میثم : (عربی) 1- پای و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شود؛ 2- (اَعلام) میثم ابن یحیی تمار (= میثم تمار): [قرن اول هجری] از موالی (غلامان) بنی اسد و از اجله (بزرگان) اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع)، که بوسیلهی ابن زیاد به دار آویخته ...
میثاق
میثاق: (عربی) پیمان و عهد.
مُهیمِن
مُهیمِن : (معرب از عبری) 1- آگاه به حاضر و غایب؛ 2- از نامها و صفات خدا.
مَهیار
مَهیار : 1- (= ماهیار)، ( ماهیار؛ 2- (اَعلام) 1) پیرمردی مهمان نواز در روزگار بهرام گور؛ 2) پهلوان ایرانی که نام او دو بار در گرشاسب نامهی اسدی طوسی آمده، اول در جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو، دوم در جنگ دوم گرشاسب با ...
مِهیاد
مِهیاد : (مِه = مِهتر، بزرگتر + یاد)، 1- تداعیگر مِهتری و بزرگی؛ 2- (به مجاز) مِهتر و بزرگتر.
مُهنّد
مُهنّد : (عربی) (در قدیم) ساخته شده در هندوستان به ویژه نوعی شمشیر، هندوانی، شمشیر هندی.
مَهزیار : 1- (= مازیار)، ( مازیار؛ 2- (اَعلام) نام پدر علی اهوازی [علی ابن مهزیار اهوازی دورقی شیعی، مکنی (کنیهی او) به ابوالحسن مشهور به پسر مهزیار، وی فقیه و مفسر بود].
مهرشاد
مهرشاد : (= خورشاد)، ( خورشاد.
مِهرزاد
مِهرزاد : (= زادهی مهر) (اَعلام) بنا بر بعضی از نسخههای شاهنامه نام یکی از پسران اسفندیار است (مهرنوش).
مِهرداد
مِهرداد: 1- دادهی مهر، آفریده شدهی مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام چهار تن از شاهان اشکانی. مهرداد اول: شاه [حدود 171-138 پیش از میلاد] و نخستین فرمانروای بزرگ اشکانی، که سلوکیان را یکسره از قلمرو ایران بیرون راند؛ مهرداد دوم (= مهرداد بزرگ): شاه [حدود ...
مِهرتاش
مِهرتاش : (فارسی ـ ترکی) [مِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی) (= داش) این کلمه به آخر اسمها اضافه میشود و شرکت، مصاحبت یا همراهی را میرساند و معادل پیشوند «هم» است]؛ 1- روی هم به معنای هم مهر؛ 2- (به مجاز) با محبت ...
مِهربُد
مِهربُد : (مهر = مهربانی و محبت + بُد /-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول))، 1- محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ 2-(به مجاز) شخصِ مهربان.
مِهران
مِهران : 1- به معنی دارندهی مهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از خاندانهای هفتگانهی عصر ساسانی (ویس پوهر) مقر افراد این خاندان پارس بوده است؛ 2) نام پدرِ اورند سردار ایرانی در عهد انوشیروان و نیز نام چند تن اشخاص در ایران باستان؛ 3) ...
مَهرام
مَهرام : (مَه + رام) 1- آن که ماه رام اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت.
مِهراس
مِهراس : (عبری) (اَعلام) 1) نام پدر الیاس پیغمبر(ع)؛ 2) موبدی رومی که قیصر او را به ریاست شصت موبد به نزد انوشیروان فرستاد تا هدیهها نزد او برد و با او پیمان دوستی ببندد و باژو ساو را بپذیرد.
مِهراد
مِهراد : (مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، 1- جوانمرد مِهتر و بزرگتر؛ 2- (اَعلام) از نویسندگان دورهی ساسانی که کتابی به نام بزرگمهر ابن بختگان نوشته است.
مهراج
مهراج : (سنسکریت) (در قدیم) مهاراجه، عنوان هر یک از افراد طبقه ای ممتاز در هند، شاه، امیر.
