اسم پسرانه سامین
Samin
اسم پسرانه سامین با ریشه فارسی به معنی منسوب به سام، سام نام پسر بزرگ نوح.
سینا : ابوعلی سینا دانشمند معروف ایرانی؛ 2) سینا (= صحرای سینا) شبه جزیرهی بیابانی، در شمال شرقی مصر، که از صحرای شرقیهی مصر به وسیلهی کانال سوئز جدا میشود. جبل موسی در آن واقع است.
سِیفالله :(عربی) شمشیر خدا.
سِیفالدین :(عربی) 1- شمشیر دین؛ 2- (اَعلام)1) سیفالدین ابوبکر محمّد ابن ایوب: شاه ایوبی مصر و سوریه [587-615 قمری] برادر و جانشین صلاحالدین که با صلبیان جنگید؛ 2) سیفالدین باخزری: [586-659 قمری] عارف و صوفی ایرانی، مقیم بخارا، مؤلف رسالههایی به عربی و فارسی از ...
سِیف : (عربی) 1- (در قدیم) شمشیر؛ 2- ساحل دریا، کنارهی دریا.
سیروس : 1- (تلفظ فرانسوی کوروش)، ( کوروش؛ 2- (اَعلام) از زمرهی نامهای کهن ایرانی؛ 3- ابرِ سیروس.
سیروان : 1- عربی شده ساربان؛ 2- (اَعلام) (= آب سیروان) نام رودی در غرب ایران، در استانهای کردستان و کرمانشاه به طول 100 کیلومتر، که با نام سیروان سنندج در جنوب غربی سنندج سرچشمه میگیرد و با سیروان مریوان در جنوب شرقی مریوان مخلوط ...
سیپان : (کردی) 1- بلندی مانع باد؛ 2- کوهی که در همهی ایام برف داشته باشد؛ 3- (اَعلام) نام دو کوه در کردستان.
سیاوش : 1- دارندهی اسب نر سیاه؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) شاهزاده ایرانی، پسر کیکاووس که چون به عشق نامادری خود سودابه پاسخ نداد، سودابه به او بهتان زد و او به توران زمین رفت و فرنگیس دختر افراسیاب را به زنی گرفت. سرانجام به ...
سیامک : 1- دارای موی سیاه؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر کیومرث شاه پیشدادی که به دست دیوان کشته شد و پسر سیامک، (هوشنگ) انتقام او را گرفت؛ 2) پهلوان تورانی در جنگ یازده رخ، که به دست گرازه، پهلوان ایرانی کشته شد.
نظرسنجی زیباترین نام های پسرانه
سُهیل : (عربی) (اَعلام) روشنترین ستارهی صورت فلکیِ کشتی (سفینه) و دومین ستارهی درخشان آسمان، که در نواحی جنوبی ایران در مواقع محدودی از سال مشاهده میشود.
سَهند : (اَعلام) کوه آتشفشانی قدیمی و خاموش در جنوب آذربایجان شرقی میان تبریز و مراغه، که بلندترین قلهاش 3722 متر است.
سهراب : 1- دارندهی آب و رنگ سرخ، سرخاب؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر رستم از تهمینه، که در توران زاده و بزرگ شد و در جستجوی پدر با سپاهی به ایران آمد. پدر و پسر بی آنکه یکدیگر را بشناسند باهم جنگیدند و هنگامی ...
سَهامالدین : (عربی) نصیبهای دین، بهرههای دین.
سَهام : (عربی) 1- سهم ها، بهره ها، نصیب ها، قسمت ها؛ 2- (در قدیم) تیرهای کمان.
سوشیانت : (اوستایی) 1- به معنی نجات دهنده؛ 2- (اَعلام) منجی موعود در دین زرتشتی.
سورین : 1- (در ایران باستان) نیرومند، قدرتمند؛ 2- (اَعلام) 1) یکی از خاندان ساسانی؛ 2) نام سرداری در زمان شاپور دوم.
سورِنا : (= سورِن)، ) سورِن.
سورِن : (اَعلام) 1) (= سورِنا) [قرن اول پیش از میلاد] سردار ایرانی، فرمانده سپاهیان ایران در جنگ با روم، که به کشته شدن کراسوس امپراتور روم انجامید [53 پیش از میلاد]. سورن بعدها به فرمان اُرُد اول اشکانی کشته شد؛ 2) یکی از خاندانهای ...
سوران : (کردی) 1- نام منطقه ای وسیع در کردستان؛ 2- یکی از چهار لهجه ی اصلی زبان کردی.
سَواک : رفتار نرم، رفتار نرم و آهسته.
سَنجر : (ترکی) 1- یعنی مرغ شکاری؛ 2- (اَعلام) [511-552 قمری] شاه سلسلهی سلجوقی، که پس از چند جنگ پیروزمند بر ضد شاه غزنوی و اَتسِز خوارزمشاهی به دست غُزان اسیر شد و مدتی را در اسارت گذراند [548-551 قمری] و اندکی پس از آزادی ...
سَمیع : (عربی) 1- از نامهای خداوند؛ 2- (در قدیم) شنوا.
