مُنیب : (عربی) (درقدیم) بازگشت کننده به سوی حق.
مُنعم : (عربی) 1- (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ 2- آن که به دیگران احسان می کند، بسیار بخشنده.
منصور : (عربی) 1- (در قدیم ) یاری داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق؛ 2- (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی. منصور اول: امیر [350-366 قمری]، محمّد بلعمی وزیر او بود. منصور دوم: امیر ...
مُنتَظِر : (عربی) 1- آن که در حال صبر کردن برای آمدن کسی یا انجام یافتن کاری یا روی دادنِ اتفاقی است، چشم به راه؛ 2- (در حالت قیدی) در حال انتظار.
مُکَرم : (عربی) 1- گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ 2- (در حالت قیدی) (در قدیم) با عزت و بزرگی.
مقصود : (عربی) آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مقصد.
مِقداد : (عربی) 1- بسیار قطع کنندهی چیز؛ 2- (اَعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام(ص) که مردی فاضل و دانشمند و شجاع بود و یکی از هفت نفری است که در آغاز بعثت اسلام آوردند.
مقتدا : (عربی، مقتدی) 1- آن که مردم از او پیروی می کنند، پیشوا؛ 2- (در ادیان) پیش نماز؛ 3- (اعلام) لقب ابوالقاسم عبدالله، خلیفه ی عباسی [467-487 قمری] داماد ملکشاه سلجوقی.
مُفید : (عربی) 1- دارای فایده، سودمند، رساننده؛ 2- (در منطق) دارای معنی در مقابلِ مهمل.
مُعین : (عربی) یاریگر، کمک کننده، یاور.
بقیه در ادامه مطلب
مُعظم : (عربی) بزرگ داشته شده، بزرگوار.
مُعِز : (عربی) 1- (در قدیم) گرامی دارنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفهی فاطمی [341-365 شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد.
معروف : (عربی) 1- آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است؛ 2- موسوم و شناخته شده؛ 3-(در علم حدیث) حدیثی مقبول که راوی آن ضعیف است؛ 4- (در تصوف) خداوند؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) مهم، اصلی؛ 6- (در قدیم) (به ...
معرفت : (عربی) 1- شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه؛ 2- دانش، علم؛ 3- شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب ...
مِعراج: (عربی) 1- (در ادیان) رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص)؛ 2- به بالا رفتن، عروج؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) تکامل؛ 4- (در قدیم) وسیلهای برای بالا رفتن، به ویژه نردبان.
مُعتصم : (عربی) 1- (در قدیم) چنگ در زننده، پناه برنده؛ 2- چنگ زننده در چیزی برای استعانت و نجات، پناه گیرنده؛ 3- (اَعلام) لقب ابو اسحاق محمّد ابن هارونالرشید، هشتمین خلیفهی عباسی [218-227 قمری] که در زمان او سرداران ترک در دربار قدرت یافتند، ...
مَعاذ : (عربی) 1- (در قدیم) پناهگاه؛ 2- (اَعلام) معاذ ابن جبل: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، که برای دعوت مردم به دین اسلام به یمن فرستاده شد. در فتح شام شرکت داشت و در آنجا درگذشت.
مَعاد : (عربی) 1- (در ادیان) زنده شدن دوباره ی انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت به اعمال او رسیدگی شود؛ 2- (در ادیان) اعتقاد به زندگی دوباره، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمان؛ 3- (در ادیان) جهان آخرت؛ 4- (در ادبیات) در ...
مَظهر : (عربی) 1- نماد، نشانه؛ 2- محل تجلی، تجلیگاه؛ 3- (در تصوف) شخص دارای ریش انبوه و فراخ و سبلت و چهرهی نافذ.
مُظفر : (عربی) 1- پیروز، غالب، موفق؛ 2- (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت.
مَظاهر : (عربی) (جمعِ مَظهَر)، جلوهها، نشانهها.
