حیات : (عربی) زندگی، زیست.
حوریه : (عربی) زن سفید پوست و زیباروی.
حوریا : (عربی ـ فارسی ـ فارسی) [حور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب به حور؛ 2- (به مجاز) زن یا دختر حورچهر، زن زیبارو و پریگونه.
حوری : (عربی ـ فارسی) 1- (در ادیان) حور؛ 2- (به مجاز)، زن زیبا.
حوروش : (عربی ـ فارسی) (حور+ وش (پسوند شباهت)) دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی.
حورالعین : (عربی) (در قدیم) زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم.
حورا : (عربی) 1- (در قدیم) (در ادیان) حور، زن زیبای بهشتی؛ 2- زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و موی.
حوا : (عربی)1- نخستین انسان ماده در مذاهب سامی؛ 2- (در نجوم) (= ماراَفسای) صورت فلکی بزرگی در آسمان نیمکرهی جنوبی، که آن را به صورت مارگیری مجسم می کنند که ماری را با دو دست گرفته است؛ 3- (اَعلام) به روایت تورات و ...
حنیفه : (عربی) (مؤنث حنیف) دختر درست و پاک، دختر راستین، زن ثابت قدم در دین.
حَنیسه : (عربی) زن شجاع.
حَنّانه : (عربی) 1- بسیار نوحه کننده، ناله کننده؛ 2- ستونی که قبل از ساختن منبر پیامبر اسلام(ص) هنگام وعظ به آن تکیه میفرمودند.
حنا : (عربی) گیاهی درختی که گلهای سفید و معطر دارد، گرد بسیار نرم سبز رنگی از گیاهی به همین نام.
حمیرا : (عربی) 1- (مصغّر حمرا)، زن سرخ و سپید، زن سرخ؛ 2- (اَعلام) لقبی که پیامبر اسلام(ص) به عایشه داده بود.
حمیده : (عربی) 1- (مؤنث حمید) ستوده، پسندیده؛ 2- (اَعلام) مادر امام موسی کاظم(ع).
حمده : (عربی) سپاس و شکرگزاری.
حماسه : (عربی) 1- کاری افتخار آفرین؛ 2- نوعی شعر؛ 3- دلیری، شجاعت، بیباکی.
حِلیه : (عربی) 1- (در قدیم) زینت، پیرایه، زیور؛ 2- (به مجاز) مشخصات صورت و اندام.
حلیمه : (عربی) (مؤنث حلیم) زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبار.
حَلیا : (عربی) زیور و آرایش.
حُلما : (عربی) (جمع حَلیم) بردباران، صبوران.
حکیمه : (عربی) (مؤنث حکیم)، زن حکیم و دانشمند.
حفیظه : (عربی) 1- موکّل به چیزی؛ 2- حافظ و محفوظ.
حَفصه : (عربی) 1- اسد، شیر؛ 2- (اَعلام) دختر عمر بن خطاب و همسر پیامبر اسلام(ص).
حشمت : (عربی) 1- بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار؛ 2- (در قدیم) شرم، حیا، پروا.
حَسیبه : (عربی) دارندهی نام و شرف و بزرگی، زنِ شریف در اصل و نسب.
حَسِیبا : (عربی ـ فارسی) (حَسِیب = پاک نژاد، پاکزاد، اصیل + ا (پسوند نسبت))، دارای اصل و نسب، پاک نژاد، پاکزاد و اصیل.
حُسنیه : (عربی) نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو.
حَسنه : (عربی) خوب، نیک، پسندیده، عمل نیک و پسندیده؛ عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع، کار نیک.
حُسنا(حُسنی) : (عربی) (در قدیم) نیک، پسندیده.
حَسْنا : (عربی) 1- (= حَسناء)، زیبا، زن زیبا؛ 2- (در اعلام) نام شاعره برمکی.
حِسانه : (عربی) 1- زن بسیار نیکو؛ 2- (اَعلام) از صحابیات و از دوستان نزدیک حضرت خدیجه کبری (س) است.
حُریه : (عربی) (=حُره)، حُره.
حریر : (عربی) 1- ابریشم؛ 2- نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک؛ 3- پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد؛ 4- (در قدیم) نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند؛ 5- به عنوان نماد ...
