جانان, نام دخترانه با ریشه فارسی. معنی اسم: محبوب، معشوق
جیران : (ترکی) 1- آهو؛ 2- (به مجاز) معشوقِ زیبا؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) چشمِ زیبا.
جهاندخت : دختر شهره در عالم.
جهانتاب : آنچه به جهان نور و روشنایی میدهد، عالمتاب، نور دهندهی جهان.
جهان ناز : مایهی افتخار جهان، فخر جهان.
جهان آفرین : 1- آن که عالم را خلق کرده است؛ 2- خدا.
جهان آرا : (در قدیم) 1- زیبا کننده، زینت بخش و مایهی زیبایی جهان؛ 2- (به مجاز) 1) بسیار زیبا؛ 2) آرایندهی جهان و نظم بخشنده به آن؛ 3- (اَعلام) شاهدخت گورکانی هند [1023-1092 قمری]، دختر شاه جهان،که دلبستگی شدید به تصوف داشت و ...
جهان : 1- کیهان، عالم، گیتی، دنیا؛ 2- (به مجاز) 1) فرهنگ؛ 2) حیطه؛ 3) نمادی برای بزرگی و عظمت؛ 4) مردم دنیا و زندگی.
جواهر : 1- هر یک از سنگهای گرانبها مانند یاقوت و زمرد؛ 2-(به مجاز) آن که وجودش بسیار عزیز و ارزشمند یا دوست داشتنی است.
جوانه : 1- تازه، نو؛ 2- (به مجاز) جوان
جَنت : (عربی) بهشت، فردوس
جِنان : (عربی) 1- بهشت؛ 2- باغها؛ 3- (اَعلام) نام یکی از زنان شاعره عرب از عباسیان.
جَمیله : (عربی) 1- (مؤنث جمیل)، جمیل؛ 2- (اَعلام) جمیله بانوی آواز خوان و موسیقیدان عرب از مردم مدینه [حدود سال 142 هجری].
جُمانه : عربی) 1- یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ؛ 2- (اَعلام) نام دختر ابوطالب و خواهر حضرت علی(ع).
جلیله : (عربی) (مؤنث جلیل)، جلیل. 1- و 2-
جلوه : (عربی) نمایان شدن، خود را آشکار کردن، خودنمایی؛ (به مجاز) زیبایی، جاذبه
جلاله : (عربی) (مؤنث جلال)، جلال.
جانان : 1- معشوق، محبوب؛ 2- خوب؛ 3- زیباروی.
جانافروز : (به مجاز) آسایش بخش روان.
دینا : 1- داور، داوری؛ 2- (در اوستایی) دین؛ 3- (در عبری) (= دینه) انتقام یافته؛ 4- (اَعلام) نام خواهر یوسف(ع).
دیلان : (کردی) 1- رقص گروهی، نوعی آهنگ؛ 2- نام منطقهای در کردستان.
دیبا : (= دیباه) (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمی معمولاً رنگین.
دیانا : 1- (اوستایی) نیکی رسان، نیکویی بخش؛ (در اسطورههای رومی) الههی ماه، جنگلها، جانوران و زایمان، همتای آرتمیس یونانی.
دنیز : (ترکی) دریا، بحر.
دنیا : (عربی) (در نجوم) کیهان؛ جهان، گیتی.
دِنا : (اَعلام) 1) قسمتی از کوهستان شمال غربی فارس که قلهای معروف به همین نام دارد؛ 2) نام شهرستانی در شرق استان کهگیلویه و بویراحمد.
دلیله: (عربی) 1- راهنما، هدایت کننده، 2- (اَعلام) (در تورات) (به معنی معشوقه) معشوقهی شمشون، که راز نیرومندی او را یافت و با افشای آن به دشمنان وی، موجب گرفتاری او شد.
دلنیا : (کردی) 1- آسوده خاطر، مطمئن، فارغ البال؛ 2- اطمینان، تضمین.
دلنواز : 1- (به مجاز) مایهی آرامش دل، آرامش بخش؛ 2- (در قدیم) نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق.
دلناز : (دل + ناز = نوازش)، نوازشِ دل، دلنواز.
دلشاد : خوشحال و شادمان، در حال شادمانی.
دلبند : 1- (به مجاز) عزیز و دوست داشتنی؛ 2- (در قدیم) معشوق، اسیر کنندهی دل، جذاب و گیرا.
دلدار : (به مجاز) 1- معشوق و محبوب؛ 2- (در قدیم) مهربان، با محبت؛ 3- (در تصوف) حق، خداوند.
دلبر : (به مجاز) دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقهی دیگران؛ معشوق.
دلافروز : (به مجاز) مایهی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ (در قدیم) شاد و خرم، معشوق؛ (اَعلام) (در شاهنامه) دل افروز فرخ پی نامِ زنی رومی و ایرانی نژاد که شاپور ذوالاکتاف از اسارت رومیان رهانید و این نام را بر او ...
