ضُحا : (عربی، ضحی) 1- (در قدیم) زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه؛ 2- آفتاب، خورشید؛ 3- (در اعلام) سورهی نود و سوم قرآن کریم دارای یازده آیه.
عربی - مؤنث ضرغام، دلاور، شیر درنده، پهلوان
عربی - روز روشن.تابش خورشید
صَهبا : (عربی) (= صَهباء) (مؤنث اصهب)، 1- سرخ و سفید؛ 2- (در قدیم) شراب انگوری، می.
صونا : (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری از گناه، صیانت.
صوفیا : (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی.
صنوبر : (عربی، صَنَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده ی بید با برگ های براق که در کنار جوی ها کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازی و کبریت سازی به کار می رود، سپیدار، سفیدار، ...
صنم : (عربی) 1- (به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ 2- (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است.
صمیمه : (عربی) (مؤنث صَمیم) 1- صمیمی؛ 2- خالص، ناب؛ 3- اصیل.
صَفیه : (عربی) 1- (مؤنث صفی)،( صفی. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام، از جمله 1) صفیه قُرَیشی [قرن اول هجری] دختر عبدالمطلب، عمهی پیامبر اسلام(ص) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوی اسلام، ...
صَفیا : (عربی) (= صَفیه)، صَفیه 1-.
صفورا : (معرب از عبری) (اَعلام) نام زوجهی حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع).
صفا : (عربی) 1- داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و صمیمیت؛ 2- (اَعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند؛ 3- (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را ...
صغری : (عربی) 1- (مؤنث اصغر)، کوچک، کوچکتر؛ 2- (اَعلام) فاطمهی صغری: دختر علی ابن ابی طالب(ع).
صُراحی : (عربی) 1- (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال؛ 3- (در تصوف) مقام انس را گویند.
صِدیقه : (عربی) 1- (مؤنث صدیق)، صدیق. 1- ،2- و 3- ؛ 2- 1) (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(س)؛ 2) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع).
صدف : (عربی) 1- نام عمومی نرمتنان دو کفهای و نوعی خاص از آنها؛ 2- (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستارهی قطبیِ جَدْی در میان آن است. [قدما اعتقاد داشتند که قطرهی بارانی در درون ...
صدری : (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (سینه)، م صدر. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5- ؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در ...
صدر : (عربی) 1- جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد، طرف بالای مجلس؛ 2- (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر؛ 3- (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس؛ 4- (در قدیم) سینه؛ 5- ...
صداقت : (عربی) 1- راستی و درستی؛ 2- (در عرفان) نزد اهل سلوک پایداری دل در وفا و جفا و منع و عطا است.
صحرا : (عربی، صحراء) 1- (در جغرافیا) بیابان؛ 2- محلی خارج از منطقه ی مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) میدان جنگ؛ 4- (اَعلام) (= صحرای آفریقا) وسیعترین بیابان دنیا در شمال آفریقا، که از غرب به شمال، از ...
صَبیه : (عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند).
صَبیحه : (عربی) (مؤنث صَبیح)، ( صَبیح.
صبوره : (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبورا : (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور.
صبور : (عربی) 1- آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهای خداوند.
صبریه : (عربی) (صبر + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبری : (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبرا : (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکیبایی؛ (در تصوف) شکیباییِ سالک در مقابل سختیها و انتظار فرج از جانب خداوند +ا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا (؟)؛ 3- (اَعلام) ...
صَبا : (عربی) 1- نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق میوزد در مقابلِ دَبور؛ 2- (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم؛ 4- ...
صائمه : (عربی) (مؤنث صائم) (در قدیم) آنکه روزه میگیرد، روزهگیر، روزهدار.
صائبه : (عربی، صائبَة) (مؤنث صائب) صائب
صاحبه : (عربی) (مؤنث صاحب)، ( صاحب)
صابرین : (عربی) (جمع صابر)، ( صابر)
ایناس: (عربی) (در قدیم) انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی.
ایمانه: (عربی ـ فارسی) (ایمان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایمان، م ایمان.
ایما: (عربی) 1- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ 2- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه.
