صَهبا : (عربی) (= صَهباء) (مؤنث اصهب)، 1- سرخ و سفید؛ 2- (در قدیم) شراب انگوری، می.
صونا : (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری از گناه، صیانت.
صوفیا : (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی.
صنوبر : (عربی، صَنَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده ی بید با برگ های براق که در کنار جوی ها کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازی و کبریت سازی به کار می رود، سپیدار، سفیدار، ...
صنم : (عربی) 1- (به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ 2- (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است.
صمیمه : (عربی) (مؤنث صَمیم) 1- صمیمی؛ 2- خالص، ناب؛ 3- اصیل.
صَفیه : (عربی) 1- (مؤنث صفی)،( صفی. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام، از جمله 1) صفیه قُرَیشی [قرن اول هجری] دختر عبدالمطلب، عمهی پیامبر اسلام(ص) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوی اسلام، ...
صَفیا : (عربی) (= صَفیه)، صَفیه 1-.
صفورا : (معرب از عبری) (اَعلام) نام زوجهی حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع).
صفا : (عربی) 1- داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و صمیمیت؛ 2- (اَعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند؛ 3- (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را ...
صغری : (عربی) 1- (مؤنث اصغر)، کوچک، کوچکتر؛ 2- (اَعلام) فاطمهی صغری: دختر علی ابن ابی طالب(ع).
صُراحی : (عربی) 1- (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال؛ 3- (در تصوف) مقام انس را گویند.
صِدیقه : (عربی) 1- (مؤنث صدیق)، صدیق. 1- ،2- و 3- ؛ 2- 1) (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(س)؛ 2) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع).
صدف : (عربی) 1- نام عمومی نرمتنان دو کفهای و نوعی خاص از آنها؛ 2- (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستارهی قطبیِ جَدْی در میان آن است. [قدما اعتقاد داشتند که قطرهی بارانی در درون ...
صدری : (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (سینه)، م صدر. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5- ؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در ...
صدر : (عربی) 1- جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد، طرف بالای مجلس؛ 2- (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر؛ 3- (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس؛ 4- (در قدیم) سینه؛ 5- ...
صداقت : (عربی) 1- راستی و درستی؛ 2- (در عرفان) نزد اهل سلوک پایداری دل در وفا و جفا و منع و عطا است.
صحرا : (عربی، صحراء) 1- (در جغرافیا) بیابان؛ 2- محلی خارج از منطقه ی مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) میدان جنگ؛ 4- (اَعلام) (= صحرای آفریقا) وسیعترین بیابان دنیا در شمال آفریقا، که از غرب به شمال، از ...
صَبیه : (عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند).
صَبیحه : (عربی) (مؤنث صَبیح)، ( صَبیح.
صبوره : (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبورا : (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور.
صبور : (عربی) 1- آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهای خداوند.
صبریه : (عربی) (صبر + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبری : (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبرا : (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکیبایی؛ (در تصوف) شکیباییِ سالک در مقابل سختیها و انتظار فرج از جانب خداوند +ا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا (؟)؛ 3- (اَعلام) ...
صَبا : (عربی) 1- نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق میوزد در مقابلِ دَبور؛ 2- (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم؛ 4- ...
صائمه : (عربی) (مؤنث صائم) (در قدیم) آنکه روزه میگیرد، روزهگیر، روزهدار.
صائبه : (عربی، صائبَة) (مؤنث صائب) صائب
صاحبه : (عربی) (مؤنث صاحب)، ( صاحب)
صابرین : (عربی) (جمع صابر)، ( صابر)
صابره : (عربی) (مؤنث صابر)، ( صابر)
ایناس: (عربی) (در قدیم) انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی.
ایمانه: (عربی ـ فارسی) (ایمان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایمان، م ایمان.
ایما: (عربی) 1- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ 2- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه.
ایلناز : (ترکی ـ فارسی) (ایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا)، 1- افتخار ایل؛ 2- مورد نوازش ایل؛ 3- نازنین ایل.
ایلا: (عربی) 1- ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده؛ 2- (اَعلام) نام شهری در ساحل شرقی خلیج بحر قلزم.