حُرمت : (عربی) 1- احترام؛ 2- (در قدیم) اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دوری از زشتیها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است.
حَدیقه : (عربی) (در قدیم) باغ.
حدیثه : (عربی) (در قدیم) امروزی، جدید، نو.
حدیث : (عربی) 1- سخنی که از پیامبر اسلام(ص) یا بزرگان دین نقل کنند، روایت، سخن، گفته؛ 2- (در قدیم) داستان، جدید، تازه، نو؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) عشق، سودا.
حبیبه : (عربی) (مؤنث حبیب)، دوست، یار، معشوقه.
حَبه : (عربی) 1- دانهی بعضی از میوهها و گیاهان؛ 2- (به مجاز) پول بسیار اندک.
حانیه : (عربی) مهربان، دلسوز.
حاتمه : (عربی) (مؤنث حاتم)، حاتم.
جانان, نام دخترانه با ریشه فارسی. معنی اسم: محبوب، معشوق
جیران : (ترکی) 1- آهو؛ 2- (به مجاز) معشوقِ زیبا؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) چشمِ زیبا.
جهاندخت : دختر شهره در عالم.
جهانتاب : آنچه به جهان نور و روشنایی میدهد، عالمتاب، نور دهندهی جهان.
جهان ناز : مایهی افتخار جهان، فخر جهان.
جهان آفرین : 1- آن که عالم را خلق کرده است؛ 2- خدا.
جهان آرا : (در قدیم) 1- زیبا کننده، زینت بخش و مایهی زیبایی جهان؛ 2- (به مجاز) 1) بسیار زیبا؛ 2) آرایندهی جهان و نظم بخشنده به آن؛ 3- (اَعلام) شاهدخت گورکانی هند [1023-1092 قمری]، دختر شاه جهان،که دلبستگی شدید به تصوف داشت و ...
جهان : 1- کیهان، عالم، گیتی، دنیا؛ 2- (به مجاز) 1) فرهنگ؛ 2) حیطه؛ 3) نمادی برای بزرگی و عظمت؛ 4) مردم دنیا و زندگی.
جواهر : 1- هر یک از سنگهای گرانبها مانند یاقوت و زمرد؛ 2-(به مجاز) آن که وجودش بسیار عزیز و ارزشمند یا دوست داشتنی است.
جوانه : 1- تازه، نو؛ 2- (به مجاز) جوان
جَنت : (عربی) بهشت، فردوس
جِنان : (عربی) 1- بهشت؛ 2- باغها؛ 3- (اَعلام) نام یکی از زنان شاعره عرب از عباسیان.
جَمیله : (عربی) 1- (مؤنث جمیل)، جمیل؛ 2- (اَعلام) جمیله بانوی آواز خوان و موسیقیدان عرب از مردم مدینه [حدود سال 142 هجری].
جُمانه : عربی) 1- یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ؛ 2- (اَعلام) نام دختر ابوطالب و خواهر حضرت علی(ع).
جلیله : (عربی) (مؤنث جلیل)، جلیل. 1- و 2-
جلوه : (عربی) نمایان شدن، خود را آشکار کردن، خودنمایی؛ (به مجاز) زیبایی، جاذبه
جلاله : (عربی) (مؤنث جلال)، جلال.
جانان : 1- معشوق، محبوب؛ 2- خوب؛ 3- زیباروی.
جانافروز : (به مجاز) آسایش بخش روان.
دینا : 1- داور، داوری؛ 2- (در اوستایی) دین؛ 3- (در عبری) (= دینه) انتقام یافته؛ 4- (اَعلام) نام خواهر یوسف(ع).
دیلان : (کردی) 1- رقص گروهی، نوعی آهنگ؛ 2- نام منطقهای در کردستان.
دیبا : (= دیباه) (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمی معمولاً رنگین.
دیانا : 1- (اوستایی) نیکی رسان، نیکویی بخش؛ (در اسطورههای رومی) الههی ماه، جنگلها، جانوران و زایمان، همتای آرتمیس یونانی.
دنیز : (ترکی) دریا، بحر.
دنیا : (عربی) (در نجوم) کیهان؛ جهان، گیتی.
دِنا : (اَعلام) 1) قسمتی از کوهستان شمال غربی فارس که قلهای معروف به همین نام دارد؛ 2) نام شهرستانی در شرق استان کهگیلویه و بویراحمد.