ایلناز : (ترکی ـ فارسی) (ایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا)، 1- افتخار ایل؛ 2- مورد نوازش ایل؛ 3- نازنین ایل.
ایلا: (عربی) 1- ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده؛ 2- (اَعلام) نام شهری در ساحل شرقی خلیج بحر قلزم.
ایرن : گونهای دیگر از واژهی ایران، گ ایران.
ایرانه : (ایران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی، منتسب به ایران زمین.
ایراندخت : (ایران + دخت = دختر)، دختر ایران، دختر ایرانی، دختر آریایی.
ایران : 1- نجد (فلات) ایران، کشور (مملکت) ایران؛ 2- آزادگان.
ایدا: یاری نمودن.
ایپک: (ترکی) ابریشم، حریر، ابریشمی.
اوین : (= آوین) 1- آوردن؛ 2- (اَعلام) نام منطقهای در شمال غرب تهران، که پیشتر از روستاهای شمیران بود.
اولدوز: (ترکی) ستاره، اختر، کوکب، نجم.
اَنیسه : (عربی) (مؤنث انیس)، زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین. + ( اَنیس.
اَنیسا: (عربی ـ فارسی) (اَنیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به اَنیس؛ ( اَنیس.
اَنیس : (عربی) 1- انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین؛ 2-(به مجاز) محبوب و مطلوب.
انوشه : 1- جاوید، باقی، پایدار؛ 2- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی.
اَنوشا : بیمرگ و جاویدان.
اِنسیّه: (عربی) (اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی.
اِنسی : (عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت))، 1- مربوط به انس، انسانی؛ 2- (در قدیم) فردی از انس، انسان.
اندیشه: 1- آنچه از اندیشیدن حاصل میشود، فکر؛ 2- (در قدیم) توجه، غمخواری.
اِنتصار : (عربی) 1- (در قدیم) یاری دادن، کمک کردن؛ 2- یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن.
امینه : (عربی) (مؤنث امین)، زن مورد اطمینان و درستکار. + ( امین. 1- و2-
امیده : (امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید، امید.
اُمکلثوم : (عربی) 1- شیر ماده؛ 2- (اَعلام) 1) سومین دختر پیامبر اسلام(ص) [سال 9 هجری] و همسر عثمان خلیفه؛ 2) نام زینب صغری(س) دختر علی ابن ابیطالب(ع)؛ 3) نام دختر امام حسین(ع).
اُمفَروه : (عربی) (اَعلام) 1) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ 2) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع).
اُمسلمه : (عربی) (اَعلام) 1) [حدود سال 60 هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ 2) کنیهی چند تن از دختران امامان معصوم.
اَمانه : (عربی) 1- اطمینان و آرامش قلب.
اُمالبنین : (عربی) 1- مادر پسران؛ 2- (اَعلام) لقب فاطمهی کلابیه دومین همسر امیرالمؤمنین علی(ع) و مادر حضرت عباس(ع).
اِلینا : (عربی) (الی= نیکویی، نعمت + نا = ضمیر اول شخص جمع در عربی) نیکویی و نعمت برای ما.
الین : (ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به ایل؛ 2- (به مجاز) هم نژاد و هم خون (؟).
اِلیکا : (سنسکریت) 1- هیل [= هِل، دانهی معطر گیاهی از تیرهی زنجبیلیها]؛ 2- (در عربی) قاقلهی صغار؛ 3- (در هندی) لاچی.
اَلیسا : (= دیدو) ( در اعلام) بانی و ملکهی افسانهای کارتاژ [از سرزمینهای شمالی افریقا که جمعی از مهاجر نشینان فنیقیه بنا نهادند. (در حدود 880 پیش از میلاد)] که دختر شاه صدر بود و گویند اَلیسا نام داشت.
الیانا : (ترکی) 1- نیکی و هدیه؛ 2- (به مجاز) به معنی مأنوس؛ 3- دوست داشتن ایل، دوست مشوق ایل.
الیا : (یونانی) 1- گل خطمی صحرایی؛ 2- (در عربی) شحمالمرج.
اِلهه : (عربی) (= الاهه) (مؤنث «اله»ربالنوع)؛ 1- پرستش کردن؛ 2- ماه نو؛ 3- آفتاب؛ 4- بتان؛ 5- (در ادیان) در اعتقادات قدیم نیمه خدایی که نمایندهی نوعی خاص بوده و به صورت زنی ظاهر میشده است.