مِهراب
مِهراب : 1- دارندهی جلوهی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد؛ 2- (اَعلام) پادشاه کابل بود، همسر او سیندخت نام داشت، سیندخت مادر رودابه است و رودابه همسر زال و مادر رستم میباشد.
مهدییار
مهدییار : (عربی ـ فارسی) یاور مهدی؛ (به مجاز) دوستدار و محب مهدی منتظر قائم آل محمّد(ع).
مهدیرضا
مهدیرضا : (عربی) از نامهای مرکب، ( مهدی و رضا.
مَهدیار
مَهدیار : (عربی ـ فارسی) (مَهد = (به مجاز) سرزمین، کشور، میهن + یار (پسوند محافظ و مسئول))، محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن.
مهدی
مهدی:در لغت به فتح میم به معنای هدایت کرده شده ، جمع آن« مهدیون » است مهدی منتظر صاحب الامر بقیه الله همنام پیامبر اسلام (ص) دوازدهمین امام معصوم که اکنون از نظر ها غایب است. بزرگترین آرمان جهان اسلام ظهور آن منجی یگانه عالم ...
مِهداد
مِهداد : (مِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده) (به مجاز) بزرگزاده.
مَهبد
مَهبد : (= مهبود)، ( مهبود.
مُهاجر
مُهاجر : (عربی) 1- آن که برای اقامت دائم از وطن خود به جای دیگری سفر میکند؛ 2- هر یک از یاران پیامبر اسلام(ص) که به همراه او از مکه به مدینه هجرت کردند.
موعود
موعود : (عربی) وعده داده شده یا از پیش تعیین شده.
موسی
موسی : (عبری) 1- به معنی از آب کشیده؛ 2- (اَعلام) 1) موسی ابن عمران(ع) پیغمبر معروف بنی اسرائیل در زمان فرعون و رهبر اسیران یهودی در مصر، که آنان را به سوی فلسطین رهبری کرد، ولی پیش از رسیدن بدانجا در اردن درگذشت؛ 2) ...
موحد
موحد : (عربی) آن که به یگانگی خداوند ایمان دارد، یکتا پرست.
مُنیب
مُنیب : (عربی) (درقدیم) بازگشت کننده به سوی حق.
منوچهر
منوچهر : 1- به معنی «از نژاد و پشت منوش» [منوش یکی از ناموران قدیم]؛ 2-(اَعلام) منوچهر شاه اساطیری ایران، از خاندان ایرج یکی از پادشاهان پیشدادی است. او پسر پشنگ و نوهی ایرج است که به کین خواهی ایرج برخاست و سلم و تور ...
مُنعم
مُنعم : (عربی) 1- (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ 2- آن که به دیگران احسان می کند، بسیار بخشنده.
منصور
منصور : (عربی) 1- (در قدیم ) یاری داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق؛ 2- (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی. منصور اول: امیر [350-366 قمری]، محمّد بلعمی وزیر او بود. منصور دوم: امیر ...
مُنتَظِر
مُنتَظِر : (عربی) 1- آن که در حال صبر کردن برای آمدن کسی یا انجام یافتن کاری یا روی دادنِ اتفاقی است، چشم به راه؛ 2- (در حالت قیدی) در حال انتظار.
مُلکآرا
مُلکآرا : (عربی ـ فارسی) 1- (در قدیم) (به مجاز) مایهی زینت و آراستگی سلطنت یا مملکت؛ 2- (اَعلام) ملک آرا: [1255-1316 قمری]، لقب عباس میرزا نایب السلطنه، شاهزادهی ایرانی، برادر ناصرالدین شاه، مؤلف کتابی در شرح حال خود.
مُکَرم
مُکَرم : (عربی) 1- گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ 2- (در حالت قیدی) (در قدیم) با عزت و بزرگی.
مقصود
مقصود : (عربی) آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مقصد.
مِقداد
مِقداد : (عربی) 1- بسیار قطع کنندهی چیز؛ 2- (اَعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام(ص) که مردی فاضل و دانشمند و شجاع بود و یکی از هفت نفری است که در آغاز بعثت اسلام آوردند.