مُصیب : (عربی) 1- (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است؛ 2- درستکار، صواب کار، در مقابلِ مخطی.
مُصلح : (عربی) آنکه با خیر اندیشی و نیکوکاری به مردم کمک میکند و مشکلات آنها را برطرف میسازد، در مقابلِ مفسد.
مصطفی : (عربی) 1- (در قدیم) برگزیده، صاف کرده شده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب حضرت رسول اکرم محمّد ابن عبدالله(ص)؛ 2) نام چهارتن از شاهان عثمانی. مصطفای اول: شاه [1026-1027 ؛ 1031-1032 قمری]، که به علت عقب ماندگی ذهنی از سلطنت خلع شد [1027 ...
مصدّق : (عربی) 1- گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزی؛ 2- (در حقوق) آن که از طرف اصحاب دعوا انتخاب میشود تا اظهار نظر یا شهادت او از ماوقع برای طرفین حجت باشد؛ 3- (در فقه) مأمور وصول زکات؛ 4- (اَعلام) مصدق: شهرت محمّد ...
مِصباح : (عربی) (درقدیم ) چراغ.
مُشیر : (عربی) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، رای زننده.
مشهود : (عربی) 1- آشکار، نمایان؛ 2- دیده شده، مشاهده شده.
مشتاق : (عربی) 1- دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند؛ 2- (به مجاز) عاشق؛ 3- (در عرفان) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق میباشد؛ 4- (اَعلام) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به ...
مُسَیّب : (عربی) 1- رها کنندهی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود؛ 2- آزاد کنندهی بنده؛ 3- (اَعلام) نام یکی از تابعین که از سرداران امیرالمؤمنین علی(ع) بود.
مُسلِم : (عربی) 1- پیرو دین اسلام، مسلمان؛ 2- (اَعلام) 1) مسلم ابن عقیل ابن ابیطالب: [قرن اول هجری] پسرعموی امام حسین(ع) و فرستادهی او به کوفه، که از مردم آنجا برای امام حسین(ع) بیعت گرفت. ابن زیاد والی او را دستگیر کرد و به ...
مسعودرضا : (عربی) از نام های مرکب، ه مسعود و رضا.
مسعود : (عربی) 1- مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) نیک بخت، سعادتمند؛ 3- (اَعلام) 1) نام سه تن از شاهان سلسلهی غزنوی. مسعود غزنوی: شاه [421-432 قمری]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد. در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او ...
مُستعان : (عربی) 1- (در قدیم) آن که از او یاری میخواهند؛ 2- (به مجاز) از نامها و صفات خداوند.
مُروت : (عربی) 1- جوانمردی، مردانگی؛ 2- (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند همتی.
مِرصاد : (عربی) (در قدیم) کمینگاه، گذرگاه.
مُرسَل : (عربی) 1- (در ادیان) فرستاده شده (از سوی خدا)، رسول صاحب کتاب؛ 2- (در حدیث) ویژگی روایتی که تمام یا بعضی از راویان آن حذف شده باشد، یا بدون ذکر راویان به امام معصوم نسبت داده شود؛ 3- (در خوشنویسی) یکی از انواع ...
مرتضی : (عربی) 1- (در قدیم) پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته؛ 2- (اَعلام) 1) از لقبهای امیرالمؤمنین علی(ع)، امام اول شیعیان؛ 2) مرتضی زبیدی [1145-1205قمری] محدث و لغت شناس عرب، اهل عراق و ساکن زبید یمن و مصر، مؤلف فرهنگ عربی تاج ...
مُراد : (عربی) 1- خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ 2- (در تصوف) پیر؛ 3- (در قدیم) عزم، اراده، مایهی کامرانی و موفقیت؛ 4- (در عرفان) کسی است که قوت ولایت در او به مرتبهی تکمیل نقصان رسیده باشد؛ 5- (اَعلام) 1) نام پنج تن از ...
مرآت : (عربی) (در قدیم) آینه، ( آینه و آئینه.