الهام : (عربی) 1- به دل افکندن، در دل انداختن؛ 2- القاء معنی خاص در قلب به طریق فیض؛ 3- رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ 4- (در قدیم) دریافت و شعور غریزی.
الوان : (عربی) 1- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ 2- (در قدیم) گوناگون، گونهگون؛ 3- (در قدیم) اقسام، انواع؛ 4-(اَعلام) نام شهری در شهرستان شوش در استان خوزستان.
اِلناز : (ترکی ـ فارسی) 1- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ 2- موجب نعمت و رفاه و آسایش.
اِلِنا : (یونانی) (= هلن، هلنا)، هلن و هلنا.
المیرا : (ترکی ـ فارسی) (ال = ایل + میرا) (به مجاز) فدائی ایل.
الماس : (از یونانی) 1- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد. سختترین مادهی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد؛ 2- (در قدیم) ( به مجاز) شمشیر.
اُلگا : (ترکی) (= الکا) (در قدیم) سرزمین، ناحیه؛ (اَعلام) قدیسه الگا [حدود 890-969 میلادی] اولین قدیسهی روسی، همسر و نایب السلطنهی امیر کِیف [945-957 میلادی]، که مسیحی شد و مسیحیت را در روسیه رواج داد.
اُلفت : (عربی) خو گیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).
اِلسانا : (ترکی ـ فارسی) [ال = آل، شهر و ولایت، خویشی + سان (پسوند شباهت) + ا (الف اسم ساز)]، مثل ایل، مثل مردم ایل و شهر و ولایت، چون خویشان.
اِلسا : (ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ سا (پسوند شباهت)) مثل ایل، همانند ایل.
اُلدوز : (ترکی) (= اولدوز)، اولدوز.
اِلآی : (ترکی) 1- ماه ایل؛ 2- (به مجاز) زیباروی ایل.
اَکرم : (عربی) 1- گرامیتر، آزادتر، بزرگتر، بزرگوار، گرامی؛ 2- از نامهای خداوند.
اِکرام : (عربی) 1- بزرگداشت، گرامی داشتن، احترامکردن، حرمت، احسان؛ 2- از واژههای قرآنی.
اِقلیما : (معرب از یونانی) 1- (= اقلیمیا) (در قدیم) مادهای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست میآورند؛ 2- (اَعلام) نام دختر آدم(ع) که به نقل تاریخ در ازدواج هابیل بود.
اَقدس : (عربی) 1- پاکتر، پاکیزهتر، مقدستر؛ 2- عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس.
اَفشان : 1- افشاننده، پریشان، پراکنده، پاشان، ریزنده، آشفته و پریشان چنان که زلف؛ 2- (در گیاهی) ویژگی ریشه در گیاهان تک لپهای که در آن تشخیص ریشهی اصلی از ریشهی فرعی ممکن نیست.
اَفسون : 1- نیرنگ، حیله، مکر؛ 2- سحرانگیزی، جاذبه؛ 3- آنچه جادوگران برزبان می رانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته می شود؛ 4- (به مجاز) ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون ...
افسانه : 1- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ 2- افسون، سحر؛ 3- ترانه.
افروزه : 1- آنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره؛ 2- شهاب.
افروز : افروختن، افروزنده.
اِفراح : (عربی) (در قدیم) شاد کردن.
اََفرا : (در گیاهی) 1- درختی از تیرهی افراها، اسپندان، اسفندان، بوسیاه؛ 2- کلمه تحسین به معنی آفرین، مرحبا.
اِفتخار : (عربی) فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی.
اَعظم : (عربی) 1- بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ 2- از صفات خدوند.
اَطهره : (عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر، اطهر.
اَطهر : (عربی) (در قدیم) پاکیزهتر، پاک تر، طاهرتر.
اطلس : (معرب از یونانی) 1- پارچهی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گرانبها؛ 2- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس.
اَشواق : (عربی) (جمع شَوق) (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها.
اَشرف: (عربی) 1- گرانمایه تر، شریفتر؛ شریفترین، والاترین؛ 2- (در قدیم) بالاتر؛ 3- (اَعلام) نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران.