دلیله: (عربی) 1- راهنما، هدایت کننده، 2- (اَعلام) (در تورات) (به معنی معشوقه) معشوقهی شمشون، که راز نیرومندی او را یافت و با افشای آن به دشمنان وی، موجب گرفتاری او شد.
دلنیا : (کردی) 1- آسوده خاطر، مطمئن، فارغ البال؛ 2- اطمینان، تضمین.
دلنواز : 1- (به مجاز) مایهی آرامش دل، آرامش بخش؛ 2- (در قدیم) نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق.
دلناز : (دل + ناز = نوازش)، نوازشِ دل، دلنواز.
دلشاد : خوشحال و شادمان، در حال شادمانی.
دلبند : 1- (به مجاز) عزیز و دوست داشتنی؛ 2- (در قدیم) معشوق، اسیر کنندهی دل، جذاب و گیرا.
دلدار : (به مجاز) 1- معشوق و محبوب؛ 2- (در قدیم) مهربان، با محبت؛ 3- (در تصوف) حق، خداوند.
دلبر : (به مجاز) دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقهی دیگران؛ معشوق.
دلافروز : (به مجاز) مایهی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ (در قدیم) شاد و خرم، معشوق؛ (اَعلام) (در شاهنامه) دل افروز فرخ پی نامِ زنی رومی و ایرانی نژاد که شاپور ذوالاکتاف از اسارت رومیان رهانید و این نام را بر او ...
دلارام : (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر.
دلآرا : 1- موجب آرامش و شادی دیگران؛ 2- (در قدیم) محبوب، معشوق؛ 3- (اَعلام) نام همسر دارا (داریوش سوم) و مادر روشنک بنا بر روایات ایرانی.
دُریه : (عربی ـ فارسی) (دُر + ایه (پسوند نسبت))، مانند دُر، درخشان، روشن.
دُرین : (عربی ـ فارسی) (دُر + ین (پسوند نسبت)) 1- از دُر، ساخته شده از دُر؛ 2- (به مجاز) گران بها و قیمتی.
دَریا : 1- (در جغرافیا) تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ 2- (به مجاز) شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینههای گوناگون؛ 3- (به مجاز) (در تصوف) حقیقت یا ذات حق.
دُرناز : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ) (به مجاز) زیبا رو و گران بها.
دُرنا : (ترکی) پرندهی آب چرِ بزرگ، وحشی و حلال گوشت، کُلنگ.
دُرسا : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت))، 1- شبیه به دُر؛ 2- (به مجاز) گران قیمت و ارزشمند.
دُردانه : (عربی ـ فارسی) 1- (به مجاز) بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛ 2- (به مجاز) نیز فرزند بسیار گرامی.
درخشنده : (صفت فاعلی از درخشیدن)، 1- دارای درخشش و تلألؤ؛ 2-روشن و تابان.
درخشان : 1- دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده؛ 2- (به مجاز) جالب توجه و چشم گیر و خوب و موفقیت آمیز.
دُرافشان : (عربی ـ فارسی) 1- آن که مروارید میافشاند؛ 2- (به مجاز) بخشنده؛ 3- (به مجاز) دارای فصاحت و زیبایی؛ 4- باران ریز.
دایانا : (دایا (زر سرخ و طلا) + پسوند اسم سازِ ( نا)) 1- به معنی مثل زر سرخ؛ 2- (به مجاز) زیبا روی.
دانیا : گشنیز؛ نام هندی کزبره.
دالیا : نوعی از گلِ کوکب.
ثَنا : (عربی) 1- ستایش، مدح؛ 2- دعا؛ 3- درود و تحیت؛ 4-حمد، شکر، سپاس.
ثَمینه : (عربی) گران بها، قیمتی، گران.
ثَمینا : (عربی ـ فارسی) (ثمین + الف نسبت) منسوب به ثمین، ثمین.
ثَمین : (عربی) گرانبها، قیمتی، گران.
ثَمره : (عربی) 1- میوه؛ 2- (به مجاز) نتیجه و حاصل.
ثَمر : (عربی) 1- میوه؛ 2- (به مجاز) نتیجه و حاصل.
ثریّا : (عربی) (= پروین)، پروین.