دلارام : (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر.
دلآرا : 1- موجب آرامش و شادی دیگران؛ 2- (در قدیم) محبوب، معشوق؛ 3- (اَعلام) نام همسر دارا (داریوش سوم) و مادر روشنک بنا بر روایات ایرانی.
دُریه : (عربی ـ فارسی) (دُر + ایه (پسوند نسبت))، مانند دُر، درخشان، روشن.
دُرین : (عربی ـ فارسی) (دُر + ین (پسوند نسبت)) 1- از دُر، ساخته شده از دُر؛ 2- (به مجاز) گران بها و قیمتی.
دَریا : 1- (در جغرافیا) تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ 2- (به مجاز) شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینههای گوناگون؛ 3- (به مجاز) (در تصوف) حقیقت یا ذات حق.
دُرناز : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ) (به مجاز) زیبا رو و گران بها.
دُرنا : (ترکی) پرندهی آب چرِ بزرگ، وحشی و حلال گوشت، کُلنگ.
دُرسا : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت))، 1- شبیه به دُر؛ 2- (به مجاز) گران قیمت و ارزشمند.
دُردانه : (عربی ـ فارسی) 1- (به مجاز) بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛ 2- (به مجاز) نیز فرزند بسیار گرامی.
درخشنده : (صفت فاعلی از درخشیدن)، 1- دارای درخشش و تلألؤ؛ 2-روشن و تابان.
درخشان : 1- دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده؛ 2- (به مجاز) جالب توجه و چشم گیر و خوب و موفقیت آمیز.
دُرافشان : (عربی ـ فارسی) 1- آن که مروارید میافشاند؛ 2- (به مجاز) بخشنده؛ 3- (به مجاز) دارای فصاحت و زیبایی؛ 4- باران ریز.
دایانا : (دایا (زر سرخ و طلا) + پسوند اسم سازِ ( نا)) 1- به معنی مثل زر سرخ؛ 2- (به مجاز) زیبا روی.
دانیا : گشنیز؛ نام هندی کزبره.
دالیا : نوعی از گلِ کوکب.
ثَنا : (عربی) 1- ستایش، مدح؛ 2- دعا؛ 3- درود و تحیت؛ 4-حمد، شکر، سپاس.
ثَمینه : (عربی) گران بها، قیمتی، گران.
ثَمینا : (عربی ـ فارسی) (ثمین + الف نسبت) منسوب به ثمین، ثمین.
ثَمین : (عربی) گرانبها، قیمتی، گران.
ثَمره : (عربی) 1- میوه؛ 2- (به مجاز) نتیجه و حاصل.
ثَمر : (عربی) 1- میوه؛ 2- (به مجاز) نتیجه و حاصل.
ثریّا : (عربی) (= پروین)، پروین.
خیزران : (عربی) 1- نوعی نی مغزدار با ساقهای محکم و بلند؛ 2-(اَعلام) نام مادر امام محمّد تقی(ع).
خیرالنسا : (عربی) 1- بهترینِ زنان؛ 2- (اَعلام) عنوانی برای حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام(ص).
خورشید : 1- (در نجوم) کُرهی سوزان، جرم مرکزی منظومهی شمسی به نام کرهی خورشید که قطر آن 1.392.000 کیلومتر بوده و گرمای میانگین سطح آن حدود 5700 درجه سانتیگراد و گرمای درونی آن به مراتب بیشتر از این است؛ 2- آفتابِ درخشان؛ 3- ...
خوبچهر : دارای سیمای زیبا، زیبا.
خلیله : (عربی) (مؤنث خلیل)، ( خلیل. 1-
خُلود : (عربی) همیشه باقی ماندن، جاودانگی.
خَضرا : (عربی) (مؤنث اخضر) 1- به معنی سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ 2- سبزهزار، چمن زار.
خزال : (عربی) با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه میرود.
خرامان : دارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز.
خدیجه : (عربی) 1- مولودِ پیش از اتمام ماههای بارداری، ولادت قبل از موعِد؛ 2- (اَعلام) 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص) و مادر حضرت فاطمه(س)؛ 2) نام دختر علی ابن ابیطالب(ع).
خجسته : (اوستایی) 1- مبارک، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه نوا؛ 3- (در قدیم) سعادتمند، کامروا، خوشبخت؛ 4- (در گیاهی) همیشه بهار (گل).
خُتن : 1- (اعلام) شهر و واحهای در جنوب باختری منطقه خودگردان سین کیانگ اویغور، در غرب چین، که هم مشک و آهوی مشکین آن و هم زیبارویانش در ادب فارسی مشهور است؛ 2- (به مجاز) دختری که مثل زیبارویان خُتن میباشد؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
خاور : (مخففِ خاوران) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است.
خالِده : (عربی) (مؤنث خالد)، خالد. 1-
خاطِره : (عربی) یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.