مقتدا
مقتدا : (عربی، مقتدی) 1- آن که مردم از او پیروی می کنند، پیشوا؛ 2- (در ادیان) پیش نماز؛ 3- (اعلام) لقب ابوالقاسم عبدالله، خلیفه ی عباسی [467-487 قمری] داماد ملکشاه سلجوقی.
مُفید
مُفید : (عربی) 1- دارای فایده، سودمند، رساننده؛ 2- (در منطق) دارای معنی در مقابلِ مهمل.
مُعین
مُعین : (عربی) یاریگر، کمک کننده، یاور.
مُعید
مُعید : (عربی)1- بازگشت دهنده، بازگرداننده؛ 2- ماهر، زبردست، کارآزموده؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- (در قدیم) آن که در مدرسههای قدیم بعد از استاد درس را برای شاگردان دوباره شرح میداده و یا در غیاب استاد جلسهی درس را اداره میکرده است.
مُعظم
مُعظم : (عربی) بزرگ داشته شده، بزرگوار.
معصوم
معصوم : (عربی) 1- بیگناه و پاک؛ 2- (در ادیان) پیامبر اسلام(ص)، دخترش فاطمه(س) و هریک از دوازده امام شیعه؛ 3- (در قدیم) در امان، محفوظ.
مُعِز
مُعِز : (عربی) 1- (در قدیم) گرامی دارنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفهی فاطمی [341-365 شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد.
معروف
معروف : (عربی) 1- آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است؛ 2- موسوم و شناخته شده؛ 3-(در علم حدیث) حدیثی مقبول که راوی آن ضعیف است؛ 4- (در تصوف) خداوند؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) مهم، اصلی؛ 6- (در قدیم) (به ...
معرفت
معرفت : (عربی) 1- شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه؛ 2- دانش، علم؛ 3- شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب ...
مِعراج
مِعراج: (عربی) 1- (در ادیان) رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص)؛ 2- به بالا رفتن، عروج؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) تکامل؛ 4- (در قدیم) وسیلهای برای بالا رفتن، به ویژه نردبان.
مُعتصم
مُعتصم : (عربی) 1- (در قدیم) چنگ در زننده، پناه برنده؛ 2- چنگ زننده در چیزی برای استعانت و نجات، پناه گیرنده؛ 3- (اَعلام) لقب ابو اسحاق محمّد ابن هارونالرشید، هشتمین خلیفهی عباسی [218-227 قمری] که در زمان او سرداران ترک در دربار قدرت یافتند، ...
مَعاذ
مَعاذ : (عربی) 1- (در قدیم) پناهگاه؛ 2- (اَعلام) معاذ ابن جبل: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، که برای دعوت مردم به دین اسلام به یمن فرستاده شد. در فتح شام شرکت داشت و در آنجا درگذشت.
مَعاد
مَعاد : (عربی) 1- (در ادیان) زنده شدن دوباره ی انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت به اعمال او رسیدگی شود؛ 2- (در ادیان) اعتقاد به زندگی دوباره، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمان؛ 3- (در ادیان) جهان آخرت؛ 4- (در ادبیات) در ...
مَظهر
مَظهر : (عربی) 1- نماد، نشانه؛ 2- محل تجلی، تجلیگاه؛ 3- (در تصوف) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهی نافذ.
مُظفر
مُظفر : (عربی) 1- پیروز، غالب، موفق؛ 2- (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت.
مَظاهر
مَظاهر : (عربی) (جمعِ مَظهَر)، جلوهها، نشانهها.
مُصیب
مُصیب : (عربی) 1- (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است؛ 2- درستکار، صواب کار، در مقابلِ مخطی.
مُصلح
مُصلح : (عربی) آنکه با خیر اندیشی و نیکوکاری به مردم کمک میکند و مشکلات آنها را برطرف میسازد، در مقابلِ مفسد.