اُسوه : (عربی) 1- پیشوا، رهبر، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد؛ 2- از واژههای قرآنی.
اَسنا : ارفع، بلندتر، عالیتر.
اَسمر : (عربی) (در قدیم) گندمگون؛ سبزه.
اَسما : (عربی) 1- نامها، اسامی؛ 2- معارف، حقایق؛ 3- (در تفسیر قرآن) و (در تصوف) به معنای معارف، حقایق و علوم آمده است؛ 3- (اَعلام) 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام دختر امام موسی کاظم(ع)؛ 3) نام همسر حضرت علی(ع).
اَسرین : (کردی) اشک، سرشک.
اِسرا : (عربی) 1- به شب راه رفتن، در شب سیر کردن؛ 2- معراج پیامبر اسلام(ص)؛ 3- (اَعلام) نام هفدهمین سورهی قرآن کریم دارای صد و یازده آیه.
اَزهار : (عربی) (جمع زَهر) (در قدیم) گلها، شکوفهها.
اریکا : 1- (در گیاهی) فوفل، پوفل، درختی از تیرهی نخل ها که در مناطق گرم آسیا میروید، نخل هندی؛ 2- (در عربی) فُوفَل، تانبُول، کَوتَل؛ (در انگلیسی و آلمانی) اریکا، Areka،Areca .
اَریسا : (معرب یونانی) (= ایرسا)، ( ایرسا.
اَرنیکا : 1- آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، 2- آریایی خوب و زیبا.
اَرنَواز : 1- آن که سُخنش رحمت میآورد؛ 2- (در شاهنامه) نام خواهر جمشید که ضحاک او را به همسری خود درآورد؛ 3- (در اوستا) ارنوک.
ارمغان : (ترکی) تحفهای که از جایی دیگر برند، سوغات، ره آورد.
اُرکیده: (فرانسوی) (در گیاهی) 1- گلی به شکل های غیرعادی و رنگ های درخشان، که یک گل برگِ آن از دو گل برگِ دیگرش بزرگتر است؛ 2- گیاه این گل که علفی است و انواع متعددی دارد که ممکن است پیچنده، بالارونده یا زمینی ...
ارغوان : 1- (در گیاهی) درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش؛ 2- (در گیاهی) گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگها پدیدار میشود؛ 3- (به مجاز) چهرهی زیبا و ...
اَرشین : 1- دوستترین؛ 2- (اَعلام) نام یکی از شاهدختهای هخامنشی است که در زمان خود به درایت و کاردانی مشهور بوده است.
اَرزنده : (صفت فاعلی از ارزیدن) 1- دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق؛ 2- (به مجاز) محترم، با شخصیت، مورد احترام.
ادیبه : (عربی) (مؤنث ادیب)، ( ادیب. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و5-
ادنا : (عربی، ادنی) 1- از واژه های قرآنی؛ 2- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ 3- پایین تر؛ 4- پایین ترین، نازل ترین.
اِخلاص : (عربی) 1- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ 2- (در تصوف) یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ 3- (اَعلام) سورهی صد و دوازدهم از قرآن کریم دارای چهار آیه؛ 4- (در قدیم) رها ...
اختر : 1- (در نجوم) جرم فلکی، ستاره، کوکب، نجم؛ 2- (در گیاهی) نام گل و گیاهی است؛ 3- (در قدیم) در باور قدما ستارهی بخت و اقبال؛ 4- (در قدیم) سرنوشت، بخت، طالع؛ 5- (در قدیم) پرچم، عَلَم، درفش.
اَحیا : (عربی) 1- زندگان؛ 2- زندگی؛ 3- زندگی از نو؛ 4-خاندانها، قبیلهها.
اَحلام : (عربی) 1- جمع حلم، بردباریها، وقارها؛ 2- عقلها؛ 3- جمع حلیم، بردباران.
اِحسانه : (عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به احسان، ( احسان.
اِحترام : (عربی) 1- حرمت داشتن، محترم بودن؛ 2- حرمت، پاس، بزرگداشت؛ 3- رفتار و گفتاری که نشان دهندهی بزرگداشت و اهمیت دادن به کسی یا چیزی است.
