...
هارون : (عبری ؟) 1- (در قدیم) قاصد و پیک شاه که زنگولهای بر کمر میبست تا راه داران مانع او نشوند؛ 2- نگهبان، پاسبان؛ 3- (اَعلام) 1) (در تورات) نام برادر بزرگِ حضرت موسی(ع) که به پیغمبری با وی برگزیده شد و نخستین ...
هادی : (عربی) 1- هدایتکننده، راهنما؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (در قدیم) دست آموز، آموخته؛ 4- (در عرفان) در ادب عرفانی قطب و مرشد را هادی گویند و گاه کنایه از فیض حق است؛ 5- (اَعلام) 1) هادی: [214 -254 قمری]، ...
هافت : (عربی) 1- ندا دهندهای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، مانند فرشتهی ندا دهندهی غیبی، سروش؛ 2- (در عرفان) در اصطلاح، داعی و منادی حق که در دل سالک متجلی شود و او را توفیق سلوک عنایت کند؛ 3- (اَعلام) ...
هابیل : (عبری) 1- به معنی «نفس یا بخار»؛ 2- (اَعلام) (در تورات) دومین پسر حضرت آدم که داستان وی و برادرش (قابیل) نیز در قرآن سورهی مائده، آیه 30 آمده است. او به دست برادرش (قابیل) کشته شد.
اسم پسر با حرف و
وهاب : (عربی) 1- (در قدیم) بسیار بخشنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند.
ونداد : (پهلوی) (= وندات)، نام خاص(؟).
ولید : (عربی) 1- (در قدیم) زاده، فرزند؛ 2- (اَعلام) 1) نام دو تن از خلیفههای اموی: ولید اول: خلیفه [86-96 قمری]. ولید دوم: خلیفه [125-126 قمری]؛ 2) ولیدابن عتبه: [قرن اول هجری] امیر اموی، والی مدینه در زمان امام حسین(ع)؛ 3) ولیدابن عقبه: [قرن ...
ولیالله : (عربی) 1- ولی خدا، دوست خدا؛ 2- (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع).
لیست اسم های جدید برای دختر و پسر
نظرسنجی خوشگلترین و زیباترین نام های پسرانه
اسم های مورد علاقه فرزند پسر و دختر تهرانیها
اسم های مورد علاقه فرزند پسر و دختر تهرانیها
اسم گیلانی (گیلکی) و مازندرانی (مازنی) پسرانه
ولی : (عربی) 1- پدر یا مادر یا کفیل خرج کودک؛ 2- (در فقه، در حقوق) آن که بر طبق قانون اختیار تصمیم گیری در مورد دیگری دارد؛ 3- (در ادیان) دارندهی بالاترین مقام در دین پس از پیامبر اسلام(ص)؛ 4- (در قدیم) دوست؛ 5- ...
وَفادار : (عربی ـ فارسی) آن که یا آنچه به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا.
وَفا : (عربی) 1- پایدار بودن در قول و قرار، تعهد دوستی یا عشق؛ 2- (در قدیم) دوستی، رفاقت؛ 3- (اَعلام) میرزا محمّد حسینی فراهانی متخلص به «وفا» از شعرای معروف اوائل قرن 13 هجری و عموی قائم مقام فراهانی.
وصال : (عربی) 1- رسیدن به فرد مطلوب و هم آغوش شدن با او؛ 2- رسیدن به چیزی و به دست آوردن آن؛ 3- (در تصوف) پیوند با خداوند و رسیدن به مرتبهی فناء فی الله. 4- (اَعلام) وصال شیرازی: (= محمّد شفیع) [1197-1262 ...
وَسیم : (عربی) (در قدیم) دارای نشان (زیبایی)، زیبا.
وسام : (عربی) مدال، نشان افتخار، نشان شایستگی.
وَدود : 1- از نامها و صفات خداوند؛ 2- (در قدیم) بسیار مهربان.