مصطفی
مصطفی : (عربی) 1- (در قدیم) برگزیده، صاف کرده شده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت رسول اکرم محمّد ابن عبدالله(ص)؛ 2) نام چهارتن از شاهان عثمانی. مصطفای اول: شاه [1026-1027 ؛ 1031-1032 قمری]، که به علت عقب ماندگی ذهنی از سلطنت خلع شد [1027 ...
مصدّق
مصدّق : (عربی) 1- گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزی؛ 2- (در حقوق) آن که از طرف اصحاب دعوا انتخاب میشود تا اظهار نظر یا شهادت او از ماوقع برای طرفین حجت باشد؛ 3- (در فقه) مأمور وصول زکات؛ 4- (اَعلام) مصدق: شهرت محمّد ...
مِصباح
مِصباح : (عربی) (درقدیم ) چراغ.
مُشیر
مُشیر : (عربی) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، رای زننده.
مشتاق : (عربی) 1- دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند؛ 2- (به مجاز) عاشق؛ 3- (در عرفان) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق میباشد؛ 4- (اَعلام) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به ...
مسیحا
مسیحا : 1- (= مسیح)، ( مسیح. 1) [در قرآن مجید کلمه «مسیح» آمده و الحاق حرف «ا» در پایان کلمه مسیح از تصرف فارسی زبانان است که بعضی گویند آن (الف) علامت تعظیم است].
مسیح
مسیح : (= عیسی) (اَعلام) 1) لقب حضرت عیسی(ع) که به قولی به معنی «دوست و بسیار پیمایش کنندهی زمین» است؛ [در قاموس کتاب مقدس آمده عیسی ملقب به مسیح است زیرا که از برای خدمت به خدا معین و قرار داده شده است] + ...
مُسَیّب
مُسَیّب : (عربی) 1- رها کنندهی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود؛ 2- آزاد کنندهی بنده؛ 3- (اَعلام) نام یکی از تابعین که از سرداران امیرالمؤمنین علی(ع) بود.
مُسلِم
مُسلِم : (عربی) 1- پیرو دین اسلام، مسلمان؛ 2- (اَعلام) 1) مسلم ابن عقیل ابن ابیطالب: [قرن اول هجری] پسرعموی امام حسین(ع) و فرستادهی او به کوفه، که از مردم آنجا برای امام حسین(ع) بیعت گرفت. ابن زیاد والی او را دستگیر کرد و به ...
مسعودرضا
مسعودرضا : (عربی) از نام های مرکب، ه مسعود و رضا.
مسعود
مسعود : (عربی) 1- مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت، سعادتمند؛ 3- (اَعلام) 1) نام سه تن از شاهان سلسلهی غزنوی. مسعود غزنوی: شاه [421-432 قمری]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد. در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او ...
مُستعان
مُستعان : (عربی) 1- (در قدیم) آن که از او یاری میخواهند؛ 2- (به مجاز) از نامها و صفات خداوند.
مَزید
مَزید : (عربی) 1- افزونی، زیادی، بسیاری، فراوانی؛ 2- زیاد شونده، زیاد، افزون؛ 3- (به مجاز) باعث افزونی.
مَزدک
مَزدک : (اوستایی)(= مژدک) (اَعلام) مزدک: [قرن 6 میلادی] پسر بامداد است که گویند از استخر فارس بود و آیین«دریست دین»، را که قبلاً توسط زردشت بونده (بوندس) پسر خرگان پی افکنده شده بود رواج داد، و در زمان پادشاهی قباد [حدود 490 میلادی] دعوت ...
مَزدا
مَزدا : (اوستایی) 1- به معنی دانا ؛ 2- (در ادیان) در آیین زرتشتی به خدا اطلاق میگردد، اهورامزدا.
مُروت
مُروت : (عربی) 1- جوانمردی، مردانگی؛ 2- (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند همتی.
مِرصاد
مِرصاد : (عربی) (در قدیم) کمینگاه، گذرگاه.
مُرسَل
مُرسَل : (عربی) 1- (در ادیان) فرستاده شده (از سوی خدا)، رسول صاحب کتاب؛ 2- (در حدیث) ویژگی روایتی که تمام یا بعضی از راویان آن حذف شده باشد، یا بدون ذکر راویان به امام معصوم نسبت داده شود؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع ...