ایرن : گونهای دیگر از واژهی ایران، گ ایران.
ایرانه : (ایران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی، منتسب به ایران زمین.
ایراندخت : (ایران + دخت = دختر)، دختر ایران، دختر ایرانی، دختر آریایی.
ایران : 1- نجد (فلات) ایران، کشور (مملکت) ایران؛ 2- آزادگان.
ایدا: یاری نمودن.
ایپک: (ترکی) ابریشم، حریر، ابریشمی.
اوین : (= آوین) 1- آوردن؛ 2- (اَعلام) نام منطقهای در شمال غرب تهران، که پیشتر از روستاهای شمیران بود.
اولدوز: (ترکی) ستاره، اختر، کوکب، نجم.
اَنیسه : (عربی) (مؤنث انیس)، زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین. + ( اَنیس.
اَنیسا: (عربی ـ فارسی) (اَنیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به اَنیس؛ ( اَنیس.
اَنیس : (عربی) 1- انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین؛ 2-(به مجاز) محبوب و مطلوب.
انوشه : 1- جاوید، باقی، پایدار؛ 2- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی.
اَنوشا : بیمرگ و جاویدان.
اِنسیّه: (عربی) (اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی.
اِنسی : (عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت))، 1- مربوط به انس، انسانی؛ 2- (در قدیم) فردی از انس، انسان.
اندیشه: 1- آنچه از اندیشیدن حاصل میشود، فکر؛ 2- (در قدیم) توجه، غمخواری.
اِنتصار : (عربی) 1- (در قدیم) یاری دادن، کمک کردن؛ 2- یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن.
امینه : (عربی) (مؤنث امین)، زن مورد اطمینان و درستکار. + ( امین. 1- و2-
امیده : (امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید، امید.
اُمکلثوم : (عربی) 1- شیر ماده؛ 2- (اَعلام) 1) سومین دختر پیامبر اسلام(ص) [سال 9 هجری] و همسر عثمان خلیفه؛ 2) نام زینب صغری(س) دختر علی ابن ابیطالب(ع)؛ 3) نام دختر امام حسین(ع).
اُمفَروه : (عربی) (اَعلام) 1) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ 2) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع).
اُمسلمه : (عربی) (اَعلام) 1) [حدود سال 60 هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ 2) کنیهی چند تن از دختران امامان معصوم.
اَمانه : (عربی) 1- اطمینان و آرامش قلب.
اُمالبنین : (عربی) 1- مادر پسران؛ 2- (اَعلام) لقب فاطمهی کلابیه دومین همسر امیرالمؤمنین علی(ع) و مادر حضرت عباس(ع).
اِلینا : (عربی) (الی= نیکویی، نعمت + نا = ضمیر اول شخص جمع در عربی) نیکویی و نعمت برای ما.
الین : (ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به ایل؛ 2- (به مجاز) هم نژاد و هم خون (؟).
اِلیکا : (سنسکریت) 1- هیل [= هِل، دانهی معطر گیاهی از تیرهی زنجبیلیها]؛ 2- (در عربی) قاقلهی صغار؛ 3- (در هندی) لاچی.
اَلیسا : (= دیدو) ( در اعلام) بانی و ملکهی افسانهای کارتاژ [از سرزمینهای شمالی افریقا که جمعی از مهاجر نشینان فنیقیه بنا نهادند. (در حدود 880 پیش از میلاد)] که دختر شاه صدر بود و گویند اَلیسا نام داشت.
الیانا : (ترکی) 1- نیکی و هدیه؛ 2- (به مجاز) به معنی مأنوس؛ 3- دوست داشتن ایل، دوست مشوق ایل.
الیا : (یونانی) 1- گل خطمی صحرایی؛ 2- (در عربی) شحمالمرج.
اِلهه : (عربی) (= الاهه) (مؤنث «اله»ربالنوع)؛ 1- پرستش کردن؛ 2- ماه نو؛ 3- آفتاب؛ 4- بتان؛ 5- (در ادیان) در اعتقادات قدیم نیمه خدایی که نمایندهی نوعی خاص بوده و به صورت زنی ظاهر میشده است.