اَبریشم : (پهلوی) 1- رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند، حریر؛ 2- (در گیاهی) گلی به صورتِ رشتههای باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها میرویَد؛ 3- درخت این گل؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نوعی ...
اِبتهاج : (عربی) 1- شادن شدن، خوش و خرم؛ 2- (در قدیم) شادمانی، خوشی.
اِبتسام : (عربی) 1- لبخند زدن، تبسم کردن؛ 2- (در قدیم) تبسم، لبخند.
مطالب مفید:
شیوه : 1- روش، طریقه؛ 2- (در قدیم) عشوه، ناز، حالت، وضع؛ 3- (در عرفان) اندک جذبه را گویند که گاه هست و گاه نیست.
شیوا : 1- ویژگی سخنی که به زیبای و با فصاحت بیان شده باشد، شمرده و واضح و دلنشین؛ 2- (در قدیم) فصیح، نغز، خوب؛ 3- (اَعلام) یکی از سه خدای بزرگ آیین هندو، که نمایندهی مرگ و تجدید حیات است.
شینا : 1- شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، 2- سعی و کوشش و جِد و جَهد.
شیما : 1- (عربی) زن خال دار؛ 2- (اَعلام) دختر حلیمهی سعدیه خواهر رضاعی پیامبر اسلام(ص).
شیلر : (آعلام) ناحیهای مرزی در شمال شرقی عراق، به صورت پیش آمدگی در استان کردستان ایران، میان شهرستانهای بانه و مریوان. رود شیلر در آن جریان جریان دارد و از شهرهای مهم آن سلیمانیه است.
شیلان : (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان)، 1- درخت عناب؛ 2-(در مغولی) مهمانی، سور؛ 3- (در قدیم) غذا، طعام.
شیلا : نام نهری در سیستان و بلوچستان که از دریاچهی هامون به خارج از آن جریان دارد.
شیفته : (صفت فاعلی از شیفتن)، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق.
شیریندخت : 1- (شیرین + دخت = دختر)، دختر شیرین؛ 2- (به مجاز) زیبا، گرامی، عزیز.
شیرین : 1- دارای مزهی شیرینی؛ 2- (به مجاز) مطبوع، دلنشین و دلپذیر؛ 3- (به مجاز) زیبا؛ 4- (به مجاز) شیوا یا ادا شده با لهجهای گوش نواز (سخن)؛ 5- (به مجاز) گرامی، عزیز، به طور دلپذیر، خیلی خوب، مطبوع و خوشایند شدن؛ 6- ...
شیده : (شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی، روشنایی؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
شیدرخ : 1- آفتاب رو، درخشان رو؛ 2- (به مجاز) زیبا.
شیدخت : (شید= خورشید + دخت = دختر) 1- دختر خورشید؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
شِیدا : 1- عاشق، دلداده؛ 2- (در قدیم) آشفته و پریشان؛ 3- (در عرفان) شدت غلیان عشق و عاشقی را گویند، در این مقام عاشق خود را فراموش میکند. اهل جذبات را نیز شیدا گویند.
شیبا : (= شیوا)، آشفته، شیفته.
شهیندخت : (شهین + دخت = دختر)، 1- دخترِ شاهزاده؛ 2- (به مجاز) دخترِ بلند مرتبه و عالی مقام.
شهین : (شه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شاه؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و مقامِ شاهانه.
شهناز : 1- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از لحنهای قدیم ایرانی؛ 3- شاهناز.
شهلا : (عربی) 1- دارای چشم رنگ سیاه چون رنگ چشم میش؛ 2- (به مجاز) زیبا و فریبنده (چشم)؛ 3- (در گیاهی) ویژگی نوعی نرگس که حلقهی وسط آن سرخ یا بنفش است؛ نرگس، نرگس شهلا.
شهگل : بهترین گل، گلِ شاهانه.
شهزاد : 1- شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه؛ 2- عنوان برای امامزادهها.
شهره : (عربی) مشهور، نامور.
شهرو : حکومت کننده، سلطنت کننده؛ 2- (اعلام) 1) شهرو [اساطیر] از زمان ایران باستان است که نمایه ای از زنِ دانا، اندیشمند و توانا را به تماشا می گذارد. نویسنده ی داستان حماسی برزونامه در چهره ای که از این زن رسم کرده است ...