مرزبان
مرزبان : 1- آن که از مرز کشور پاسداری میکند، سرحد دار؛ 2-(در قدیم) (به مجاز) آن که حکومت قسمتی از یک کشور با اوست، حاکم ناحیهای از کشور؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) جنگجو و مبارز و پهلوان، نگهبان.
مرتضی علی
مرتضی علی : (عربی) ترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع)، ( مرتضی و علی.
مرتضی
مرتضی : (عربی) 1- (در قدیم) پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) از لقبهای امیرالمؤمنین علی(ع)، امام اول شیعیان؛ 2) مرتضی زبیدی [1145-1205قمری] محدث و لغت شناس عرب، اهل عراق و ساکن زبید یمن و مصر، مؤلف فرهنگ عربی تاج ...
مُراد
مُراد : (عربی) 1- خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ 2- (در تصوف) پیر؛ 3- (در قدیم) عزم، اراده، مایهی کامرانی و موفقیت؛ 4- (در عرفان) کسی است که قوت ولایت در او به مرتبهی تکمیل نقصان رسیده باشد؛ 5- (اَعلام) 1) نام پنج تن از ...
مرآت
مرآت : (عربی) (در قدیم) آینه، ( آینه و آئینه.
مدد
مدد : (عربی)1- یاری کمک؛ 2- (در قدیم) یار یاور مددکار؛ 3- آنچه به چیزی افزوده میشود تا قدرت آن را بیفزاید.
مُدَثِر
مُدَثِر : (عربی) 1- جامه در سر کشیده؛ 2- (اَعلام) سورهی هفتاد و چهام از قرآن کریم دارای پنجاه و پنج آیه.
مختار
مختار : (عربی) 1- آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ 2- (در قدیم) انتخاب شده، برگزیده شده؛ 3- (در قدیم) گزیده، ممتاز، عالی؛ 4- (اَعلام) مختار ابن ابی عبید ثقفی: [1-67 قمری] سردار عرب، که ...
محییالدین
محییالدین : (عربی) 1- زنده کننده و حیات بخش دین؛ 2- (اَعلام) 1) محییالدین (= ابوسعید محمّد نیشابوری) [476-550 قمری] فقیه و مؤلف ایرانی، که در حملهی ترکان غز کشته شد. از آثار اوست : الانتصاف فی مسایل الخلاف والمحیط فی شرح الوسیط، هر دو ...
محمود
محمود : (عربی) 1- (در قدیم) آن که یا آنچه ستایش شده است، ستوده شده و مورد پسند، نیک، خوش؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از شاهان عثمانی. محمود اول: شاه [143-181 قمری]. در زمان او ایرانیان به ...
کاموس
کاموس : (اَعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود.
محمّدسهیل
محمّدسهیل: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سهیل.
محمّدسمیع
محمّدسمیع : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سمیع.
محمّدسلیم
محمّدسلیم: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سلیم.
محمّدسلمان
محمّدسلمان: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سلمان.
محمّدسعید
محمّدسعید: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سعید.
محمّدسروش
محمّدسروش: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سروش.
محمّدسرور
محمّدسرور: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سرور.
محمّدسجاد
محمّدسجاد: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سجاد.
محمّدستار
محمّدستار: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ستار.
محمّدسپهر
محمّدسپهر: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سپهر.
محمّدسبحان
محمّدسبحان: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سبحان.
محمّدسامان
محمّدسامان: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سامان.
محمّدساجد
محمّدساجد : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ساجد.
محمّدسام
محمّدسام : (عربی ـ اوستایی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سام.
محمّدسالار
محمّدسالار : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سالار.
محمّدزمان
محمّدزمان : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و زمان.
محمّدزکریا
محمّدزکریا: (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و زکریا.
محمّدزاهد
محمّدزاهد : (عربی) از نامهای مرکب، محمّد و زاهد.
محمّدرفیع
محمّدرفیع : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رفیع.
محمّدرضا
محمّدرضا : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رضا.