الهام : (عربی) 1- به دل افکندن، در دل انداختن؛ 2- القاء معنی خاص در قلب به طریق فیض؛ 3- رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ 4- (در قدیم) دریافت و شعور غریزی.
الوان : (عربی) 1- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ 2- (در قدیم) گوناگون، گونهگون؛ 3- (در قدیم) اقسام، انواع؛ 4-(اَعلام) نام شهری در شهرستان شوش در استان خوزستان.
اِلناز : (ترکی ـ فارسی) 1- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ 2- موجب نعمت و رفاه و آسایش.
اِلِنا : (یونانی) (= هلن، هلنا)، هلن و هلنا.
المیرا : (ترکی ـ فارسی) (ال = ایل + میرا) (به مجاز) فدائی ایل.
الماس : (از یونانی) 1- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد. سختترین مادهی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد؛ 2- (در قدیم) ( به مجاز) شمشیر.
اُلگا : (ترکی) (= الکا) (در قدیم) سرزمین، ناحیه؛ (اَعلام) قدیسه الگا [حدود 890-969 میلادی] اولین قدیسهی روسی، همسر و نایب السلطنهی امیر کِیف [945-957 میلادی]، که مسیحی شد و مسیحیت را در روسیه رواج داد.
اُلفت : (عربی) خو گیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).
اِلسانا : (ترکی ـ فارسی) [ال = آل، شهر و ولایت، خویشی + سان (پسوند شباهت) + ا (الف اسم ساز)]، مثل ایل، مثل مردم ایل و شهر و ولایت، چون خویشان.
اِلسا : (ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ سا (پسوند شباهت)) مثل ایل، همانند ایل.
اُلدوز : (ترکی) (= اولدوز)، اولدوز.
اِلآی : (ترکی) 1- ماه ایل؛ 2- (به مجاز) زیباروی ایل.
اَکرم : (عربی) 1- گرامیتر، آزادتر، بزرگتر، بزرگوار، گرامی؛ 2- از نامهای خداوند.
اِکرام : (عربی) 1- بزرگداشت، گرامی داشتن، احترامکردن، حرمت، احسان؛ 2- از واژههای قرآنی.
اِقلیما : (معرب از یونانی) 1- (= اقلیمیا) (در قدیم) مادهای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست میآورند؛ 2- (اَعلام) نام دختر آدم(ع) که به نقل تاریخ در ازدواج هابیل بود.
اَقدس : (عربی) 1- پاکتر، پاکیزهتر، مقدستر؛ 2- عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس.
اَفشان : 1- افشاننده، پریشان، پراکنده، پاشان، ریزنده، آشفته و پریشان چنان که زلف؛ 2- (در گیاهی) ویژگی ریشه در گیاهان تک لپهای که در آن تشخیص ریشهی اصلی از ریشهی فرعی ممکن نیست.
اَفسون : 1- نیرنگ، حیله، مکر؛ 2- سحرانگیزی، جاذبه؛ 3- آنچه جادوگران برزبان می رانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته می شود؛ 4- (به مجاز) ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون ...
افسانه : 1- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ 2- افسون، سحر؛ 3- ترانه.
افروزه : 1- آنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره؛ 2- شهاب.
افروز : افروختن، افروزنده.
اِفراح : (عربی) (در قدیم) شاد کردن.
اََفرا : (در گیاهی) 1- درختی از تیرهی افراها، اسپندان، اسفندان، بوسیاه؛ 2- کلمه تحسین به معنی آفرین، مرحبا.
اِفتخار : (عربی) فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی.
اَعظم : (عربی) 1- بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ 2- از صفات خدوند.
اَطهره : (عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر، اطهر.
اَطهر : (عربی) (در قدیم) پاکیزهتر، پاک تر، طاهرتر.
اطلس : (معرب از یونانی) 1- پارچهی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گرانبها؛ 2- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس.
اَشواق : (عربی) (جمع شَوق) (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها.
اَشرف: (عربی) 1- گرانمایه تر، شریفتر؛ شریفترین، والاترین؛ 2- (در قدیم) بالاتر؛ 3- (اَعلام) نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران.
اُسوه : (عربی) 1- پیشوا، رهبر، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد؛ 2- از واژههای قرآنی.