مدد : (عربی)1- یاری کمک؛ 2- (در قدیم) یار یاور مددکار؛ 3- آنچه به چیزی افزوده میشود تا قدرت آن را بیفزاید.
مُدَثِر : (عربی) 1- جامه در سر کشیده؛ 2- (اَعلام) سورهی هفتاد و چهام از قرآن کریم دارای پنجاه و پنج آیه.
مختار : (عربی) 1- آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ 2- (در قدیم) انتخاب شده، برگزیده شده؛ 3- (در قدیم) گزیده، ممتاز، عالی؛ 4- (اَعلام) مختار ابن ابی عبید ثقفی: [1-67 قمری] سردار عرب، که ...
محییالدین : (عربی) 1- زنده کننده و حیات بخش دین؛ 2- (اَعلام) 1) محییالدین (= ابوسعید محمّد نیشابوری) [476-550 قمری] فقیه و مؤلف ایرانی، که در حملهی ترکان غز کشته شد. از آثار اوست : الانتصاف فی مسایل الخلاف والمحیط فی شرح الوسیط، هر دو ...
محمود : (عربی) 1- (در قدیم) آن که یا آنچه ستایش شده است، ستوده شده و مورد پسند، نیک، خوش؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از شاهان عثمانی. محمود اول: شاه [143-181 قمری]. در زمان او ایرانیان به ...
وَهَب : (عربی) 1- (در قدیم) بخشش، عطا؛ 2- (اَعلام) 1) وهب ابن عبدمناف: [قرن 6 میلادی] پدر بزرگ مادری پیامبر اسلام(ص) و از بزرگان مکّه؛ 2) وهب ابن عبدالله: [قرن اول هجری] از یاران امام حسین(ع) که در روز دهم محرم سال 61 هجری ...
وهاب : (عربی) 1- (در قدیم) بسیار بخشنده؛ 2- از نامها و صفات خداوند.
ولید : (عربی) 1- (در قدیم) زاده، فرزند؛ 2- (اَعلام) 1) نام دو تن از خلیفههای اموی: ولید اول: خلیفه [86-96 قمری]. ولید دوم: خلیفه [125-126 قمری]؛ 2) ولیدابن عتبه: [قرن اول هجری] امیر اموی، والی مدینه در زمان امام حسین(ع)؛ 3) ولیدابن عقبه: [قرن ...
ولیالله : (عربی) 1- ولی خدا، دوست خدا؛ 2- (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع).
ولی : (عربی) 1- پدر یا مادر یا کفیل خرج کودک؛ 2- (در فقه، در حقوق) آن که بر طبق قانون اختیار تصمیم گیری در مورد دیگری دارد؛ 3- (در ادیان) دارندهی بالاترین مقام در دین پس از پیامبر اسلام(ص)؛ 4- (در قدیم) دوست؛ 5- ...
وَفا : (عربی) 1- پایدار بودن در قول و قرار، تعهد دوستی یا عشق؛ 2- (در قدیم) دوستی، رفاقت؛ 3- (اَعلام) میرزا محمّد حسینی فراهانی متخلص به «وفا» از شعرای معروف اوائل قرن 13 هجری و عموی قائم مقام فراهانی.
هَیثَم : (عربی) 1- جوجهی عقاب؛ 2- جوجهی کرکس؛ 3- (اعلام) 1) هَیثَم بن اَسوَد، ابوالعُریان، مَذحِجی [حدود 100 میلادی] خطیب و شاعر اهل کوفه و از اعیان آن شهر، وی در نزاع میان عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان به یاری عبدالملک برخاست ...
هیبتالله : (عربی) (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا.
ایمن : (عربی) 1- آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ 2- (در قدیم) با آسودگی خاطر.
ایمان : (عربی) اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین ، در مقابل کفر.
انور : (عربی) 1- روشنتر، روشن، نورانی؛ 2- (به گونه احترام) (به مجاز) مبارک، گرامی.