شهرناز : (اعلام) (در شاهنامه) نام دختر جمشید که او را با خواهرش ارنواز به ایوان ضحاک بردند و ضحاک او را از جادویی بپرورد و کژی و بدخویی آموخت و چون فریدون به کاخ ضحاک درآمد فرمان داد تا او و ارنواز را ...
شهرزاد : 1- (مخفف شهرزاده)، زادهی شهر، شهری؛ 2- (اَعلام) شخصیت اصلی کتاب هزار و یک شب، که به همسری پادشاه در میآید و هر شب بخشی از داستانهای هزار و یک شب را برای او نقل میکند.
شهربانو : 1- (در قدیم) همسر پادشاه، ملکه؛ 2- (اَعلام) دختر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی، که گفته میشود پس از اسیر شدن به دست مسلمانان، به عقد امام حسین(ع) در آمد و امام زینالعابدین(ع) فرزند اوست. بقعهای به نام بیبیشهربانو در شهرری به ...
شهدخت : (شه = شاه + دخت = دختر)، 1- دختر شاه؛ 2- (به مجاز) عالی قدر و ارزشمند.
شهد : (عربی) 1- عصارهی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است؛ 2- مادهی قندی مذاب یا مایع؛ 3- (در قدیم) عسل؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) هر چیز دلپذیر و مطبوع.
شهپر : (= شاه پر)، هر یک از پرهای اصلی پرندگان.
شوکت : (عربی) 1- جاه و جلال؛ 2- عظمت، بزرگی
شوکا : 1- نوعی گوزن بومی اروپا و آسیا؛ 2- (در مازندرانی) به معنی آهو و غزال.
شورانگیز : 1- ایجاد کنندهی هیجان، هیجان انگیز؛ 2- (در قدیم) آشوب به پا کننده، فتنه انگیز.
شَمین : (عربی ـ فارسی) (شم = بو، رایحه + ین (پسوند نسبت))، خوشبو.
شمیمه : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شمیم : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شُمیلا : قلب شدهی [پدیده آوایی در زبان مثل: دیوار و دیوال] شُمیرا. شُمیرا و سمیرا. 1-
شمیسا : (= شمسا)، ( شمسا.
شمه : (عربی، شَمَّة) (در قدیم) بوی خوش.
شمشاد : 1- (در گیاهی) درختچهای همیشه سبز با انواع مختلف که در حاشیهی باغچهها کاشته میشود؛ 2- (در قدیم) مرزنگوش؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) شخص خوش قد و قامت؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) زلف و معشوق.
شمسی : (عربی ـ فارسی) 1- (منسوب به شمس)، 2- دارای شمس (خورشید)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) سرخ رنگ.
شمسه : (عربی ـ فارسی) 1- نقش زینتی به شکل خورشید که در تذهیب، جواهر سازی، کاشی کاری و مانند آنها به کار میرود؛ 2- نوعی پارچه؛ 3- (در قدیم) خورشید؛ 4- (به مجاز) عالیترین و بهترین فرد.
شمسجهان : (عربی ـ معرب فارسی) 1- خورشید جهان، آفتاب گیتی؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
شمامه : (عربی) 1- (در قدیم) رایحه و بوی خوش؛ 2- گلولهی خوشبو، دستنبو؛ 3- (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند.
شَلیر : (= شَلیل)،1- میوهی خوشبو و گوارا و آبدار شبیه شفتالو و هلو؛ 2- درخت این میوه.
شَلاله : (عربی) 1- آبشار؛ 2- (در منابع عربی) شلال؛ 3- (در ترکی) آبشار، فوّاره.
شکیلا : (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خوشگل و زیبا.
شکیبا : صبور، برد بار، باشکیبایی.
شکوه : حالتی در کسی که به بزرگی جلوه کند و احترام برانگیزد یا چشمها را خیره کند، بزرگی، حشمت و جلال.
شکوفه : (در گیاهی) هریک از گلهای درختان میوه که معمولاً در فصل بهار میشکفند.