اَسنا : ارفع، بلندتر، عالیتر.
اَسمر : (عربی) (در قدیم) گندمگون؛ سبزه.
اَسما : (عربی) 1- نامها، اسامی؛ 2- معارف، حقایق؛ 3- (در تفسیر قرآن) و (در تصوف) به معنای معارف، حقایق و علوم آمده است؛ 3- (اَعلام) 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام دختر امام موسی کاظم(ع)؛ 3) نام همسر حضرت علی(ع).
اَسرین : (کردی) اشک، سرشک.
اِسرا : (عربی) 1- به شب راه رفتن، در شب سیر کردن؛ 2- معراج پیامبر اسلام(ص)؛ 3- (اَعلام) نام هفدهمین سورهی قرآن کریم دارای صد و یازده آیه.
اَزهار : (عربی) (جمع زَهر) (در قدیم) گلها، شکوفهها.
اریکا : 1- (در گیاهی) فوفل، پوفل، درختی از تیرهی نخل ها که در مناطق گرم آسیا میروید، نخل هندی؛ 2- (در عربی) فُوفَل، تانبُول، کَوتَل؛ (در انگلیسی و آلمانی) اریکا، Areka،Areca .
اَریسا : (معرب یونانی) (= ایرسا)، ( ایرسا.
اَرنیکا : 1- آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، 2- آریایی خوب و زیبا.
اَرنَواز : 1- آن که سُخنش رحمت میآورد؛ 2- (در شاهنامه) نام خواهر جمشید که ضحاک او را به همسری خود درآورد؛ 3- (در اوستا) ارنوک.
ارمغان : (ترکی) تحفهای که از جایی دیگر برند، سوغات، ره آورد.
اُرکیده: (فرانسوی) (در گیاهی) 1- گلی به شکل های غیرعادی و رنگ های درخشان، که یک گل برگِ آن از دو گل برگِ دیگرش بزرگتر است؛ 2- گیاه این گل که علفی است و انواع متعددی دارد که ممکن است پیچنده، بالارونده یا زمینی ...
ارغوان : 1- (در گیاهی) درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش؛ 2- (در گیاهی) گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگها پدیدار میشود؛ 3- (به مجاز) چهرهی زیبا و ...
اَرشین : 1- دوستترین؛ 2- (اَعلام) نام یکی از شاهدختهای هخامنشی است که در زمان خود به درایت و کاردانی مشهور بوده است.
اَرزنده : (صفت فاعلی از ارزیدن) 1- دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق؛ 2- (به مجاز) محترم، با شخصیت، مورد احترام.
ادیبه : (عربی) (مؤنث ادیب)، ( ادیب. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و5-
ادنا : (عربی، ادنی) 1- از واژه های قرآنی؛ 2- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ 3- پایین تر؛ 4- پایین ترین، نازل ترین.
اِخلاص : (عربی) 1- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ 2- (در تصوف) یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ 3- (اَعلام) سورهی صد و دوازدهم از قرآن کریم دارای چهار آیه؛ 4- (در قدیم) رها ...
اختر : 1- (در نجوم) جرم فلکی، ستاره، کوکب، نجم؛ 2- (در گیاهی) نام گل و گیاهی است؛ 3- (در قدیم) در باور قدما ستارهی بخت و اقبال؛ 4- (در قدیم) سرنوشت، بخت، طالع؛ 5- (در قدیم) پرچم، عَلَم، درفش.
اَحیا : (عربی) 1- زندگان؛ 2- زندگی؛ 3- زندگی از نو؛ 4-خاندانها، قبیلهها.
اَحلام : (عربی) 1- جمع حلم، بردباریها، وقارها؛ 2- عقلها؛ 3- جمع حلیم، بردباران.
اِحسانه : (عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به احسان، ( احسان.
اِحترام : (عربی) 1- حرمت داشتن، محترم بودن؛ 2- حرمت، پاس، بزرگداشت؛ 3- رفتار و گفتاری که نشان دهندهی بزرگداشت و اهمیت دادن به کسی یا چیزی است.
اَبریشم : (پهلوی) 1- رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند، حریر؛ 2- (در گیاهی) گلی به صورتِ رشتههای باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها میرویَد؛ 3- درخت این گل؛ 4- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نوعی ...