سَمیر : (عربی) داستان پرداز، قصه گو.
سَمندر : 1- اسبی که رنگ آن مایل به زرد باشد؛ 2- (به مجاز) اسب تندرو و نیرومند؛ 3- (در یونانی) «سالامندرا» به معنی فرشته موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است.
سُمران : (معربِ سمرکند) سمرکند یا سمرقند، که نام شهری است در ایران قدیم و هم اکنون جزء کشور ازبکستان است.
سلیمان : (عبری) 1- پر از سلامتی؛ 2- (اَعلام) 1) حضرت سلیمان(ع): شاه و پیامبر یهود [حدود 972- حدود 932 پیش از میلاد] پسر و جانشین حضرت داوود(ع). کتابهای امثال سلیمان، کتاب جامعه، حکمت سلیمان و غزل غزلهای سلیمان در عهد عتیق به او منسوب ...
سَلیم : (عربی) 1- دارای قدرت تشخیص و داوری درست، سالم و بیعیب؛ 2- (در قدیم) آرام و مطیع، ساده دل و خوشباور؛ 3- (در حالت قیدی) در حال سلامت و به دور از هر گزند و آسیب؛ 4- (اَعلام) نام سه تن از شاهان ...
سَلمان : (عربی) 1- سالم و مبّرا از عیب و نقص و آفت؛ 2- (اَعلام) 1) سلمان فارسی [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، نخستین مسلمان ایرانی، که در پارسایی و پرهیزگاری او بسیار نوشتهاند در زمان عمر والی مداین شد و در آن شهر ...
سقراط : (معرب یونانی، sokrates) (اَعلام) [469-399 پیش از میلاد] فیلسوف یونانی که می کوشید با پرسشهای پیاپی از دیگران، آنان را به دستیابی به حقیقت وا دارد. افلاطون از شاگردان او، در چندین رساله کوشیده است این روش را توضیح دهد. سقراط سرانجام در ...
سعیدرضا : (عربی) از نامهای مرکب، ، سعید و رضا.
سعید : (عربی) 1- خجسته، مبارک؛ 2- (در قدیم) خوشبخت، سعادتمند؛ 3- (اَعلام) 1) سعیدابن زید: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، پسر عمو، شوهر خواهر و برادر زن عمر خطاب، از نخستین مسلمانان و از مهاجران؛ 2) سعید ابن عاص: [قرن اول هجری] امیر ...
سُعود : (عربی) (جمع سَعد) 1- (در قدیم) سعادتها، نیک بختیها، خجستگیها؛ 2- (اسم مصدر) سعادت.
سَعدی : (عربی ـ فارسی) 1- (در قدیم) سعد بودن، خجستگی، مبارکی؛ 2- (اَعلام) سعدی [حدود 600-691 قمری] تخلّص و شهرت مشرفالدین (مصلحالدین) عبدالله شیرازی، شاعر و نویسندهی ایرانی، مؤلف گلستان و بوستان، غزلها، قصیده ها و رسالههای مختلف، که همه در کلیات دیوان او ...
سَعدالدین : (عربی) (موجب) 1- نیک بختی دین؛ 2- (اَعلام) سَعدالدین وراوینی [قرن 7 هجری] ادیب ایرانی، مترجم مرزبان نامه از زبان طبری به فارسی.
سَعد : (عربی) 1- خجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنی؛2- (اَعلام) 1) سعدابن ابوبکر: [قرن 7 هجری] اتابک فارسی و نوادهی سعدابن زنگی، که پیش از استقرار در جای پدرش و 12 روز پس از مرگ او درگذشت؛ 2) سعدابن ابی وقاص: (= ...
سُروش : 1- (به مجاز) پیام آور؛ 2- (در قدیم) فرشتهی پیام آور، فرشته؛ 3- (به مجاز) پیامی که از عالم غیب برسد، الهام؛ 4- (در قدیم) جبرائیل؛ 5- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه ماهور؛ 6- (در گاه شماری) روز هفدهم از هر ...
سَرور : 1- آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد؛ 2- فرمانده، رئیس، بزرگ.
سَرمد : (عربی) 1- (در قدیم) پایدار، پیوسته، همیشگی؛ 2- (در حالت قیدی) به طور دائم؛ 3- (اَعلام) سَرمد: 3- [قرن 11 هجری] شاعر و عارف یهودی از مردم کاشان، که مسلمان شد و به هند رفت و در آنجا به اتهام کفرگویی کشته شد.
سرفراز : (مخففِ سر افراز)، ( سر افراز.
سردار : 1- (در نظام) فرمانده یک گروه یا یک دستهی نظامی؛ 2- عنوانی احترام آمیز دربارهی صاحب منصبان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی، که دارای درجهای بالاتر از سرهنگی هستند؛ 3- (به مجاز)، پیشوا، رهبر، سرور.
سرافراز : 1- (به مجاز) افتخار کننده به چیزی یا کسی، سربلند، مفتخر؛ 2- (در قدیم) دارای صفات نیکو و مایه افتخار؛ 3- (در قدیم) گردن فراز، گردن کش، زورمند.