وحیدرضا : (عربی) از نامهای مرکب، ( وحید و رضا.
نام و اسم های زیبای پسر با ریشه فرانسه ای
نام دخترانه و پسرانه اوستایی پهلوی
وحید : (عربی) 1- یگانه، یکتا، بینظیر؛ 2- (در حالت قیدی) (در قدیم) جدا از دیگران، تنها؛ 3- (اَعلام) 1) وحید تبریزی: [قرن 10 هجری] ادیب ایرانی، مؤلف مفتاح البدایع، در علم بدیع و رساله جمع مختصر؛ 2) وحید دستگردی: [1259-1321 شمسی] شهرت ادیب ...
وَجیهالله : (عربی) ویژگی آنکه در نزد خداوند دارای قدر و منزلت و محبوبیت است.
والا : (= بالا) 1- دارندهی مقام و مرتبهی مهم، به ویژه مقام و مرتبهی دنیایی به صورت عنوان برای اشخاص؛ 2- عزیز، گرامی، محترم؛ 3- اصیل، نژاده؛ 4- هر یک از افراد طبقه مرفه از اعیان و اشراف؛ 5- دارای ارج و اهمیت؛ ...
واقف : (عربی) 1- آگاه، با خبر، مطلع؛ 2- (در فقه، در حقوق) آن که مالش را برای استفاده در راه هدف عام المنفعه به موجب عقد خاصی اختصاص دهد؛ 3- (در قدیم) مراقب، مواظب.
اسم های پسرانه خارجی جدید و با کلاس
انتخاب اسم های جدید ترکی پسرانه
وارث : 1- (در فقه و حقوق) آن که مال، مِلک یا مقامی را از کسی به ارث می بَرَد؛ 2- از نامها و صفات خداوند، بدین معنی که پس از فنای خلایق او زنده میماند و هر آن کس، هرچه را که در ...
وادی : (عربی) 1- (به مجاز) سرزمین؛ 2- فضای ذهنی ای که برای چیزی تصور می شود؛ 3- بیابان؛ 4- فضا، مکان، جایگاه؛ 5- (در قدیم) زمین میان دو کوه؛ دره؛ 6- آب جاری فراوان، رود.
واحد : (عربی) 1- آنکه در نوع خود بینظیر و منحصر به فرد است، یگانه، بیمثل، یکتا؛ 2- از نامهای خداوند؛ 3- (اعلام) 1) واحد تبریزی، مولانا رجبعلی [1008 میلادی] از شعرا و عرفای عصر شاه عباس بزرگ صفوی که بسیار مورد احترام و ...
نیما : 1- نام کوهی است حوالی نور؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از اسپهبدان تبرستان؛ 2) تخلص شعری علی اسفندیاری (نیما یوشیج) [1274-1338 شمسی] شاعر ایرانی و بنیانگذار شعر نو فارسی. دیوان شعر، مقاله ها و یادداشتها و نامه هایش چاپ شده است.
نیکنام : دارای آبرو و اعتبار اجتماعی، خوشنام.
نیکزاد : پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر.
نیکروز : (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت، سعادتمند.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
نیکان : (نیک + ان (پسوند نسبت، علامت جمع))، منسوب به نیک، ن نیک؛ 2- نیکها (اشخاص نیک).
نیرومند : دارای نیرو، قوی.
نهاد : 1- سرشت، طبیعت؛ 2- ضمیر، دل؛ 3- بنیاد، اساس؛ 4-(در قدیم) روش، طریقه؛ 5- آئین، آداب، قاعده؛ 6- مقام، جایگاه.
نوین : دارای حالت یا کیفیت نو، جدید.
نویدرضا : (فارسی ـ عربی) از نامهای مرکب، م نوید و رضا.
نوید : 1- خبر خوش، مژده؛ وعدهی نیک و خوش، سخن امیدوار کننده؛ 2- (در قدیم) وعدهی دعوت به مهمانی، مقابلِ خرام.