اِبتهاج : (عربی) 1- شادن شدن، خوش و خرم؛ 2- (در قدیم) شادمانی، خوشی.
اِبتسام : (عربی) 1- لبخند زدن، تبسم کردن؛ 2- (در قدیم) تبسم، لبخند.
مطالب مفید:
شیوه : 1- روش، طریقه؛ 2- (در قدیم) عشوه، ناز، حالت، وضع؛ 3- (در عرفان) اندک جذبه را گویند که گاه هست و گاه نیست.
شیوا : 1- ویژگی سخنی که به زیبای و با فصاحت بیان شده باشد، شمرده و واضح و دلنشین؛ 2- (در قدیم) فصیح، نغز، خوب؛ 3- (اَعلام) یکی از سه خدای بزرگ آیین هندو، که نمایندهی مرگ و تجدید حیات است.
شینا : 1- شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، 2- سعی و کوشش و جِد و جَهد.
شیما : 1- (عربی) زن خال دار؛ 2- (اَعلام) دختر حلیمهی سعدیه خواهر رضاعی پیامبر اسلام(ص).
شیلر : (آعلام) ناحیهای مرزی در شمال شرقی عراق، به صورت پیش آمدگی در استان کردستان ایران، میان شهرستانهای بانه و مریوان. رود شیلر در آن جریان جریان دارد و از شهرهای مهم آن سلیمانیه است.
شیلان : (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان)، 1- درخت عناب؛ 2-(در مغولی) مهمانی، سور؛ 3- (در قدیم) غذا، طعام.
شیلا : نام نهری در سیستان و بلوچستان که از دریاچهی هامون به خارج از آن جریان دارد.
شیفته : (صفت فاعلی از شیفتن)، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق.
شیریندخت : 1- (شیرین + دخت = دختر)، دختر شیرین؛ 2- (به مجاز) زیبا، گرامی، عزیز.
شیرین : 1- دارای مزهی شیرینی؛ 2- (به مجاز) مطبوع، دلنشین و دلپذیر؛ 3- (به مجاز) زیبا؛ 4- (به مجاز) شیوا یا ادا شده با لهجهای گوش نواز (سخن)؛ 5- (به مجاز) گرامی، عزیز، به طور دلپذیر، خیلی خوب، مطبوع و خوشایند شدن؛ 6- ...
شیده : (شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی، روشنایی؛ 3- (به مجاز) زیبارو.
شیدرخ : 1- آفتاب رو، درخشان رو؛ 2- (به مجاز) زیبا.
شیدخت : (شید= خورشید + دخت = دختر) 1- دختر خورشید؛ 2- (به مجاز) زیباروی.
شِیدا : 1- عاشق، دلداده؛ 2- (در قدیم) آشفته و پریشان؛ 3- (در عرفان) شدت غلیان عشق و عاشقی را گویند، در این مقام عاشق خود را فراموش میکند. اهل جذبات را نیز شیدا گویند.
شیبا : (= شیوا)، آشفته، شیفته.
شهیندخت : (شهین + دخت = دختر)، 1- دخترِ شاهزاده؛ 2- (به مجاز) دخترِ بلند مرتبه و عالی مقام.
شهین : (شه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شاه؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و مقامِ شاهانه.
شهناز : 1- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از لحنهای قدیم ایرانی؛ 3- شاهناز.
شهلا : (عربی) 1- دارای چشم رنگ سیاه چون رنگ چشم میش؛ 2- (به مجاز) زیبا و فریبنده (چشم)؛ 3- (در گیاهی) ویژگی نوعی نرگس که حلقهی وسط آن سرخ یا بنفش است؛ نرگس، نرگس شهلا.
شهگل : بهترین گل، گلِ شاهانه.
شهزاد : 1- شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه؛ 2- عنوان برای امامزادهها.
شهره : (عربی) مشهور، نامور.
شهرو : حکومت کننده، سلطنت کننده؛ 2- (اعلام) 1) شهرو [اساطیر] از زمان ایران باستان است که نمایه ای از زنِ دانا، اندیشمند و توانا را به تماشا می گذارد. نویسنده ی داستان حماسی برزونامه در چهره ای که از این زن رسم کرده است ...