اَنصار : (عربی) 1- یاری دهندگان، یاران؛ 2- یاران پیامبر اسلام (ص). [به آن دسته از مسلمانان اهل مدینه گفته می شود که پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) از مکه به مدینه، به او گرویدند].
امینمهدی : (عربی) شخصی که درستکار و هدایت شده است.
امینمحمّد : (عربی) 1- محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ 2- امین ستودنی و تحسین شده؛ 3- شخص ستوده و مورد اطمینان.
امینعلی : (عربی) 1- بلند قدر و بزرگ و شریف, درستکار و امانتدار؛ 2- علیِ درستکار و امانتدار.
امینرضا : (عربی) 1- راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ 2- رضای درستکار و امانتدار.
امینحسین : (عربی) 1- از نامهای مرکب، امین و حسین؛ 2- خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار.
امینالله : (عربی) مورد اعتماد خدا.
امینالدین : (عربی) 1- آن که در دین امانت نگاه دارد؛ 2- هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ 3- (در تصوف) ولی کامل و مرشد راهدان.
امین : (عربی) 1- امانتدار، زنهاردار؛ 2- طرف اعتماد، معتمد؛ 3-(اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ 2) لقب جبرئیل؛ 3) لقب ابو عبدالله محمّد: ششمین خلیفهی عباسی [193-198 قمری] که برادرش مأمون به تحریک ایرانیان بر او شورید و او به دست ...
امیریوسف : (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ( امیر و یوسف.
امیریاسین : (عربی) از اسامی مرکب، ( امیر و یاسین.
امیرهمایون : (عربی ـ فارسی) امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست.
امیرهاشم : (عربی) امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده.
امیرناصر : (عربی) از نامهای مرکب، ا امیر و ناصر.
امیرمهدی : (عربی) امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده.
امیرمنصور : (عربی) امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرماندهی فاتح و کامکار.
امیرمصطفی : (عربی) امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده.
امیرمسعود : (عربی) امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال.
امیرمرتضی : (عربی) از نامهای مرکب، ( امیر و مرتضی.
امیرمختار : (عربی) از نامهای مرکب، ( امیر و مختار.
امیرمحمود : (عربی) امیر و پادشاه ستوده شده, امیر و پادشاه مورد پسند.
امیرمحمّد : (عربی) امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده.
امیرمحسن : (عربی) پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار.
امیرمجتبی :(عربی) 1- از نامهای مرکب، ا امیر و مجتبی؛ 2- امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده.
امیرماهان : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ( امیر و ماهان.
امیرمتین : (عربی) امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار.
امیرکیان : (عربی ـ فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران.
امیرکیوان : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ) امیر و کیوان.
امیرکسری(امیرکسرا) : (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ، امیر و کسری.
امیرقاسم : (عربی) از نامهای مرکب، ، امیر و قاسم.
امیرفرهنگ : (عربی ـ فارسی) امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت.
امیرفاضل : (عربی) از نامهای مرکب، ی امیر و فاضل.
امیرعلی : (عربی) امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.
امیرعطا : (عربی) (به مجاز) امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده.
امیرعرفان : (عربی) فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است.
امیرعرشیا : (عربی ـ عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ( امیر و عرشیا.
امیرعبدالله : (عربی) امیر و پادشاهی که بندهی خداست.
امیرعباس : (عربی) (به مجاز) امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر.
امیرطاها(امیرطه) : (عربی) از نامهای مرکب، ی امیر و طاها (طه).
امیرصادق : (عربی) امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار.
امیرشهاب : (عربی) از نامهای مرکب، ی امیر و شهاب.
امیرشایان : (عربی ـ فارسی) پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار.
امیرسینا : (عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند.
امیرسهیل : (عربی) از نامهای مرکب، ( امیر و سهیل.
امیر محیا و محمد محیا و محیا به تنهایی اسامی بسیار زیبا و جدید در ایران هستند
البته در کشورهای دیر هست اما برای ایران جدید است