نوشاد : 1- (به مجاز) جوان نورستهی شاداب؛ (اَعلام) نام شهر یا موضعی که خوبرویان در آن بسیار بودهاند.
نوژَن : (در قدیم) نوعی کاج، صنوبر.
نوری: (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور، مربوط به نور؛ 2- روشن و درخشان؛ 3- (در گیاهی) نوعی زردآلوی درشت و کشیده به رنگ زرد؛ 4-(در قدیم) نوعی طوطی.
نوروز: 1- بزرگترین جشن ملی اقوام ایرانی که از نخستین لحظات سال نو آغاز میشود؛ 2- نام گلی (گل نوروز)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بهار؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیم ایرانی.
نورالله: (عربی) نور الهی، نور خدا.
نورالدین : (عربی)، 1- نورِ دین؛ 2- (اَعلام) 1) نورالدین (= محمّدابن حسن) رییس اسماعیلیان الموت [561-607 قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد. به دست مخالفانش مسموم شد؛ 2) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل. نورالدین ...
نوذر : (اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر منوچهر یکی از پادشاهان کیانی که پس از او به سلطنت رسید و به دست افراسیاب گرفتار شد و با بیشتر سران لشکر کشته شد.
نوح: (عربی) 1- (در عبری) به معنی راحت است؛ 2- (اَعلام) 1) سورهی هفتاد و یکم از قرآن کریم دارای بیست و نه آیه؛ 2) از پیامبران مذکور در عهد عتیق و قرآن، که بنا بر روایات چون مردم آموزشهای او را نپذیرفتند، خداوند ...
نوبخت: 1- (= جوان بخت) 2- (اَعلام) 1) از نامهای دوران ساسانی؛ 2) نوبخت اهوازی نام ستاره شناس و مهندس نامور ایرانی در دربار منصور خلیفهی عباسی، که در طراحی و نظارت بر ساختمان شهر بغداد شرکت داشت. او دو کتاب ریاضی را از ...
نَوّاب: (عربی) 1- (در قدیم) در دورهی صفوی و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده میشد؛ 2- (اَعلام) نواب صفوی (= سید مجتبی): [1334 شمسی] روحانی و فعال سیاسی مسلمان ایرانی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام. در سال 1334 همراه با ...
نَقیب: (عربی) 1- مهتر قوم، سالار، سرپرست گروه؛ 2- در دورهی صفوی تا قاجار آن که بر نقالان، معرکهگیران، مداحان و مانند آنها ریاست داشته است؛ 3- در دورهی صفوی معاون یا نایب کلانتر؛ 4- (در قدیم) سرپرست و متصدی امور یک گروه خاص ...
نَقی: (عربی) 1- (در قدیم) پاکیزه، پاک؛ 2- برگزیده؛ 3- (اَعلام) لقب ابوالحسن علی ابن محمّد امام دهم شیعیان(ع).
نَعیم: (عربی) 1- (در قدیم) نعمت؛ 2- پرنعمت (بهشت)؛ 3- نرم، لطیف؛ 4- از نامهای بهشت؛ 5- (اَعلام) نام چندین تن از افراد مشهور در تاریخ از جمله صحابه.
نِعمتالله: (عربی) 1- احسان و بخشش خداوند؛ 2- (اَعلام) نعمتالله کرمانی (= شاه نعمتالله ولی): [731-834 قمری] صوفی و شاعر متولد حلب، بنیانگذار سلسلهی درویشان نعمت الهی، مؤلف رسالههای متعدد به فارسی و عربی و دیوان شعری که چاپ شده است. او پس از ...
نِعمت : (عربی) 1- هر چیزی که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود؛ 2- (در قدیم) مال، ثروت؛ 3- عطا، بخشش؛ 4- نیکی، خوبی؛ 5- محصول؛ 6- روزی، رزق؛ 7- هدیه، تحفه؛ 8- (در قدیم) (به مجاز) غذا.