شهرناز : (اعلام) (در شاهنامه) نام دختر جمشید که او را با خواهرش ارنواز به ایوان ضحاک بردند و ضحاک او را از جادویی بپرورد و کژی و بدخویی آموخت و چون فریدون به کاخ ضحاک درآمد فرمان داد تا او و ارنواز را ...
شهرزاد : 1- (مخفف شهرزاده)، زادهی شهر، شهری؛ 2- (اَعلام) شخصیت اصلی کتاب هزار و یک شب، که به همسری پادشاه در میآید و هر شب بخشی از داستانهای هزار و یک شب را برای او نقل میکند.
شهربانو : 1- (در قدیم) همسر پادشاه، ملکه؛ 2- (اَعلام) دختر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی، که گفته میشود پس از اسیر شدن به دست مسلمانان، به عقد امام حسین(ع) در آمد و امام زینالعابدین(ع) فرزند اوست. بقعهای به نام بیبیشهربانو در شهرری به ...
شهدخت : (شه = شاه + دخت = دختر)، 1- دختر شاه؛ 2- (به مجاز) عالی قدر و ارزشمند.
شهد : (عربی) 1- عصارهی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است؛ 2- مادهی قندی مذاب یا مایع؛ 3- (در قدیم) عسل؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) هر چیز دلپذیر و مطبوع.
شهپر : (= شاه پر)، هر یک از پرهای اصلی پرندگان.
شوکت : (عربی) 1- جاه و جلال؛ 2- عظمت، بزرگی
شوکا : 1- نوعی گوزن بومی اروپا و آسیا؛ 2- (در مازندرانی) به معنی آهو و غزال.
شورانگیز : 1- ایجاد کنندهی هیجان، هیجان انگیز؛ 2- (در قدیم) آشوب به پا کننده، فتنه انگیز.
شَمین : (عربی ـ فارسی) (شم = بو، رایحه + ین (پسوند نسبت))، خوشبو.
شمیمه : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شمیم : (عربی) (در قدیم) بوی خوش.
شُمیلا : قلب شدهی [پدیده آوایی در زبان مثل: دیوار و دیوال] شُمیرا. شُمیرا و سمیرا. 1-
شمیسا : (= شمسا)، ( شمسا.
شمه : (عربی، شَمَّة) (در قدیم) بوی خوش.
شمشاد : 1- (در گیاهی) درختچهای همیشه سبز با انواع مختلف که در حاشیهی باغچهها کاشته میشود؛ 2- (در قدیم) مرزنگوش؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) شخص خوش قد و قامت؛ 4- (در قدیم) (به مجاز) زلف و معشوق.
شمسی : (عربی ـ فارسی) 1- (منسوب به شمس)، 2- دارای شمس (خورشید)؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) سرخ رنگ.
شمسه : (عربی ـ فارسی) 1- نقش زینتی به شکل خورشید که در تذهیب، جواهر سازی، کاشی کاری و مانند آنها به کار میرود؛ 2- نوعی پارچه؛ 3- (در قدیم) خورشید؛ 4- (به مجاز) عالیترین و بهترین فرد.
شمسجهان : (عربی ـ معرب فارسی) 1- خورشید جهان، آفتاب گیتی؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
شمامه : (عربی) 1- (در قدیم) رایحه و بوی خوش؛ 2- گلولهی خوشبو، دستنبو؛ 3- (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند.
شَلیر : (= شَلیل)،1- میوهی خوشبو و گوارا و آبدار شبیه شفتالو و هلو؛ 2- درخت این میوه.
شَلاله : (عربی) 1- آبشار؛ 2- (در منابع عربی) شلال؛ 3- (در ترکی) آبشار، فوّاره.
شکیلا : (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خوشگل و زیبا.
شکیبا : صبور، برد بار، باشکیبایی.
شکوه : حالتی در کسی که به بزرگی جلوه کند و احترام برانگیزد یا چشمها را خیره کند، بزرگی، حشمت و جلال.
شکوفه : (در گیاهی) هریک از گلهای درختان میوه که معمولاً در فصل بهار میشکفند.
