دینا : 1- داور، داوری؛ 2- (در اوستایی) دین؛ 3- (در عبری) (= دینه) انتقام یافته؛ 4- (اَعلام) نام خواهر یوسف(ع).
دیلان : (کردی) 1- رقص گروهی، نوعی آهنگ؛ 2- نام منطقهای در کردستان.
دیبا : (= دیباه) (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمی معمولاً رنگین.
دیانا : 1- (اوستایی) نیکی رسان، نیکویی بخش؛ (در اسطورههای رومی) الههی ماه، جنگلها، جانوران و زایمان، همتای آرتمیس یونانی.
دنیز : (ترکی) دریا، بحر.
دنیا : (عربی) (در نجوم) کیهان؛ جهان، گیتی.
دِنا : (اَعلام) 1) قسمتی از کوهستان شمال غربی فارس که قلهای معروف به همین نام دارد؛ 2) نام شهرستانی در شرق استان کهگیلویه و بویراحمد.
دلیله: (عربی) 1- راهنما، هدایت کننده، 2- (اَعلام) (در تورات) (به معنی معشوقه) معشوقهی شمشون، که راز نیرومندی او را یافت و با افشای آن به دشمنان وی، موجب گرفتاری او شد.
دلنیا : (کردی) 1- آسوده خاطر، مطمئن، فارغ البال؛ 2- اطمینان، تضمین.
دلنواز : 1- (به مجاز) مایهی آرامش دل، آرامش بخش؛ 2- (در قدیم) نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق.
دلناز : (دل + ناز = نوازش)، نوازشِ دل، دلنواز.
دلشاد : خوشحال و شادمان، در حال شادمانی.
دلبند : 1- (به مجاز) عزیز و دوست داشتنی؛ 2- (در قدیم) معشوق، اسیر کنندهی دل، جذاب و گیرا.
دلدار : (به مجاز) 1- معشوق و محبوب؛ 2- (در قدیم) مهربان، با محبت؛ 3- (در تصوف) حق، خداوند.
دلبر : (به مجاز) دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقهی دیگران؛ معشوق.
دلافروز : (به مجاز) مایهی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ (در قدیم) شاد و خرم، معشوق؛ (اَعلام) (در شاهنامه) دل افروز فرخ پی نامِ زنی رومی و ایرانی نژاد که شاپور ذوالاکتاف از اسارت رومیان رهانید و این نام را بر او ...
دلارام : (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر.
دلآرا : 1- موجب آرامش و شادی دیگران؛ 2- (در قدیم) محبوب، معشوق؛ 3- (اَعلام) نام همسر دارا (داریوش سوم) و مادر روشنک بنا بر روایات ایرانی.
دُریه : (عربی ـ فارسی) (دُر + ایه (پسوند نسبت))، مانند دُر، درخشان، روشن.
دُرین : (عربی ـ فارسی) (دُر + ین (پسوند نسبت)) 1- از دُر، ساخته شده از دُر؛ 2- (به مجاز) گران بها و قیمتی.
دَریا : 1- (در جغرافیا) تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ 2- (به مجاز) شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینههای گوناگون؛ 3- (به مجاز) (در تصوف) حقیقت یا ذات حق.
دُرناز : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ) (به مجاز) زیبا رو و گران بها.
دُرنا : (ترکی) پرندهی آب چرِ بزرگ، وحشی و حلال گوشت، کُلنگ.
دُرسا : (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت))، 1- شبیه به دُر؛ 2- (به مجاز) گران قیمت و ارزشمند.
دُردانه : (عربی ـ فارسی) 1- (به مجاز) بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛ 2- (به مجاز) نیز فرزند بسیار گرامی.
درخشنده : (صفت فاعلی از درخشیدن)، 1- دارای درخشش و تلألؤ؛ 2-روشن و تابان.
درخشان : 1- دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده؛ 2- (به مجاز) جالب توجه و چشم گیر و خوب و موفقیت آمیز.
دُرافشان : (عربی ـ فارسی) 1- آن که مروارید میافشاند؛ 2- (به مجاز) بخشنده؛ 3- (به مجاز) دارای فصاحت و زیبایی؛ 4- باران ریز.
دایانا : (دایا (زر سرخ و طلا) + پسوند اسم سازِ ( نا)) 1- به معنی مثل زر سرخ؛ 2- (به مجاز) زیبا روی.
دانیا : گشنیز؛ نام هندی کزبره.
دالیا : نوعی از گلِ کوکب.
خیزران : (عربی) 1- نوعی نی مغزدار با ساقهای محکم و بلند؛ 2-(اَعلام) نام مادر امام محمّد تقی(ع).
خیرالنسا : (عربی) 1- بهترینِ زنان؛ 2- (اَعلام) عنوانی برای حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام(ص).
خورشید : 1- (در نجوم) کُرهی سوزان، جرم مرکزی منظومهی شمسی به نام کرهی خورشید که قطر آن 1.392.000 کیلومتر بوده و گرمای میانگین سطح آن حدود 5700 درجه سانتیگراد و گرمای درونی آن به مراتب بیشتر از این است؛ 2- آفتابِ درخشان؛ 3- ...
خوبچهر : دارای سیمای زیبا، زیبا.
خلیله : (عربی) (مؤنث خلیل)، ( خلیل. 1-
خُلود : (عربی) همیشه باقی ماندن، جاودانگی.