نُعمان : (عربی) 1- (در قدیم) خون، 2- (به مجاز) سرخ؛ 3- (اَعلام) 1) نعمان ابن منذر [602-580 میلادی] دارای کنیه ی ابوقابوس یا ابوقبیس و مشهور به نعمان سوم، با اینکه مهمترین پادشاه از سلسله ی لخمی نیست امّا به واسطه ی آمدن ...
نِظامالدین : (عربی) 1- نظم آورنده و نظام دهندهی دین؛ 2- موجب آراستگی دین؛ 3- (اَعلام) 1) نظامالدین اعرج (= حسن ابن محمّد): [قرن 7و8 هجری) دانشمند ایرانی، مؤلف شرح تذکرهی طوسی، شرح مجسطی و تفسیر قرآن؛ 2) نظامالدین اولیا (= شیخ محمّد دهلوی): ...
نَصیرالدین: (عربی) 1- یاری دهنده و مددکار دین؛ 2- (اَعلام) نصیرالدین طوسی (= خواجه نصیر طوسی): [597-672 قمری] دانشمند ایرانی، وزیر هلاکوخان و بنیانگذار رصدخانهی مراغه. مؤلف اثرهای علمی متعدد در ریاضیات، نجوم، منطق، فلسفه و اخلاق، از جمله: اساسُالاقتباس، اخلاق ناصری، بیست باب، ...
نَصیر : (عربی) 1- یاری دهنده، یاور؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) نصیر اصفهانی: [قرن 12 هجری] پزشک و شاعر ایرانی، معروف به میرزا نصیر حسینی، سرایندهی منظومهی پیر و جوان.
نَصیب: (عربی) 1- سهم کسی از چیزی، بهره، حصه؛ 2- قسمت هرکس از سرنوشت.
نَصرالله: (عربی) 1- یاری خداوند؛ 2- (اَعلام) نصرالله منشی: [قرن6 هجری] (= ابوالمعالی نصرالله ابن محمّد ابن عبدالحمید) نویسندهی ایرانی، منشی و وزیر دربار غزنوی و مترجم کلیله و دمنه از عربی به فارسی، معروف به کلیله و دمنه بهرامشاهی.
نَصرالدین : (عربی) 1- موجب پیروزی دین، یاور و مدد کار دین و آئین؛ 2- (اَعلام) نام بسیاری از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بینظیر و گفتارهای وی در این باب ...
نَصر: (عربی) 1- یاری، مدد؛ 2- پیروزی، ظفر؛ 3- (اَعلام) 1) سورهی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) نام دو تن از امیران سلسلهی سامانی. نصر اول: نخستین امیر سامانی ماوراءالنهر [250-279 قمری]، که از سوی خلیفهی عباسی منصوب شد. برادر ...
نصّار : (عربی) بسیار یاری رسان به دیگران.
نَذیر : (عربی) 1- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص) برگرفته از قرآن کریم؛ 2- (در قدیم) ترساننده، بیم دهنده، در مقابلِ بَشیر.
نَجیبالله : (عربی) 1- خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ 2- شرافت و نجات خداوند؛ 3- (اَعلام) محمد نجیبالله [1947-1996 میلادی] رئیس جمهور افغانستان [1987-1992 میلادی] که با میانجیگری سازمان ملل متحد، برای ایجاد صلح در افغانستان، از سمت خود کناره گرفت. نیروهای ...
نَجی : (عربی) 1- دارای خصلتهای برجسته و ممتاز اخلاقی؛ 2- شریف؛ 3- عفیف، پاکدامن؛ 4- با اصل و نسب، اصیل.
نَجیالله : (عربی) 1- نجات یافته از سوی خدا؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت نوح نبی(ع).
نَجمالدین : (عربی) 1- ستاره دین؛ 2- آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهای درخشان و نمایان است؛ 3- (اَعلام) 1) نَجمالدین دایه (= نجمالدین رازی)، ابوبکر عبدالله ابن محمّد رازی: [قرن7 هجری] عارف و شاعر ایرانی، که ...