شکوفا : 1- ویژگی گل یا غنچهای که باز شده است، شکفته؛ 2- (به مجاز) با رونق، پیشرفته، رشد یافته.
شکرانه : (عربی ـ فارسی) 1- سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته میشود، یا عملی که برای سپاس انجام میشود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده میشود؛ 2- (در قدیم) (در حالت قیدی) به عنوان سپاسگزاری برای تشکر؛ 3- شکرگزاری و حق ...
شقایق : (عربی) 1- (در گیاهی) گلی سرخ رنگ؛ 2- گیاهی یک ساله و علفی یا کاشتنی این گل که بیشتر در مزارع، دشت ها و دامنههای کوهستان میروید؛ 3- کاسه بشکنک.
شفیعه : (عربی) (مؤنث شفیع)، شفیع.
شفق : (عربی) نوری سرخ که تا مدتی پس از غروب خورشید از آسمان به زمین میتابد.
شفا : (عربی) 1- بهبود، بهبود یافتن از بیماری؛ 2- (در اصطلاح عرفانی) از میان رفتن بیماری دل به سبب تابش انوار ملکوتی است؛ 3- (اَعلام) دایرة المعارف عربی از ابن سینا، در زمینهی منطق، علوم طبیعی، ریاضیات و الاهیات، که بیشتر آن به ...
شعله : (عربی) زبانهی آتش، بخش گرم و نورانی آتش.
شریفه : (عربی) (مؤنث شریف)، ( شریف.
شریعه : (عربی) 1- شریعت، شریعت؛ 2- (در قدیم) محل در آمدن به آب، محل برداشتن آب از رودخانه و مانند آن.
شریعت : (عربی) 1- شرع؛ 2- (در قدیم) طریقه، روش؛ 3- (در اصطلاح) اقوال واعمال و احکامی است که حق تعالی به زبان پیامبر اسلام(ص) بر بندگان مقرر فرموده است و موجب انتظام امور معاش و معاد است.
شَرمینه : (شرم + اینه (پسوند نسبت))، منسوب به شرمین، + شرمین.
شَرمین : (در قدیم) شرمگین، با حُجب و حیا، خجالت زده.
شَرفنسا : (عربی) موجب آبرو، حرمت و اعتبار زنان.
شَرف : (عربی) 1- حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزشهای اخلاقی بوجود میآید، بزرگواری، افتخاری که از امری نصیب شخص میشود؛ 2- برتری؛ 3- (در احکام نجوم) محل یک سیاره در منطقهالبروج که سیاره در آن محل تأثیری قوی دارد.
شرافت : (عربی) 1- حالتی در شخص که او را از ارتکاب رذایل باز میدارد؛ 2- بزرگ منشی، بزرگواری.
شَراره : (عربی) 1- شرار، پارهای از آتش که به هوای پرد، جرقه، اخگر؛ 2- (به مجاز) درخشش، روشنی.
شبنم : (در علوم زمین) رطوبت هوا که مخصوصاً هنگام شب، در مجاورت اجسام سرد به مایع تبدیل میشود به شکل قطرههای کوچک آب بر سطح آنها مینشیند، ژاله.
شباهنگ : (= شب آهنگ) 1- (در قدیم) (در نجوم) شِعرای یمانی، ستارهی بامدادی، ستارهی سهیل؛ 2- نام پرندهای (بلبل)، شب آهنگ کننده، مرغ سحر، مرغ سحرخوان.
شاینا : شاهدانه.
شایسته : (صفت فاعلی از شایستن)، 1- دارای ویژگی مطلوب، مناسب، سزاوار و در خور، لایق؛ 2- دارای تواناییهای لازم برای به دست آوردن چیزی یا انجام دادن کاری.
شایا : (= شایسته)، ( شایسته.
شاهده : 1- منسوب به شاهد؛ 2- زیبارو؛ 3- (به مجاز) محبوب و معشوق.
شاهپری : پری، عنبر.
شانلی : ( ترکی) 1- افتخار آمیز؛ 2- مشهور.
شادیه : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادی : 1- وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور؛ 2- (در قدیم) جشن؛ 3- (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود.