محمّدرشید
محمّدرشید : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رشید.
محمّدرشاد
محمّدرشاد : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رشاد.
محمّدرسول
محمّدرسول: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رسول.
محمّدرحیم
محمّدرحیم: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رحیم.
محمّدرحمان
محمّدرحمان: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رحمان.
محمّدرامین
محمّدرامین: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رامین.
محمّدراشد
محمّدراشد : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و راشد.
محمّدرئوف
محمّدرئوف: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رئوف.
محمّدذاکر
محمّدذاکر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ذاکر.
محمّدداوود
محمّدداوود: (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و داوود.
محمّددانیال
محمّددانیال : (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و دانیال.
محمّدخلیل
محمّدخلیل : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و خلیل.
محمّدخالِد
محمّدخالِد: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و خالد.
محمّدحیدر
محمّدحیدر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حیدر.
محمّدحنیف
محمّدحنیف: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حنیف.
محمّدحمید
محمّدحمید: (عربی) از نامهای مرکب، م محمّد و حمید.
محمّدحمزه
محمّدحمزه: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حمزه.
محمّدحکیم
محمّدحکیم: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حکیم.
محمّدحسین
محمّدحسین: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حسین.
محمّدحسام
محمّدحسام: از نامهای مرکب، ا محمّد و حسام.
محمّدحبیب
محمّدحبیب : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حبیب.
محمّدحامد
محمّدحامد: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حامد.
محمّدحافظ
محمّدحافظ : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و حافظ.
محمّدجواد
محمّدجواد : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جواد.
محمّدجمیل
محمّدجمیل : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جمیل.
محمّدجمال
محمّدجمال : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جمال.
محمّدجلیل
محمّدجلیل: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جلیل.
محمّدجعفر
محمّدجعفر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جعفر.
محمّدجلال
محمّدجلال : (عربی) از نامهای مرکب، ز محمّد و جلال.
محمّدجاوید
محمّدجاوید : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جاوید.
محمّدجابر
محمّدجابر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و جابر.
محمّدتوفیق
محمّدتوفیق : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و توفیق.
محمّدتقی
محمّدتقی: (عربی) 1- از نامهای مرکب، ا محمّد و تقی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّد تقی اصفهانی (= آقا نجفی): [1262-1322 قمری] مجتهد با نفوذ اصفهان، دارای کتابهای متعدد در موضوعهای دینی؛ 2) محمّدتقی مجلسی [قرن 11 هجری] پدر محمّدباقر مجلسی، روحانی شیعهی ایرانی، مؤلف کتابهایی در اخبار ...
محمّدپیمان
محمّدپیمان: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پیمان.
محمّدپویا
محمّدپویا : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پویا.
محمّدپوریا
محمّدپوریا: (عربی ـ فارسی ) از نامهای مرکب، ا محمّد و پوریا.
محمّدپرهام
محمّدپرهام: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، محمّد و پرهام.
محمّدپاشا
محمّدپاشا: (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، محمّد و پاشا.
محمّدپارسا
محمّدپارسا: (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پارسا.
محمّدبهنام
محمّدبهنام : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و بهنام.
محمّدبشیر
محمّدبشیر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و بشیر.
محمّدباقر
محمّدباقر: (عربی) 1- از نامهای مرکب، ا محمّد و باقر؛ 2-(اَعلام) محمّدباقر مجلسی [1037-1110 قمری] روحانی شیعهی ایرانی، معروف به علّامه، شیخ الاسلام اصفهان، مؤلف بحارالانوار، حلیةالمتقین و حقالیقین.
محمّدایوب
محمّدایوب : (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ایوب.
محمّدایمان
محمّدایمان : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ایمان.
محمّدایلیا
محمّدایلیا : (عربی ـ فارسی ) از نامهای مرکب، ا محمّد و ایلیا.
محمّداویس
محمّداویس: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و اویس.
محمّدانور
محمّدانور: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و انور.
محمّدامین
محمّدامین : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و امین.
محمّدامیر
محمّدامیر: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و امیر.
محمّدامید
محمّدامید : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و امید.