خَضرا : (عربی) (مؤنث اخضر) 1- به معنی سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ 2- سبزهزار، چمن زار.
خزال : (عربی) با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه میرود.
خرامان : دارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز.
خدیجه : (عربی) 1- مولودِ پیش از اتمام ماههای بارداری، ولادت قبل از موعِد؛ 2- (اَعلام) 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص) و مادر حضرت فاطمه(س)؛ 2) نام دختر علی ابن ابیطالب(ع).
خجسته : (اوستایی) 1- مبارک، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه نوا؛ 3- (در قدیم) سعادتمند، کامروا، خوشبخت؛ 4- (در گیاهی) همیشه بهار (گل).
خُتن : 1- (اعلام) شهر و واحهای در جنوب باختری منطقه خودگردان سین کیانگ اویغور، در غرب چین، که هم مشک و آهوی مشکین آن و هم زیبارویانش در ادب فارسی مشهور است؛ 2- (به مجاز) دختری که مثل زیبارویان خُتن میباشد؛ 3- (به مجاز) زیباروی.
خاور : (مخففِ خاوران) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است.
خالِده : (عربی) (مؤنث خالد)، خالد. 1-
خاطِره : (عربی) یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.
ضُحا : (عربی، ضحی) 1- (در قدیم) زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه؛ 2- آفتاب، خورشید؛ 3- (در اعلام) سورهی نود و سوم قرآن کریم دارای یازده آیه.
عربی - مؤنث ضرغام، دلاور، شیر درنده، پهلوان
عربی - روز روشن.تابش خورشید
صَهبا : (عربی) (= صَهباء) (مؤنث اصهب)، 1- سرخ و سفید؛ 2- (در قدیم) شراب انگوری، می.
صونا : (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری از گناه، صیانت.
صوفیا : (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی.
صنوبر : (عربی، صَنَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده ی بید با برگ های براق که در کنار جوی ها کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازی و کبریت سازی به کار می رود، سپیدار، سفیدار، ...
صنم : (عربی) 1- (به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ 2- (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است.
صمیمه : (عربی) (مؤنث صَمیم) 1- صمیمی؛ 2- خالص، ناب؛ 3- اصیل.
صَفیه : (عربی) 1- (مؤنث صفی)،( صفی. 1- ، 2- و 3- ؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از زنان مشهور صدر اسلام، از جمله 1) صفیه قُرَیشی [قرن اول هجری] دختر عبدالمطلب، عمهی پیامبر اسلام(ص) و مادر زبیر ابن عوام، نخستین بانوی اسلام، ...
صَفیا : (عربی) (= صَفیه)، صَفیه 1-.
صفورا : (معرب از عبری) (اَعلام) نام زوجهی حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع).
صفا : (عربی) 1- داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و صمیمیت؛ 2- (اَعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند؛ 3- (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را ...
صغری : (عربی) 1- (مؤنث اصغر)، کوچک، کوچکتر؛ 2- (اَعلام) فاطمهی صغری: دختر علی ابن ابی طالب(ع).
صُراحی : (عربی) 1- (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال؛ 3- (در تصوف) مقام انس را گویند.
صِدیقه : (عربی) 1- (مؤنث صدیق)، صدیق. 1- ،2- و 3- ؛ 2- 1) (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(س)؛ 2) لقب حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع).
صدف : (عربی) 1- نام عمومی نرمتنان دو کفهای و نوعی خاص از آنها؛ 2- (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستارهی قطبیِ جَدْی در میان آن است. [قدما اعتقاد داشتند که قطرهی بارانی در درون ...
صدری : (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (سینه)، م صدر. 1- ، 2- ، 3- ، 4- و 5- ؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور؛ 3- (در ...
صدر : (عربی) 1- جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد، طرف بالای مجلس؛ 2- (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر؛ 3- (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس؛ 4- (در قدیم) سینه؛ 5- ...
صداقت : (عربی) 1- راستی و درستی؛ 2- (در عرفان) نزد اهل سلوک پایداری دل در وفا و جفا و منع و عطا است.
صحرا : (عربی، صحراء) 1- (در جغرافیا) بیابان؛ 2- محلی خارج از منطقه ی مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) میدان جنگ؛ 4- (اَعلام) (= صحرای آفریقا) وسیعترین بیابان دنیا در شمال آفریقا، که از غرب به شمال، از ...
صَبیه : (عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند).
صَبیحه : (عربی) (مؤنث صَبیح)، ( صَبیح.
صبوره : (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبورا : (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور.
صبور : (عربی) 1- آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ 2- از نامهای خداوند.
صبریه : (عربی) (صبر + ایه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبری : (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا.
صبرا : (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکیبایی؛ (در تصوف) شکیباییِ سالک در مقابل سختیها و انتظار فرج از جانب خداوند +ا (پسوند نسبت)] 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) صبور و شکیبا (؟)؛ 3- (اَعلام) ...
صَبا : (عربی) 1- نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق میوزد در مقابلِ دَبور؛ 2- (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم؛ 4- ...
صائمه : (عربی) (مؤنث صائم) (در قدیم) آنکه روزه میگیرد، روزهگیر، روزهدار.
صائبه : (عربی، صائبَة) (مؤنث صائب) صائب
صاحبه : (عربی) (مؤنث صاحب)، ( صاحب)
صابرین : (عربی) (جمع صابر)، ( صابر)