شادلین : (شاد + لین = نرمی و ملایمت)، شاد رویِ نرمخو و آرام.
شادان : 1- شاد، مسرور؛ 2- (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانه.
شاداب : با طراوت، تازه، شاد، شادان، مسرور.
تینا : 1- (در زند و پازند) گل سرخ ؛ 2- (در عربی) طین.
تیام : اسم دخترانه و پسرانه - (لُری) 1- چشمانم؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی.
تهمینه : [مرکب از «تهم» به معنی نیرومند و قوی + «ینه»/ ine ـ/ پسوند نسبت)] 1- منسوب به تهم؛ 2- (به مجاز) نیرومند قوی؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) همسر رستم، دختر شاه سمنگان و مادر سهراب.
تَهانی : (عربی) (در قدیم) تهینت گفتن به یکدیگر.
توراندخت : (توران+ دخت = دختر)، 1- دختر تورانی؛ 2- (اَعلام) نام دختر خسرو پرویز که بعد از شیرویه به شاهی رسید.
توران : (در پهلوی، turān )، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت)) (اَعلام) 1) سرزمین تورانیان که منسوب به تور پسر فریدون میباشد؛ 2) (در قدیم) قوم باستانی در داستانهای ملی ایران، که در روزگار کیانیان با ایرانیان در جنگ بودند؛ 3) ...
توتیا : 1- از آبزیان دریایی که در بستر دریا زندگی میکند؛ 2-نوعی ماده شیمایی که به عنوان سُرمه استفاده میکنند.
تَوار : 1- (در کردی) پرنده؛ 2- نوعی ریسمان؛ 3- (اعلام) 1) (توارکوه) نام کوهی در شمال ایران، شهرستان چالوس ؛ 2) نام محلی در ناحیه برسویر در ایالت دوسِور فرانسه.
تَندیس : 1- مجسمه؛ 2- (در قدیم) بت، تصویر برجسته، تمثال؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
تَمنا : (عربی) 1- آرزو؛ 2- خواستن چیزی معمولاً همراه با فروتنی و تواضع.
تِلّی : (ترکی) 1- موهای پر پشت و بلند، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد، زلف دار؛ 2- زباندار و سخنور.
تِلما : (عربی) گندمگون.
تَکتَم : 1- نام چاه زمزم؛ 2- (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع). [مرحومِ دهخدا معتقد است که: نام مادر حضرت رضا (ع) را نجمه نوشتهاند که بعداً به «تکتم» و «طاهره» مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمینماید].
تسنیم : (عربی) 1- از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «بزرگ و مهتر قوم گردیدن» است؛ 2- (اَعلام) طبق روایات چشمهای در بهشت، مذکور در قرآن کریم. و (به مجاز) آب آن چشمه.
تُرنج : 1- (در گیاهی) بالنگ؛ 2- طرحی (در قدیم) مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و بوتهای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار میرود؛ 3- گُویی از مواد معطر.
تِرمه : نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقشهای بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه میکنند.
تَرلان : 1- (در ترکی) مرغی از جنس باز شکاری را گویند؛ 2- (در کردی) 1) به معنی زیبا؛ 2) نام نوعی اسب است.
تَرانه : 1- (در موسیقی) شعری متشکل از چند بیت مقفا و همسان از نظر تعداد هجاها و مصراعها که با آواز خوانده میشود؛ لید؛ 2- (در موسیقی) هرنوع سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده شود؛ 3- (در موسیقی ایرانی) قطعه آوازی، نوع جدیدی ...
تُحفه : (عربی) 1- هدیه؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شخص بسیار ارزشمند.
تبسّم : (عربی) 1- لبخند، خندهی بدون صدا؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن.
تبرّک : (عربی) 1- مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ 1- برکت گرفتن.
تانیا : در گویش خراسانی به معنی توانستن (؟).
تامیلا : (عربی) 1- (مصدر باب تفعیل) از روی امیدواری، امیدوارانه؛ 2- در برخی منابع به معنی بخشنده.
تامارا : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تالین : (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک.
تارا : ستاره، کوکب، مردمک چشم.
تابنده : (صفت فاعلی از تابیدن)، آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.
تابان : دارای نور و روشنی، درخشان، روشن.