محمّدالیاس
محمّدالیاس: (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و الیاس.
محمّداقبال
محمّداقبال: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و اقبال.
محمّدافضل
محمّدافضل: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و افضل.
محمّداسماعیل
محمّداسماعیل: (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و اسماعیل.
محمّداسلام
محمّداسلام: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و اسلام.
محمّداسحاق
محمّداسحاق : (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و اسحاق.
محمّدارشیا
محمّدارشیا : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ارشیا.
محمّدادیب
محمّدادیب: (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ادیب.
محمّدادریس
محمّدادریس : (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ادریس.
محمّداِحسان
محمّداِحسان : (عربی) از نامهای مرکب، ا محمّد و اِحسان.
محمّدابراهیم
محمّدابراهیم: (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ابراهیم.
محمّدآرین
محمّدآرین : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آرین.
محمّدآریا
محمّدآریا : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آریا.
محمّدآرمین
محمّدآرمین : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آرمین.
محمّدآرمان
محمّدآرمان : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، محمّد و آرمان.
محمّد
محمّد : (عربی) 1- ستوده، بسیار تحسین شده؛ 2- آنکه خصال پسندیدهاش بسیار است؛ 3- (اَعلام) 1) حضرت محمّد (=حضرت رسول): [571 میلادی- 11 هجری] پیامبر اسلام(ص). ملقب به مصطفی، از قبیلهی قریش و طایفهی بنی هاشم در مکهی عربستان. پس از وفات پدرش ...
محسن
محسن: (عربی) 1- (در قدیم) نیکوکار، احسان کننده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام فرزند علی ابن ابیطالب(ع)؛ 2) نام فرزند امام هفتم شیعیان امام موسیالکاظم(ع).
محراب
محراب : (عربی) 1- جایی از مسجد (معمولاً با معماری خاص) در سمت قبله که امام جماعت هنگام نماز خواندن در آنجا میایستد؛ بخشی از یک عبادتگاه که هنگام عبادت در آنجا میایستند یا رو به آن قرار میگیرند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ...
محتشم
محتشم: (عربی) 1- دارای حشمت و شکوه، با حشمت؛ 2- (در قدیم) دارای خَدَم و حَشَم زیاد؛ 3- (به مجاز) بزرگ و توانگر و ثروتمند؛ 4- (اَعلام) محتشم: (= محتشم کاشانی) [قرن10 هجری] شاعر مرثیه سرای ایرانی، که به ویژه 12 بند او در ...
محبوب
محبوب : (عربی) 1- آنکه یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است، دوست داشتنی، مورد محبت؛ 2- (در تصوف) خداوند، چنانچه به طور مطلق حق را محبوب گویند.
محب الله
محب الله: (عربی) دوستدار و دوست دارندهی خدا.
مُحب
مُحب: (عربی) 1- (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، دوستدار؛ 2- (در تصوف) دوستدار خداوند، سالک.
مُجیر
مُجیر: (عربی) 1- (در قدیم) پناه دهنده، فریادرس؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) مجیر بیلقانی: [قرن 6 هجری] شاعر ایرانی، از مردم آذربایجان، که دیوان شعرش در دست است و به خاطر شعری که در هجو مردم اصفهان گفت و آنان ...
مَجیدرضا
مَجیدرضا: (عربی) از نام های مرکب، ، مجید و رضا.
مَجید
مَجید : (عربی) 1- دارای قدر و مرتبهی عالی، گرامی؛ 2- از نامها و صفات خداوند.
مَجدالدین
مَجدالدین : (عربی) 1- سبب عزت و بزرگی دین؛ 2- مایهی شوکت و بزرگی دین.
مجتبی
مجتبی: (عربی) 1- (در قدیم) برگزیده شده، انتخاب شده؛ 2-(اَعلام) لقب حسن ابن علی امام دوم شیعیان (امام حسن مجتبی)(ع)، حسن. 3- 1)
مجاهد
مجاهد : (عربی) 1- ویژگی آن که به خاطر وصول به هدفهای غیر شخصی مانند اشاعهی دین و آزادی به جنگ و مبارزه میپردازد؛ 2- (در قدیم) کوشش و جد و جهد کننده.