نجم: (عربی) 1- سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، دارای شصت و دو آیه؛ 2- (در قدیم) ستاره؛ 3- (در قدیم) قِسط.
نِجات: (عربی) 1- رهایی از خطر، وضع دشوار یا ناخوشایند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رستگاری.
نَبیل : (عربی) 1- هوشیار، زیرک؛ 2- نجیب، بزرگ؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) عالی.
نَبیالله: (عربی) 1- رسول خدا؛ 2- (در ادیان) عنوانی برای پیغمران؛ 3- (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص).
نَبی : (عربی) 1- پیغمبر، رسول؛ 2- (به مجاز) حضرت محمّد(ص)؛ 3- (اَعلام) نبی تخلص ملا عبدالنبی فخرالزمانی: [قرن10 هجری] شاعر و نویسندهی ایرانی متخلص به عزتی و نبی، از نوادگان دختری خواجه عبدالله انصاری مدتی در هند سکونت کرد و در آنجا تذکرهی ...
نَبهان: (عربی) 1- آگاه، هوشیار؛ 2- (اعلام) 1) ابن عمرو، پدر قبیله ای است قبیله های طی در عرب؛ 2) نام کوهی و جایی در کشور یمن.
نایف : (عربی) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤسای بادیه نشین.
نایب : (عربی) 1- آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2- (در ادیان) در شیعهی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) ولایت امور مسلمین بر عهدهی اوست؛ 3- عنوان دولتی و ...
نامی : (منسوب به نام)، 1- (به مجاز) مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) محبوب، گرامی؛ 3- (در عربی) (اسم فاعل از نموّ و نَماء) به معنی نمو کننده، بالنده، روینده.
نامدار : 1- (به مجاز) دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور، معروف؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) بزرگ، بزرگوار، پهلوان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) نفیس، قیمتی؛ 4- گزیده، گزین، بسیار خوب.
نامجور : 1- (به مجاز) نامدار، مشهور؛ 2- (در قدیم) جویای آوازه و شهرت.
نافع : (عربی) 1- سود رساننده، سودمند، مفید؛ 2- از صفات و نامهای خداوند.
ناطق : (عربی) 1- سخنران؛ گوینده، سخنگو؛ دارای توانایی سخن گفتن، گویا؛ 2- (در قدیم) آشکارا، واضح، بیّن؛ 3-(در قدیم) آشکار کننده، بازگو کننده؛ 4- (در ادیان) در نزد شیعهی اسماعیلی، پیامبر اسلام(ص).
ناصرالدین : (عربی) 1- یاری کننده دین؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرالدین شاه: شاه ایران [1264-1313 قمری] از سلسلهی قاجار، که در 17 سالگی شاه شد. وزیرش امیرکبیر را پس از سه سال عزل کرد و کشت. استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. سه بار به ...
ناصر : (عربی) 1- (در قدیم) نصرت دهنده، یاری کننده؛ 2- (اَعلام) 1) ناصرخسرو: [394-481 قمری] حکیم، شاعر و نویسندهی ایرانی، متولد قبادیان بلخ. پیشوای اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت سالهی او به سرزمینهای اسلامی است، جامعُالحکمتین، خوانُالاخوان، گشایش و رهایش، ...
ناصح : (عربی) 1- نصیحت کننده، پند دهنده؛ 2- (در قدیم) دلسوز، خیرخواه.
نادر : (عربی) 1- آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد، بیهمتا؛ عجیب، شگفتآور؛ 2-(در حالت قیدی) به ندرت؛ 3- (اَعلام) 1) نادر شاه افشار: شاه ایران [1148-1160 قمری]، بنیانگذار سلسلهی افشار، ملقب به شهاب قلی خان. ...
ناجی : (عربی) 1- نجات دهنده، منجی؛ 2- (در قدیم) نجات یابنده و 3- (به مجاز) رستگار.