سِراجالدین : (عربی) 1- چراغ دین؛ 2- (اَعلام) 1) سراجالدین ارموی: [594-682 قمری] متکلم مسلمان ایرانی، از مردم ارومیه، مؤلف مَطالِع الانوار، در کلام و منطق؛ 2) سراجالدین عثمان ابن عمر: (= مختاری غزنوی) [قرن 6 هجری] شاعر پارسیگوی دربار شاهان غزنوی، مؤلف منظومهی حماسی ...
سِراج : (عربی) (در قدیم) چراغ، روشنایی.
سَدیف : (اَعلام) نام چند تن از صحابه.
سخاوت : (عربی) بخشش، عطا، کرم.
سَحاب : (عربی) ابر، تودهی بخار آب که به رنگهای سفید، خاکستری در آسمان دیده میشود.
سَجّاد : (عربی) 1- بسیار سجده کننده؛ 2- (اَعلام) لقب زینالعابدین ابن حسین(ع)، امام چهارم شیعیان ملقب به امام سجّاد(ع).
سَتار : (عربی) 1- آنکه چیزی را پوشیده و در پرده میدارد، پوشنده؛ 2- از نامهای خداوند؛ 3- (اَعلام) ستارخان از رهبران بزرگ نهضت مشروطیت در آذربایجان ملقب به سردار ملی.
سپهرداد : (اَعلام) نام داماد داریوش که در شجاعت ممتاز بود.
سپهر : 1- آسمان؛ 2- (به مجاز) روزگار؛ 3- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه راست پنجگاه؛ 4- (اَعلام) سپهر: شهرت و تخلّص محمّدتقی خان کاشانی [قرن 13 هجری]، مورخ ایرانی، ملقب به لسان الملک، مؤلف ناسخُ التَواریخ، به فارسی.
سپهدار : 1- فرمانده سپاه، سپهسالار؛ 2- فرمانروا، پادشاه.
سپنتا : (اوستایی) پاک و مقدس.
سبلان : (= سولان) (اعلام) 1) رشته کوه آتشفشانی در شمال غربی ایران، در استان های اردبیل و آذربایجان شرقی. بلندترین قله اش 4821 متر ارتفاع دارد. دارای چشمه های آب گرم و آب سرد فراوان است؛ 2) سبلان، سالم بن عبدالله، محدّث و فقیه ...
سبحان : (عربی) 1- پاک، منزه؛ 2- از نامهای خداوند.
ساویز : شخص خوشاخلاق و نیک خو (ی).
سانیار : (سان = کیفیت، چگونگی، قدرت، عزت + یار (پسوند دارندگی))، دارای عزت و قدرت و کیفیت.
سامین : (سام + ین (پسوند نسبت))، منسوب به سام، ( سام.
سامیار : (سام = سبیکهی زر و سیم + یار (پسوند دارندگی)) (به مجاز) ثروتمند.
ساتیار : (اوستایی) 1- از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد؛ 2- (اَعلام) نام یکی از سرداران داریوش.
افسانه گوینده، افسانه گویندگان.
سامان : 1- سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ 2- ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ 3- (در قدیم) صبر، آرام و قرار؛ 4- (اَعلام) 1) جدِ خاندان سامانی که او را «سامان خدات» میگفتند؛ 2) نام شهری در شهرستان شهرکرد، در ...
سام : (در اوستایی) 1- به معنی سیاه؛ 2- نام خانوادهای ایرانی؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) ایرانی نوادهی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان؛ 4- (در عبری) سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی(ع) میباشد، که ...
سالم : (عربی) 1- فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ 2- بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ 3- (به مجاز) منزه و به دور از مفاسد اخلاقی؛ 4- (در حالت قیدی) در حال سلامت و تندرستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن.
سالار : 1- سردار سپاه، فرمانده لشکر؛ 2- (در قدیم) حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد؛ 3- (در گفتگو) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود.
ساکو : (کردی) 1- کوه بدون گیاه؛ 2- ساده و بی آلایش؛ 3- یکسان و یکنواخت.
ساعد : (اَعلام) 1- (در شاهنامه) 1) پسر بهمن و نوهی اسفندیار؛ 2) (در ایران باستان) جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکدهی استخر در فارس.
ساسان : (اَعلام) 1- (در شاهنامه) 1) پسر بهمن و نوهی اسفندیار؛ 2) (در ایران باستان) جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکدهی استخر در فارس.
سارو : 1- (= ساروک) نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد؛ 2- (در کردی) طوطی؛ 3- (در ترکی) ساروج؛ 4- (اعلام) نام چندین روستا در شهرستان های زاهدان، بهشهر، (سارو مزرعه) سمنان.
سارنگ : 1- نام پرندهای کوچک به رنگ سیاه، سار، ساری؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشه ای در آواز ابوعطا؛ 3- نام سازی مثل کمانچه (سارنگی).
ساجد : (عربی) (در قدیم) آن که سجده میکند، سجده کننده.
ساتیار : (اوستایی) 1- از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد؛ 2- (اَعلام) نام یکی از سرداران داریوش.