شکوفا : 1- ویژگی گل یا غنچهای که باز شده است، شکفته؛ 2- (به مجاز) با رونق، پیشرفته، رشد یافته.
شکرانه : (عربی ـ فارسی) 1- سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته میشود، یا عملی که برای سپاس انجام میشود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده میشود؛ 2- (در قدیم) (در حالت قیدی) به عنوان سپاسگزاری برای تشکر؛ 3- شکرگزاری و حق ...
شقایق : (عربی) 1- (در گیاهی) گلی سرخ رنگ؛ 2- گیاهی یک ساله و علفی یا کاشتنی این گل که بیشتر در مزارع، دشت ها و دامنههای کوهستان میروید؛ 3- کاسه بشکنک.
شفیعه : (عربی) (مؤنث شفیع)، شفیع.
شفق : (عربی) نوری سرخ که تا مدتی پس از غروب خورشید از آسمان به زمین میتابد.
شفا : (عربی) 1- بهبود، بهبود یافتن از بیماری؛ 2- (در اصطلاح عرفانی) از میان رفتن بیماری دل به سبب تابش انوار ملکوتی است؛ 3- (اَعلام) دایرة المعارف عربی از ابن سینا، در زمینهی منطق، علوم طبیعی، ریاضیات و الاهیات، که بیشتر آن به ...
شعله : (عربی) زبانهی آتش، بخش گرم و نورانی آتش.
شریفه : (عربی) (مؤنث شریف)، ( شریف.
شریعه : (عربی) 1- شریعت، شریعت؛ 2- (در قدیم) محل در آمدن به آب، محل برداشتن آب از رودخانه و مانند آن.
شریعت : (عربی) 1- شرع؛ 2- (در قدیم) طریقه، روش؛ 3- (در اصطلاح) اقوال واعمال و احکامی است که حق تعالی به زبان پیامبر اسلام(ص) بر بندگان مقرر فرموده است و موجب انتظام امور معاش و معاد است.
شَرمینه : (شرم + اینه (پسوند نسبت))، منسوب به شرمین، + شرمین.
شَرمین : (در قدیم) شرمگین، با حُجب و حیا، خجالت زده.
شَرفنسا : (عربی) موجب آبرو، حرمت و اعتبار زنان.
شَرف : (عربی) 1- حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزشهای اخلاقی بوجود میآید، بزرگواری، افتخاری که از امری نصیب شخص میشود؛ 2- برتری؛ 3- (در احکام نجوم) محل یک سیاره در منطقهالبروج که سیاره در آن محل تأثیری قوی دارد.
شرافت : (عربی) 1- حالتی در شخص که او را از ارتکاب رذایل باز میدارد؛ 2- بزرگ منشی، بزرگواری.
شَراره : (عربی) 1- شرار، پارهای از آتش که به هوای پرد، جرقه، اخگر؛ 2- (به مجاز) درخشش، روشنی.
شبنم : (در علوم زمین) رطوبت هوا که مخصوصاً هنگام شب، در مجاورت اجسام سرد به مایع تبدیل میشود به شکل قطرههای کوچک آب بر سطح آنها مینشیند، ژاله.
شباهنگ : (= شب آهنگ) 1- (در قدیم) (در نجوم) شِعرای یمانی، ستارهی بامدادی، ستارهی سهیل؛ 2- نام پرندهای (بلبل)، شب آهنگ کننده، مرغ سحر، مرغ سحرخوان.
شاینا : شاهدانه.
شایسته : (صفت فاعلی از شایستن)، 1- دارای ویژگی مطلوب، مناسب، سزاوار و در خور، لایق؛ 2- دارای تواناییهای لازم برای به دست آوردن چیزی یا انجام دادن کاری.
شایا : (= شایسته)، ( شایسته.
شاهده : 1- منسوب به شاهد؛ 2- زیبارو؛ 3- (به مجاز) محبوب و معشوق.
شاهپری : پری، عنبر.
شانلی : ( ترکی) 1- افتخار آمیز؛ 2- مشهور.
شادیه : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادی : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادلین : (شاد + لین = نرمی و ملایمت)، شاد رویِ نرمخو و آرام.
شادان : 1- شاد، مسرور؛ 2- (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانه.
شاداب : با طراوت، تازه، شاد، شادان، مسرور.