متین
متین: (عربی) 1- دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ 2- استوار، محکم؛ 3- از نامها و صفات خداوند.
مُبشر: (عربی) آن که خبر خوش و مژده میدهد، نوید دهنده.
مبارک
مبارک : (عربی) دارای آثار یا تأثیرات خوب، دارای برکت و خیر و خوشی، خوش یمن، خجسته، فرخنده.
ماهیار
ماهیار: (اَعلام) (در شاهنامه) 1) یکی از دو وزیر دارا و از قاتلان او، که خود او هم به فرمان اسکندر کشته شد؛ 2) پدر آرزو و پدر زن بهرام گور، که گوهر فروش بود؛ 3) ماهیار نوابی: [1291-1379 شمسی] زبان شناس ایرانی، پژوهشگر ...
ماهور
ماهور : 1- (در علوم زمین) هریک از برآمدگی های دامنه ی کوه یا برآمدگی هایی که در دشت پدید می آید؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از هفت دستگاه؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از شعبه های بیست و چهارگانه ی موسیقی ایرانی.
مُجیب
مُجیب: (عربی) 1- (در قدیم) جواب دهنده؛ 2- پاسخگو، اجابت کننده، روا کننده حاجت؛ 3- از نامها و صفات خداوند.
ماهر
ماهر : (عربی) آن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد، حاذق، چیره دست.
ماهان : (اَعلام) 1) نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد؛ 2) نام یکی از شهرهای استان کرمان؛ 3) نام دشت بزرگی در مغربِ تبریز.
مانی
مانی : 1- مانی (در لغت) به معنی «اندیشمند» است؛ 2- (اَعلام) [215-276 میلادی] بنیانگذار آئین مانوی، وی پسر «فاتک» بود و در ایام جوانی به آموختن علوم و حکمت و غور و مطالعه در ادیان زرتشتی و عیسوی و سایر دینهای زمان خویش ...
مالِک
مالِک : (عربی) 1- آن که صاحب مِلک یا املاکی است؛ 2- آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- (در ادیان) ملک الموت گیرندهی جان؛ 5- (اَعلام) 1) مالکِ اشتر: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر ...
ماکان
ماکان : (عربی) 1- (در قدیم) آنچه بوده است؛ 2- (اَعلام) نام پسر کاکی از سران دیالمه [قرن 3و 4 هجری] که در آغاز نزد ابوالحسین ناصر در گرگان بسر میبرد و از سران با نفوذ او بود و مدتی از جانب وی بر ...
ماشاءالله
ماشاءالله : (عربی) 1- (شبه جمله) آنچه خداوند بخواهد، (برگرفته از قرآن کریم) 2- (به مجاز) هنگام تعجب و تحسین برای دفع چشم بد گفته میشود، چشمِ بد دور؛ 3- (اَعلام) ماشاءالله: [حدود 200 هجری] دانشمند یهودی ایرانی، مؤلف کتابهایی در احکام نجوم، که ...
مازیار
مازیار : (= ماه ایزدیار، مازدیار) 1- صاحبِ کوه ماز؛ 2- (اَعلام) پسر ونداد هرمز از فرزندان سوخرای بزرگ، وی از سال 208 هجری قمری از جانب مأمون حاکم طبرستان، رویان و دماوند شد و در اندک مدتی سراسر طبرستان را به تصرف درآورد ...
ماردین
ماردین : 1- نام یکی از شهرهای کردستان ترکیه است که در دامنهی جنوبی قراجه داغ واقع است؛ 2- (اَعلام) جزیره مشرف بر دُنیسرودارا.
مارتیا
مارتیا : (پهلوی) 1- آدمی، انسان؛ 2- (اَعلام) نام پیشوای شورش عیلام در کتیبهی بیستون، منسوب به داریوش اوّل.
مادیار
مادیار : (ماد = مادر + یار = کمک کننده، یاور، مددکار) یاور و کمک کننده مادر، مددکار برای مادر.